فردوسی

فردوسی

بخش ۱ - آغاز داستان

۱

کنون خورد باید می خوشگوار

که می‌بوی مشک آید از جویبار

۲

هوا پر خروش و زمین پر ز جوش

خنک آنک دل شاد دارد به نوش

۳

درم دارد و نقل و جام نبید

سر گوسفندی تواند برید

۴

مرا نیست فرخ مر آن را که هست

ببخشای بر مردم تنگدست

۵

همه بوستان زیر برگ گلست

همه کوه پرلاله و سنبلست

۶

به پالیز بلبل بنالد همی

گل از نالهٔ او ببالد همی

۷

چو از ابر بینم همی باد و نم

ندانم که نرگس چرا شد دژم

۸

شب تیره بلبل نخسپد همی

گل از باد و باران بجنبد همی

۹

بخندد همی بلبل از هر دوان

چو بر گل نشیند گشاید زبان

۱۰

ندانم که عاشق گل آمد گر ابر

چو از ابر بینم خروش هژبر

۱۱

بدرد همی باد پیراهنش

درفشان شود آتش اندر تنش

۱۲

به عشق هوا بر زمین شد گوا

به نزدیک خورشید فرمانروا

۱۳

که داند که بلبل چه گوید همی

به زیر گل اندر چه موید همی

۱۴

نگه کن سحرگاه تا بشنوی

ز بلبل سخن گفتنی پهلوی

۱۵

همی نالد از مرگ اسفندیار

ندارد به جز ناله زو یادگار

۱۶

چو آواز رستم شب تیره ابر

بدرد دل و گوش غران هژبر

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1875
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر پنجم - تصویر ۳۰۸

نظرات

user_image
محسن شمس
۱۳۹۱/۱۱/۱۴ - ۲۲:۰۶:۰۷
دوستان گنجور خسته نباشید. این موارد را اگر توانستید تصحیح کنید` درفشان شود`، درست آن "در افشان شود..." است."به عشقِ هوا بر زمین شد گوا..." نادرست و بی‌ معنی است و درستِ آن این است:سرشکِ هوا بر زمین شد گوا - به نزدیکِ خورشیدِ فرمانرواکه تصویر بارش است.
user_image
رهام
۱۳۹۲/۰۲/۲۰ - ۰۲:۱۶:۲۳
پالیز به معنی باغ و بستان است و گویند که همان پردیس است که به این صورت درامده
user_image
ادروک
۱۳۹۲/۰۲/۲۰ - ۰۵:۱۵:۵۳
پالیز همان جالیز است
user_image
ادروک
۱۳۹۲/۰۲/۲۰ - ۰۵:۳۱:۳۴
بلبل در نگاه مردم ایران از دیر باز سخنگویی فارسی بوده است در ابیات اخر فردوسی می فرماید بلبل به هنگام اندوه شبانه بر مرگ اسفندیار می موید می دانیم نام بلبل در گذشته زندواف بوده است که یعنی از زند می گوید و زند تفسیر اوستا است ایرانیها با گذر هر هزاره تفسیری بر اوستا می نوشتند که نخستین زند بود و دومی پازند . با امدن اسلام مردمی که تشنه درستی بودند و اشه و رادی و راستی را پیشه می کردند کلام محمد ختمی مرتبت که درود پاکان بر او باد را پذیرفتند و به اسلام اری گفتند و بلند مرتبه ترین دانایان را که مایه فخر و برمنشی ادمیت شدند پیش کش جهان کردند باشد که باز حکیمان از این بوم و بر ببالند و باشد که چشمان ناقابل من به زیب رویشان روشنی گیرد امیدوارم
user_image
رهام
۱۳۹۲/۰۲/۲۰ - ۰۷:۳۹:۵۷
آقا/خانم ادروک عزیزپردیس به معنی باغ و بستان است ودر پهلوی پالیز شده گرچه امروزه از پالیز به عنوان محل کشت صیفی جات برای اطلاع بیشتر پیشنهاد میکنم ویکی پدیا واژه باغ را ببینید
user_image
ادروک
۱۳۹۲/۰۲/۲۰ - ۱۶:۲۴:۲۰
دانم ، اما امروز برای جای کشت صیفی جات نام خوبی داریم وانگهی پردیس هم تنها برای خیابانها و نامگذاری شان به کار می بریم بیا پالیز را همان طور به کار ببریم که مردم می دانند وگر نه دو لغت را به کار ببریم با معنی همانند شیباندن بحث است و اورنده منگی و دنگیست خلق را ، سپاسداریم که نوشته هایم را خوانده اید
user_image
علی زارعی طوسی
۱۳۹۲/۰۳/۱۲ - ۰۳:۴۸:۱۰
با درودحکیم طوس در آغاز این حکایت زیبا از براعت استهلال استفاده نموده ( شگرف‌آغازی که قدیمیان علم بدیع آن را براعت استهلال می‌نامیدند یکی از آرایه‌های ادبی است.شگرف‌آغازی آنست که سخنور یا نویسنده آغاز سروده خود را چنین بنویسد که پیش‌زمینه مطلب اصلی سروده در آن گنجانده شده باشد یعنی خواننده با خواندن چند بیت آغازین شعر به درونمایه اصلی شعر پی ببرد.)و البته شکایت حکیم طوس از تنگدستی و مشکلات مالی در ابیات ابتدایی نیز درد آور است و جای افسوس دارد.
user_image
علی فرازیان
۱۳۹۳/۰۱/۳۰ - ۰۵:۰۰:۱۵
در خصوص این شعر به چند نکته اشاره میکنم شاید که دوستان
پاسخی بدهند :فردوسی معمولا یا از دهقان نقل می کند یا از موبد ، ولی در داستان رستم و اسفندیار از بلبل نقل قول میکند و نکته بعدی اینکه در مقدمه اشاره میکند که بلبل به زبان پهلوی سخن می گوید و بر مرگ اسفندیار ناله سر میدهد
user_image
یاسمن شکری
۱۳۹۴/۰۱/۱۸ - ۰۹:۰۲:۴۳
شعر سعدی *شاهنامه
user_image
شمس الدین جلیلیان
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۰۸:۱۰:۰۰
گزارش داستان از زبان بلبل شاید از این روست که بلبل نماد غم و اندوه و ناله اش سوزناک است و شاید هم از ابن رو باشد که بلبل زندواف سوگوار بزرگ ترین گستراننده ی آیین بهی (اسفندیار) است .همان گونه که ایرانیان هر ساله آیین سوگ اسفندیار را برپا می داشته اند .
user_image
علی
۱۳۹۵/۱۱/۰۸ - ۱۱:۴۸:۲۰
بلبل در اینجا کسانی هستند که زبان پهلوی میدانستند و صدای خوبی هم داشتند و گوسانی میکردند
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۶/۰۳/۲۰ - ۰۹:۱۷:۱۵
در شاهنامه چاپ انتشارات امیر کبیر در ابتدا این پنج بیت نیز آمده است.به نام خداوند پیروز گر خداوند دیهیم و فر و هنرکه او داد بر نیک و بد دادگاه خداوند خورشید و رخشنده ماهاگر شاه پیروز بپسندد این نهادم بر چرخ گردنده زین زما باد بر جان شاه آفرین دل او مبادا به کیهان غمینجهاندار پیروز یار تو باد سر اختر اندر کنار تو باداین پنج بیت به طور ضمنی مدح پادشاه زمان فردوسی و به احتمال قوی ستایش سلطان محمود است. شاید این ابیات را فردوسی در مرحله دوم تکمیل شاهنامه که در زمان سلطان محمود بود اضافه کرده است. می دانیم شاهنامه در دو مرحله سروده شده است اول در زمان سلسله سامانیان که حدود سی الی سی وپنج سال طول کشیده و مرحله دوم در زمان سلطان محمود غزنوی که حدودپنج الی هفت سال طول کشیده است.در شاهنامه چاپ انتشارات امیر کبیر در مصرع اول بیت چهارم به جای کلمات "فرخ مر" کلمات "این خرم" و درمصرع دوم بیت هشتم به جای فعل "بجنبد" فعل "بخندد" و درمصرع اول بیت دوازدهم به جای" به عشق" "سرشک" و در مصرع دوم بیت سیزدهم به جای فعل "موید" فعل "جوید" آمده است همچنین مصرع دوم بیت آخر بدین صورت است بدرد دل پیل وچنگ هژبردر شاهنامه تصحیح شده مصطفی جیحونی در مصرع اول بیت چهارم به جای کلمه " فرخ" کلمه ".خرم" در مصرع اول بیت هفتم به جای کلمه " نم" کلمه "دم" در مصرع دوم بیت هشتم به جای کلمه " نجنبد" کلمه "نچسبد" آ»ده است.
user_image
بنده
۱۳۹۷/۱۱/۰۲ - ۱۵:۴۳:۵۶
با سلامشرح ابیات توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
رفیعی
۱۳۹۸/۰۴/۲۲ - ۰۶:۱۰:۰۵
مرگ اسفندیار از نظر من شکوهمندترین و غمگین ترین , داستانِ شاهنامه است! حتی از داستانِ رستم و شغاد هم دردناکتر و گزنده تر!اسفندیار, این شهزاده ی رویین تر, سالها با سختی و درد و عذاب زندگی کرد , ستم های پدرش و مرگ فرزندانش او را در جوانی, به پیری رساندند! و در پایان هم که رستم با خدعه و نیرنگ این چنین جانِ او را گرفت!رستم,به اندازه ی به اسفندیار بد کرد که گشتاسب, به اسفندیار ستم کرده بود!بعد خواندن این داستان, موسیقیِ شاهکار همایون شجریان بر این داستان را بشنوید و لذت ببرید!بعد از خواندن این داستان, بااینکه سالهاست از زمان خواندنش برای من میگذرد اما هربار که این داستان را تصور میکنم,قبلم به درد می آید...مرگ اسفندیار...
user_image
فرشید
۱۳۹۸/۰۷/۲۲ - ۱۴:۳۰:۴۷
زیبا نگاشته ولی مخفی او با زیرگی گفته گه مردم چگونه بین رستم جهان پهلوان خود و افراسیاب محاجم افراسیاب را امتخاب میکنند و برای او گریه و مویه میکنند بلبل مست مردم وطن من هستند که بر سر و سینه خود میکوبند و ناله میکنند که ای وای بر رنج مرگ اسفندیار و حال انکه نعره ازادی بر سینه رستم فریاد میزد
user_image
الهام
۱۳۹۹/۰۵/۰۷ - ۱۳:۴۰:۴۰
آقای رفیعی در این که گشتاسب به فرزندش خودش ستم کرد تردیدی نیست اما در این داستان اسفندیار نمی بایست صرف اعتقاد «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» دستور ناروای پدرش رو بپذیره، به سیستان لشکرکشی کنه و بخواد پهلوان ایران زمین رو که در سراسر زندگی اش به ایران خدمت کرده و اکنون در دوران کهنسالی هست رو دست بسته به نزد پادشاه ببره
user_image
یسنا
۱۳۹۹/۰۷/۲۲ - ۰۱:۰۸:۲۵
به نظر من تراژدی ها و سوگنامه های شاهنامه از تمامی تراژدی های ادبیات ملل دنیا اصیل تر و فرا تره.در اکثریت تراژدی ها ما تقابل خوب و پلید رو مشاهده کردیم؛ از قبیل آثار شکسپیر و یا داستانی عاشقانه که سرانجام نیکویی نداره؛ ولی کمتر تراژدی هایی پیدا میشن که نبرد نیکو و نیکو رو به تصویر بکشن؛ مانند رستم و سهراب و رستم و اسفندیار که از جور زمانه مجبور به تقابل شدن و هیچ یک از دو طرف را نمیتوان پلید دانست
user_image
حسین شنبه‌زاده
۱۳۹۹/۰۹/۱۶ - ۰۰:۰۰:۳۵
ببخشید که به‌عنوان یک بی‌سواد در بحث ادبیِ دوستان شرکت می‌کنم؛ ولی هرچه از قدرت و درخششِ این «براعت استهلال» فردوسیِ کبیر بگم کم گفته‌ام. هر بار خوندنش برام مثل بار اوّله. هر بار میخکوبم می‌کنه. تصاویرِ زنده و روشن و جون‌داری که بسیار شاد شروع می‌شن (چون هفت خان، یا هفت خوان اسفندیار تازه تموم شده و وقت جشن گرفتنه)؛ ناگهان خداوندگار طوس، نهیبی به خواننده می‌زنه دربارهٔ فقر خودش، اما جز این خراشِ کوتهِ خاطر، دلِ خواننده هم همراه با شاعرْ شاده، به مِی‌خواری و درم‌پراکنی و قربانی کردن می‌گذره، در هوای خوش و پر جوش و خروشِ شادترین بهار؛ ولی کم‌کم تصاویر و الفاظْ غمگین و غمگین‌تر می‌شن، کم‌کم به موتیف‌هایی از قبیل ناله و گریه و جامه دریدن و این کلمهٔ درخشان و متأسفانه فراموش‌شدهٔ فارسی، یعنی «دُژَم» (معمولاً در معنای غمگین و خشمگین همزمان) می‌رسیم، کم‌کم این «غمِ لعنتی» به جانِ خواننده می‌زنه، کم‌کم، کم‌کم، آغازِ این غمگین‌ترین، درخشان‌ترین، و جانفرساترین داستانِ شاهنامه (و شاید تمام اساطیر جهان)، به این «داستان داستان‌ها»، که توش فردوسی به سوگِ عزیزترین و برومندترین فرزندِ طبعش، و دلاورترین پهلوان اساطیر جهان، یعنی رستم می‌شینه، به اوجِ جانکاه خودش نزدیک می‌شه. حرکت از منتهای شادی به قلهٔ غم، درخشان‌تر و قوی‌تر از این قابل تصور نیست؛ و فردوسی با زیرکیِ تمااااام از سرودنِ سوگنامهٔ مفصل پرهیز کرده و دلیل و طرفینِ این غمِ حقیقتاً کُشنده رو فقط و فقط در دو بیت به روشنی توصیف کرده و شرح داده. دو بیت که مثل سنگین‌ترین و سریع‌ترین تازیانه‌ای بر جان مخاطب فرود میاد. فقط در دو بیت از سوگ اسفندیار و اندوهِ کُشندهٔ نفرینی که رستم به جان می‌خره حرف زده. این شعر نیست، این اعجازه، جادوست، معجزه‌ست.اما رفقا! من البته سوادی در زمینهٔ ادبیات ندارم و نوآموزم؛ ولی افرادی که این کامنت رو می‌بینن، لطفاً دقت کنن؛ هرگز نمی‌شه در زمینهٔ تصحیح شعر گفت «به نظرِ من، فلان کلمه باید یه طور دیگه نوشته بشه». جسارتاً شما هر کس باشید، حتی اگه محمد قزوینی و جلال خالقی مطلق باشید، نظرتون به خودیِ خود در تصحیح شعر اهمیت نداره. اگه ایراد تایپیِ فاحش می‌بینید که مشخصاً ایراد تایپیه یا به وزن مسلطید و تشخیص می‌دید که یه کلمه مشخصاً مُخلّ وزنه باید تذکر بدید (معمولاً تذکرات دوستان در این باب هم اشتباهه و تسکینِ عروضی رو مُخلّ وزن تشخیص می‌دن)؛ اما اگه فکر می‌کنید یه کلمه یا جمله «خوش نمی‌شینه»، نظرتون و فکرتون واقعاً هیچ اهمیتی نداره جز این که دیده باشید در نسخه یا تصحیحِ دیگه‌ای، طور دیگه‌ای نوشته شده. در این صورت باید بفرمایید «در فلان نسخه، فلان طور گفته شده»، یا «فلان استاد، فلان‌طور تصحیح کرده». در غیر این صورت، و در صورتی که از نسَخِ دیگه، یا از تصحیحات دیگه اطلاع ندارید، روا نیست نظر بدید که «فلان کلمه باید فلان‌طور باشه». مخلص همگی.
user_image
امیرحسین ۹۸.amirhosein@gmail.com
۱۳۹۹/۰۹/۲۹ - ۰۳:۵۰:۲۹
این شعر یکی از زیبا ترین حسن تعلیل‌هایی است که من در اشعار فارسی مشاهده کردم. آن جا که صدای بلبل را به مویه‌ی آن برای اسفندیار به زبان پهلوی بیان می‌کند
user_image
مهیار
۱۳۹۹/۱۱/۰۸ - ۰۹:۵۷:۵۴
سوای از مواردی که در مورد بلبل گفته شد،حکیم فردوسی یک حس تعلیل زیبا آورده است و آن این که می ‌فرماید : نه ،نه ،بلبل عاشق گل نیست. بلبل دارد از مرگ اسفندیار چنین ناله می‌کند.
user_image
علی
۱۳۹۹/۱۱/۱۷ - ۰۴:۱۰:۳۰
لطفا تصحیح شود:ز بلبل سخن گفتنی پهلوی -> ز بلبل سخن گفتن پهلوی
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۰۳:۵۶:۰۳
 همه بوستان زیر برگ گلست همه کوه زیر گل و سنبل است شب تیره بلبل نخسبد همی گل از باد و باران نجنبد همی  بدرد همی باد پیراهنشدرفشان شود آتش اندر تنشکه داند که بلبل چه گوید همی بزیر گل اندر چه موید همی نگر بامدادان که تا بشنوی زبلبل سخن گفتن پهلوی  همی نالد از مرگ اسفندیار ندارد بجز ناله زو یادگاریاد این سروده سعدی افتادمدریغا که بی ما بسی روزگار  بروید گل و بشکفد نوبهار بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۰۴:۰۰:۳۱
نگر بامدادان که تا بشنوی زبلبل سخن گفتن پهلوی
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۰۴:۰۳:۳۵
نگر بامدادان درست است  فردوسی پیوسته نگر را به معنی دقت کردن سیر کردن اورده است بلبل بامدادان میخواند و نه سحرگاه کما اینکه سحرگاه از سخن فردوسی نیست
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۰۰:۵۶:۰۵
همه بوستان زیر برگ گل است همه کوه زیر گل و سنبل است بدرد همی باد پیراهنش  درفشان شود آتش اندر تنش که داند که بلبل چه گوید همیبزیر گل اندر چه موید همینگر بامدادان که تابشنویز بلبل سخن گفتن پهلوی فرزانه توس -دریغا که بی ما بسی روزگاربروید گل و بشکفد نوبهاربسی تیر و دی ماه و اردیبهشتبیاید که ما خاک باشیم و خشت سخندان شیراز
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۱۰/۱۷ - ۰۱:۰۱:۴۲
پالیز برابر با برداشت و گرداوردن بار کشته است و این گویه دگر پادیز است و گویه دگرش پاییز است این جایگزینی را در ملخ و مدگ و میگ نیز می بینیم
user_image
بهداد میرزایی
۱۴۰۰/۱۱/۰۷ - ۰۱:۰۴:۵۹
با درود. دربارهٔ ابیات افزوده شده به شاهنامه: برخی از ابیاتی که به شاهنامه افزوده شده است نشانه هایی دارد. یکی از آن نشانه ها سستی سخن است. از نشانه های سستی سخن، یکی آن است که واژه ای مرتب تکرار بشود. در این ابیات سوزن افزاینده بر «بلبل» گیر کرده است!! و بلبل را شش بار آورده است!  از ۱۷ بیت آغازین بخش رستم و اسفندیار، ۱۴ بیت افزوده است (بنا بر ویرایش استاد فریدون جنیدی).  استاد جنیدی بیت آخر را افزوده نمیداند، اما «بلبل» را به «موبد» تصحیح میکند (تصحیح انتقادی):   ز موبد شنیدم یکی داستان ...   علاوه بر این، دارد از زبان فردوسی میگوید که: ”من آدم بدبختی هستم و توان این که گوسفندی را بکشم، ندارم؛ خوش به حال آن کس که توانش را دارد! پس، ای مرد دارا! به مردمان فقیر بخشش کن! (یعنی به من هم که ندارم، بده!!)“ چگونه این سخنان سخیف و تحقیرآمیز میتواند از فردوسی باشد؟!
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۰/۱۱/۰۷ - ۱۴:۴۳:۲۲
سلام بر دوستان  شب شما خوش کلی دست دست کردم که نظر شخصی خودم رو درباره رستم این  بقول دوستمان نماد خرد ایرانی بنویسم ولی گفتم شاید مایه جدل بشه ولی طاقت نیاوردم  مشکل ما اینه که وقتی یک نفر به هر دلیل اسطوره میشه  دیگه چشممان را به کلیه خطا های اون بنده خدا میبندیم  مشکل من در خصوص رستم با فرزندش سهرابه  اولا  این اقا به روایت شاهنامه یک گور شکار میکنه ومیخوره واسبش را میدزدند وبه همین دلیل به کاخ پدر تهمینه میره وپذیرایی میشه وشب هم کام دل از تهمینه میگیره وصبح هم که رخش پیدا میشه  حاجی حاجی مکه این از تعهد ایشان به نظام خانواده  وتربیت فرزند و صله رحم وسایر موارد  که حالا کار نداریم  بعد میریم سراغ نبردش با سهراب  سهراب صرفا  برای  پیدا کردن پدر یعنی رستم عازم میشه ودر زمانی که هماورد میطلبیده هدفش این بوده که رستم رو ببینه  واین آقا خودش رو معرفی نمیکنه  وهمانطور که میدونید در اولین نبرد  قرار به گرفتن کشتی میذارن  سهراب رستم رو زمین میزنه یا اصطلاحا"خاک میکنه ومیاد با خنجر سر رستم رو جدا کنه که رستم میگه رسم ما اینه که دوبار حریف روخاک کنیم بعد در کشتی دوم  به مجردی که سهراب زمین میخوره پهلوی اون رو میشکافه وحالا بعدش میره دنبال نوشدارو و بقیه ماجرا ... هرچی نگاه میکنم میبینم دروغ گفتن ونامردی در این نبرد  از سوی رستم این اسطوره ملی ایرانی مشهوده ولی ما چشم خودمون رو  روی خطای ایشون میبندیم وایشون رو نماینده خرد ایرانی معرفی میکنیم کاری به شخص یا حاشیه خاصی نیست هیچ توضیح  منطقی در رفتار این حضرت اقا نمیشه گفت  اون از صیانت از اصل خانواده  که بچه رو سر میده به دنیا وتا اون مرد میشه ورشد میکنه از اون کلا بیخبره واین از مردانگی ایشون در نبرد  شاید هم من اشتباه میکنم والله اعلم . شاد وخرم باشید