فردوسی

فردوسی

بخش ۱۳

۱

چو رستم برفت از لب هیرمند

پراندیشه شد نامدار بلند

۲

پشوتن که بد شاه را رهنمای

بیامد هم‌انگه به پرده سرای

۳

چنین گفت با او یل اسفندیار

که کاری گرفتیم دشخوار خوار

۴

به ایوان رستم مرا کار نیست

ورا نزد من نیز دیدار نیست

۵

همان گر نیاید نخوانمش نیز

گر از ما یکی را برآید قفیز

۶

دل زنده از کشته بریان شود

سر از آشناییش گریان شود

۷

پشوتن بدو گفت کای نامدار

برادر که یابد چو اسفندیار

۸

به یزدان که دیدم شما را نخست

که یک نامور با دگر کین نجست

۹

دلم گشت زان کار چون نوبهار

هم از رستم و هم از اسفندیار

۱۰

چو در کارتان باز کردم نگاه

ببندد همی بر خرد دیو راه

۱۱

تو آگاهی از کار دین و خرد

روانت همیشه خرد پرورد

۱۲

بپرهیز و با جان ستیزه مکن

نیوشنده باش از برادر سخن

۱۳

شنیدم همه هرچ رستم بگفت

بزرگیش با مردمی بود جفت

۱۴

نساید دو پای ورا بند تو

نیاید سبک سوی پیوند تو

۱۵

سوار جهان پور دستان سام

به بازی سراندر نیارد به دام

۱۶

چنو پهلوانی ز گردنکشان

ندادست دانا به گیتی نشان

۱۷

چگونه توان کرد پایش به بند

مگوی آنکه هرگز نیاید پسند

۱۸

سخنهای ناخوب و نادلپذیر

سزد گر نگوید یل شیرگیر

۱۹

بترسم که این کار گردد دراز

به زشتی میان دو گردن فراز

۲۰

بزرگی و از شاه داناتری

به مردی و گردی تواناتری

۲۱

یکی بزم جوید یکی رزم و کین

نگه کن که تا کیست با آفرین

۲۲

چنین داد پاسخ ورا نامدار

که گر من بپیچم سر از شهریار

۲۳

بدین گیتی‌اندر نکوهش بود

همان پیش یزدان پژوهش بود

۲۴

دو گیتی به رستم نخواهم فروخت

کسی چشم دین را به سوزن ندوخت

۲۵

بدو گفت هر چیز کامد ز پند

تن پاک و جان ترا سودمند

۲۶

همه گفتم اکنون بهی برگزین

دل شهریاران نیازد به کین

۲۷

سپهبد ز خوالیگران خواست خوان

کسی را نفرمود کو را بخوان

۲۸

چو نان خورده شد جام می برگرفت

ز رویین دژ آنگه سخن درگرفت

۲۹

ازان مردی خود همی یاد کرد

به یاد شهنشاه جامی بخورد

۳۰

همی بود رستم به ایوان خویش

ز خوردن نگه داشت پیمان خویش

۳۱

چو چندی برآمد نیامد کسی

نگه کرد رستم به ره بر بسی

۳۲

چو هنگام نان خوردن اندر گذشت

ز مغز دلیر آب برتر گذشت

۳۳

بخندید و گفت ای برادر تو خوان

بیارای و آزادگان را بخوان

۳۴

گرینست آیین اسفندیار

تو آیین این نامور یاد دار

۳۵

بفرمود تا رخش را زین کنند

همان زین به آرایش چین کنند

۳۶

شوم باز گویم به اسفندیار

کجا کار ما را گرفتست خوار

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1909

نظرات

user_image
زهرا
۱۳۹۱/۱۱/۱۹ - ۰۱:۳۹:۳۶
ممنون.....................................................
user_image
سلمان
۱۳۹۵/۰۹/۰۴ - ۱۴:۴۶:۴۹
کسی چشم دین را به سوزن ندوختمنظور آنکه چشم را میشود با سوزن دوخت ولی چشم دین را حتی با سوزن هم نمی توان دوخت.
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۶/۰۳/۲۱ - ۰۳:۰۲:۰۲
در مصرع دوم بیت پنجم "برآمدن قفیز" یعنی سرآمدن عمر قفیز به معنی پیمانه و همچنین واحد اندازه گیری سطح است. در این بیت قفیز مستعار از طول عمر است.بیت چهارم از آخر:بخندید و گفت ای برادر تو خوان بیارای و آزادگان را بخوانکلمه خوان در آخر مصرع اول به معنی سفره است و در آخر مصرع دوم به معنی خواندن است. (صنعت جناس تام)
user_image
علی
۱۳۹۹/۱۲/۰۱ - ۰۸:۲۲:۲۹
لطفا تصحیح شود:نمانی همی چز سیاوخش را -> نمانی همی جز سیاوخش راسر از خوب خوش برگراید همی -> سر از خواب خوش برگراید همیبزرگی دانایی او را سپرد -> بزرگی و دانایی او را سپردتو آیین این نامدار یاددار -> تو آیین این نامور یاددار