فردوسی

فردوسی

بخش ۱۸

۱

چنین گفت رستم به اسفندیار

که کردار ماند ز ما یادگار

۲

کنون داد ده باش و بشنو سخن

ازین نامبردار مرد کهن

۳

اگر من نرفتی به مازندران

به گردن برآورده گرز گران

۴

کجا بسته بد گیو و کاوس و طوس

شده گوش کر یکسر از بانگ کوس

۵

که کندی دل و مغز دیو سپید

که دارد به بازوی خویش این امید

۶

سر جادوان را بکندم ز تن

ستودان ندیدند و گور و کفن

۷

ز بند گران بردمش سوی تخت

شد ایران بدو شاد و او نیکبخت

۸

مرا یار در هفتخوان رخش بود

که شمشیر تیزم جهان‌بخش بود

۹

وزان پس که شد سوی هاماوران

ببستند پایش به بند گران

۱۰

ببردم ز ایرانیان لشکری

به جایی که بد مهتری گر سری

۱۱

بکشتم به جنگ اندرون شاهشان

تهی کردم آن نامور گاهشان

۱۲

جهاندار کاوس کی بسته بود

ز رنج و ز تیمار دل خسته بود

۱۳

بیاوردم از بند کاوس را

همان گیو و گودرز و هم طوس را

۱۴

به ایران بد افراسیاب آن زمان

جهان پر ز درد از بد بدگمان

۱۵

به ایران کشیدم ز هاماوران

خود و شاه با لشکری بی‌کران

۱۶

شب تیره تنها برفتم ز پیش

همه نام جستم نه آرام خویش

۱۷

چو دید آن درفشان درفش مرا

به گوش آمدش بانگ رخش مرا

۱۸

بپردخت ایران و شد سوی چین

جهان شد پر از داد و پر آفرین

۱۹

گر از یال کاوس خون آمدی

ز پشتش سیاوش چون آمدی

۲۰

وزو شاه کیخسرو پاک و راد

که لهراسپ را تاج بر سر نهاد

۲۱

پدرم آن دلیر گرانمایه مرد

ز ننگ اندران انجمن خاک خورد

۲۲

که لهراسپ را شاه بایست خواند

ازو در جهان نام چندین نماند

۲۳

چه نازی بدین تاج گشتاسپی

بدین تازه آیین لهراسپی

۲۴

که گوید برو دست رستم ببند

نبندد مرا دست چرخ بلند

۲۵

که گر چرخ گوید مراکاین نیوش

به گرز گرانش بمالم دو گوش

۲۶

من از کودکی تا شدستم کهن

بدین گونه از کس نبردم سخن

۲۷

مرا خواری از پوزش و خواهش است

وزین نرم گفتن مرا کاهش است

۲۸

ز تیزیش خندان شد اسفندیار

بیازید و دستش گرفت استوار

۲۹

بدو گفت کای رستم پیلتن

چنانی که بشنیدم از انجمن

۳۰

ستبرست بازوت چون ران شیر

برو یال چون اژدهای دلیر

۳۱

میان تنگ و باریک همچون پلنگ

به ویژه کجا گرز گیرد به چنگ

۳۲

بیفشارد چنگش میان سخن

ز برنا بخندید مرد کهن

۳۳

ز ناخن فرو ریختش آب زرد

همانا نجنبید زان‌درد مرد

۳۴

گرفت آن زمان دست مهتر به دست

چنین گفت کای شاه یزدان‌پرست

۳۵

خنک شاه گشتاسپ آن نامدار

کجا پور دارد چو اسفندیار

۳۶

خنک آنک چون تو پسر زاید او

همی فر گیتی بیفزاید او

۳۷

همی گفت و چنگش به چنگ اندرون

همی داشت تا چهر او شد چو خون

۳۸

همان ناخنش پر ز خوناب کرد

سپهبد بروها پر از تاب کرد

۳۹

بخندید ازو فرخ اسفندیار

چنین گفت کای رستم نامدار

۴۰

تو امروز می خور که فردا به رزم

بپیچی و یادت نیاید ز بزم

۴۱

چو من زین زرین نهم بر سپاه

به سر بر نهم خسروانی کلاه

۴۲

به نیزه ز اسپت نهم بر زمین

ازان پس نه پرخاش جویی نه کین

۴۳

دو دستت ببندم برم نزد شاه

بگویم که من زو ندیدم گناه

۴۴

بباشیم پیشش به خواهشگری

بسازیم هرگونه‌ای داوری

۴۵

رهانم ترا از غم و درد و رنج

بیابی پس از رنج خوبی و گنج

۴۶

بخندید رستم ز اسفندیار

بدو گفت سیر آیی از کارزار

۴۷

کجا دیده‌ای رزم جنگاوران

کجا یافتی باد گرز گران

۴۸

اگر بر جزین روی گردد سپهر

بپوشید میان دو تن روی مهر

۴۹

به جای می سرخ کین آوریم

کمند نبرد و کمین آوریم

۵۰

غو کوس خواهیم از آوای رود

به تیغ و به گوپال باشد درود

۵۱

ببینی تو ای فرخ اسفندیار

گراییدن و گردش کارزار

۵۲

چو فردا بیایی به دشت نبرد

به آورد مرد اندر آید به مرد

۵۳

ز باره به آغوش بردارمت

ز میدان به نزدیک زال آرمت

۵۴

نشانمت بر نامور تخت عاج

نهم بر سرت بر دل‌افروز تاج

۵۵

کجا یافتستم من از کیقباد

به مینو همی جان او باد شاد

۵۶

گشایم در گنج و هر خواسته

نهم پیش تو یکسر آراسته

۵۷

دهم بی‌نیازی سپاه ترا

به چرخ اندر آرم کلاه ترا

۵۸

ازان پس بیابم به نزدیک شاه

گرازان و خندان و خرم به راه

۵۹

به مردی ترا تاج بر سر نهم

سپاسی به گشتاسپ زین بر نهم

۶۰

ازان پس ببندم کمر بر میان

چنانچون ببستم به پیش کیان

۶۱

همه روی پالیز بی خو کنم

ز شادی تن خویش را نو کنم

۶۲

چو تو شاه باشی و من پهلوان

کسی را به تن در نباشد روان

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1920
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر پنجم - تصویر ۴۲۲

نظرات

user_image
نیما خرم شاهی بیات
۱۳۸۹/۱۱/۰۴ - ۱۹:۴۵:۲۶
که لهراسپ را شاه بایست خواندازو در جهان نام چندین نماندچه نازی بدین تاج گشتاسپیبدین تازه آیین لهراسپیمن این رادرنسخه دیگری ازشاهنامه به این شکل خوانده ام:که لهراسپ را شاه بایست خواندوزو در جهان نام چندی بماندزمن بشنوای گرداسفندیارمباش ایمن ازگردش روزگارتوتکیه چنین برجوانی مکنزپیرجهاندیده بشنوسخنمکن آنچه گشتاسب گویدهمیکه اوراه دانش نپویدهمیبه خوی بداوبستداز باب تختکه می بادنفرین برآن شوربختپدرچون مر او را سبکسار دیدپرستشگهی ازجهان برگزیدچودیدش مراوراچنان کینه جویبه آتشکده رفت باآب رویبیامدبه زابل پدررابه بلخرهاکردتنها ابا کام تلخسرانجام ازچین برون تاختندبخواری مراو را به خون آختندکسی کوپدرراچنان خوار کردپسررا نخواهد غم کارکردسرانبان حیلت به تو کرد بازبه توبدخوی کرد گشتاسب سازبخواهد به دل مرگ اسفندیارکه فرمود بارستمش کارزارهمانا زتوهست ترسان دلشفرورفته پای دل اندرگلشنبیندبخواب اوکه برمن گزندرسدازتو و من شوم پای بندمکن ای پسربشنو از من درستکه گشتاسب خود دشمن جان تستتراتانباید همی داد تختبه پیکارمن می کند شوربختبمان تاکه آن تاج وتخت وکلاهبه دوزخ برد یا به خاک سیاهپدرگر ز فرزنددارد دریغسرگاه اندرسرش باد تیغپدرکو بدستان کند گم پسرچه درنده گرگی چه چوپان پدربه جای پدر می ترا زال بسزرستم همان گرز و کوپال بسبه ایران وتوران تورا شه کنمزتودست بدخواه کوته کنموگر بستن من همی بایدتازین بستگی هیچ نگشایدتکه من ازگشاد کمان روز کینبدوزم همی آسمان بر زمینمرابود این مردی ونام وکامکه لهراسب بد یک سواره به شاممرا بود این گنج و آباد بومکه گشتاسب آهنگری بد به رومچه نازی بدین تاج گشتاسبیبدین باره وتخت لهراسبی....................البته دراین ابیات از واژه عربی (حیلت) استفاده شده وشایدلزوما همه ابیات تائید شده نباشند.ولی آنچه که هست عینا و به هیچ تغییری از شاهنامه فردوسی با مقدمه وشرح حال مرحوم محمدعلی فروغی(ذکاء الملک) چاپ انتشارات جاویدان آورده شده است.
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۶/۰۳/۲۱ - ۰۴:۳۲:۱۱
که گفتت برو دست رستم ببند!؟نبندد مرا دست ، چرخ بلند
user_image
دکتر امین لو
۱۳۹۶/۰۳/۲۱ - ۰۴:۴۵:۵۲
در بیت دوم کلمه "داده" باید به " داد ده" اصلاح گردد.در بیت ششم "ستودان" به معنی قبر است.در بیت زیر باید در کلمه پدرم حروف "ر" و "م" را ساکن خواند:پدرم آن دلیر گرانمایه مرد ز ننگ اندران انجمن خاک خوردبیت چهل و هشت:اگر بر جزین روی گردد سپهر بپوشید میان دو تن روی مهردر مصرع دوم کلمه "بپوشید" صحیح نیست و بپوشد صحیح است.بیت دوم از آخر:همه روی پالیز بی خو کنم ز شادی تن خویش را نو کنم خَو در این بیت به معنی خار است.
user_image
حمید استکی
۱۳۹۶/۱۲/۰۶ - ۰۹:۵۴:۳۶
دربیت 41 مصراع اول به جای واژه "سپاه " به نظر می رسد واژه (سیاه ) درست است ومعنی شعراین می شود: چون من زین زرین را براسب سیاه بگذارم . که دراینجا شاعربه خاطر معروف بودن اسب سیاه اسفندیار وبه ضرورت شعر به جای " اسب سیاه ) ازواژه (سیاه ) استفاده کرده است .
user_image
خسرو یاوری
۱۳۹۸/۰۱/۲۹ - ۲۲:۴۴:۵۲
سلام : در بیت 21 کلمه ی پدرم وزن شعر را خراب نموده است به نظر می رسد که حرف میم اضافی آمده و بایستی حذف گردد .
user_image
بهنود شجاعیان
۱۴۰۳/۰۱/۱۷ - ۲۱:۳۲:۵۳
بیت بیست و سوم در نسخه ای کهن که در موزه هنر های زیبای بوستون نگهداری می شود اینگونه آمده: چه نازی بدین تاج لهراسبی بدین تازه آیین گشتاسبی می توانید تصویر این نسخه را اینجا ببینید پیوند به وبگاه بیرونی