فردوسی

فردوسی

بخش ۱

۱

فریدون چو شد بر جهان کامگار

ندانست جز خویشتن شهریار

۲

به رسم کیان تاج و تخت مهی

بیاراست با کاخ شاهنشهی

۳

به روز خجسته سر مهر‌ماه

به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

۴

زمانه بی‌اندوه گشت از بدی

گرفتند هر کس ره ایزدی

۵

دل از داوری‌ها بپرداختند

به آیین یکی جشن نو ساختند

۶

نشستند فرزانگان شادکام

گرفتند هر یک ز یاقوت جام

۷

می روشن و چهرهٔ شاه نو

جهان نو ز داد و سر ماه نو

۸

بفرمود تا آتش افروختند

همه عنبر و زعفران سوختند

۹

پرستیدن مهرگان دین اوست

تن‌آسانی و خوردن آیین اوست

۱۰

اگر یادگار‌ست ازو ماه مهر

بکوش و به رنج ایچ منمای چهر

۱۱

ورا بد جهان سالیان پانصد

نیفکند یک روز بنیاد بد

۱۲

جهان چون برو بر نماند ای پسر

تو نیز آز مپرست و انده مخور

۱۳

نماند چنین دان جهان بر کسی

درو شادکامی نیابی بسی

۱۴

فرانک نه آگاه بد زین نهان

که فرزند او شاه شد بر جهان

۱۵

ز ضحاک شد تخت شاهی تهی

سرآمد برو روزگار مهی

۱۶

پس آگاهی آمد ز فرخ پسر

به مادر که فرزند شد تاجور

۱۷

نیایش‌کنان شد سر و تن بشست

به پیش جهان‌داور آمد نخست

۱۸

نهاد آن سرش پست بر خاک بر

همی‌خواند نفرین به ضحاک بر

۱۹

همی آفرین خواند بر کردگار

بر آن شادمان گردش روزگار

۲۰

وزان پس کسی را که بودش نیاز

همی‌داشت روز بد خویش راز

۲۱

نهانش نوا کرد و کس را نگفت

همان راز او داشت اندر نهفت

۲۲

یکی هفته زین گونه بخشید چیز

چنان شد که درویش نشناخت نیز

۲۳

دگر هفته مر بزم را کرد ساز

مهانی که بودند گردن فراز

۲۴

بیاراست چون بوستان خان خویش

مهان را همه کرد مهمان خویش

۲۵

وزان پس همه گنج آراسته

فراز آوریده نهان خواسته

۲۶

همان گنج‌ها را گشادن گرفت

نهاده همه رای دادن گرفت

۲۷

گشادن در گنج را گاه دید

درم خوار شد چون پسر شاه دید

۲۸

همان جامه و گوهر شاهوار

همان اسپ تازی به زرین عذار

۲۹

همان جوشن و خود و زوپین و تیغ

کلاه و کمر هم نبودش دریغ

۳۰

همه خواسته بر شتر بار کرد

دل پاک سوی جهاندار کرد

۳۱

فرستاد نزدیک فرزند چیز

زبانی پر از آفرین داشت نیز

۳۲

چو آن خواسته دید شاه زمین

بپذرفت و بر مام کرد آفرین

۳۳

بزرگان لشگر چو بشناختند

بر شهریار جهان تاختند

۳۴

که ای شاه پیروز‌ِ یزدان‌شناس

ستایش مر او را زویت سپاس

۳۵

چنین روز روزت فزون باد بخت

بد اندیشگان را نگون باد بخت

۳۶

ترا باد پیروزی از آسمان

مبادا به جز داد و نیکی گمان

۳۷

وزان پس جهان‌دیدگان سوی شاه

ز هر گوشه‌ای برگرفتند راه

۳۸

همه زر و گوهر برآمیختند

به تاج سپهبد فرو ریختند

۳۹

همان مهتران از همه کشور‌ش

بدان خرمی صف زده بر درش

۴۰

ز یزدان همی‌خواستند آفرین

بران تاج و تخت و کلاه و نگین

۴۱

همه دست برداشته به آسمان

همی خواندندش به نیکی گمان

۴۲

که جاوید بادا چنین شهریار

برومند بادا چنین روزگار

۴۳

وزان پس فریدون به گرد جهان

بگردید و دید آشکار و نهان

۴۴

هران چیز کز راه بیداد دید

بر آن بوم و بر کان نه آباد دید

۴۵

به نیکی ببست از همه دست بد

چنانک از ره هوشیاران سزد

۴۶

بیاراست گیتی بسان بهشت

به جای گیا سرو گلبن بکشت

۴۷

از آمل گذر سوی تمیشه کرد

نشست اندر آن نامور بیشه کرد

۴۸

کجا کز جهان گوش خوانی همی

جز این نیز نامش ندانی همی

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 80
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر یکم - تصویر ۱۲۳
فرید حامد :
فرشید ربانی :
فرهاد بشیریان :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۱۶ - ۰۵:۳۳:۲۸
فریدون یعنی دارای سه چنین و تریتی و تریتا یعنی فریدون
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۱۶ - ۰۵:۳۴:۲۱
تری انگلیسی با ریشه هندی اروپایی در تریتا هست
user_image
شیرازی
۱۳۹۳/۰۲/۰۵ - ۱۶:۰۶:۳۲
اقا اخه این چرت و پرت هارو از کجا میارید میزارید جای شعر فردوسی!!!درست این بیت به این شکله:پرستیدن مهرگان دین اوست که ابادی خاک ایین اوستبرداشتید نمیدونم از کدوم نسخه نوشتیدپرستیدن مهرگان دین اوستتن آسانی و خوردن آیین اوست!!!!!!!!!!!!تن اسایی و خوردن ایین اعراب غارتگره....
user_image
هادی رحمانی
۱۳۹۴/۰۶/۰۴ - ۰۵:۵۳:۲۵
در در بیت آخر متاسفانه بعد از اینهمه سال کلمه جهان گوش یا در نسخ دیگر جهان کوس، چهار کوس و غیره امده است که همگی بی معنی هستند. واژه درست چارگوش است که نام قدیم گیلان بوده است مقصود بیت حرکت فریدون از امل به تمیشه ( تزدیک شهرستان نور امروزی) و پس از عبور از بیشه ها به گیلان است.
user_image
زهرا حکیمی بافقی
۱۳۹۴/۰۶/۲۷ - ۱۰:۱۲:۱۸
ترس از دست دادن فرزند، یکی از شایع‌ترین ترس های شاهنامه است که والدینی چند گرفتارش گردیده‌اند؛ از جمله فرانک:- ضحاک از موبدان شنیده بود که سرانجام فریدون نامی او را خواهد کشت؛ همان فریدونی که گاوی به نام برمایه، در حکم دایه‌ی او خواهد بود. پس به جستجوی او برآمد و در جهان، آشکار و نهان، او را جست؛ این در حالی بود که هنوز فریدون از مادر متولّد نشده بود. تا اینکه:بـــر آمد بر این روزگار ‌ دراز کشید اژدها فش به تنگی فرازخجسته فریدون ز مادر بـزاد جــهان را یکی دیگر آمد نهاد(ج 1.ص57.) از دیگر سوی، گاو برمایه نیز متولّد گشت: همان گاو کش نام، برمایه بود ز گاوان ورا بـــرترین پایه بودز مادر جدا شد چو طاووس نر به هر موی بر، تـازه رنگی دگر(ج 1.ص57.) در همین گیر و دار، دژخیمان اژدهاک، آبتین، پدر فریدون را کشتند تا مغز سرش را به مارهای بیوراسب بخورانند. فرانک همسر آبتین، از ترس آنکه مبادا فرزندش فریدون هم به سرنوشت شوهر دچار گردد، او را از همان اوان شیر خوارگی از دیده‌ها پنهان کرده، به مرغزاری برد که زیستگاه گاو برمایه بود تا فرزندش در مکانی امن، از پستان گاوی طاوس رنگ، رشد و نمو نماید. فرانک از نگهبان مرغزار خواست تا کودکش را برای مدّتی نگهداری نماید و او را از شیر گاو برمایه پرورش دهد:خـــردمند مام فـریدون چو دید که بر جفت او بــر، چنان بد ‌رسیدفرانــک بدش نـام و فرخنده بود به مهر فریــــدون دل آگنده بـودپـر از داغ دل، خســته‌ی روزگار همی‌رفت پویـــان بدان مرغـــزارکجـــا نــــامور گـاو برمایه بود که بایسته و‌ بر تــنش پیــرایه ‌بودبه پیش نگهبـــــان آن مـرغزار خـــــروشید و بـارید خون‌ برکناربدو گفت کاین کـودک شیرخوار ز مــــن روزگـاری به زنهـــار دارپدروارش از مادر انــــدر پذیــر وز ایــن گــاو نغزش بپرور به شیر( ج 1.ص58.) عشق تؤام با ترس و هراس مادرانه، همواره فرانک را از برملا گشتن مخفیگاه فرزندش در بیــم و هراس می‌گذاشت. پس از گذشت سه سال، جستجوی ضحاک در پی فریدون و گاو برمایه، همچنان ادامه داشت. فرانک که همواره به فکر جان فریدون بود و ترس از دست دادن او وجودش را می‌آزرد، از نهایت عشق به فرزند، ترسید که مبادا سرانجام مخفیگاه فرزندش برملا گردیده، بلایی جان او را تهدید نماید؛ بنابر این، برای نجات جان فرزند، سراسیمه به مرغزار شتافت و فرزند را از آنجا برداشت. با خود گفت بهتر است جان شیرین و پاره‌ی پیکرم را به البرزکوه ببرم تا از چنگ دشمنان محفوظ باشد و هیچ کس را بـر او دسترس نباشد. چــون به البرز کوه برآمد، متوجّه شد که در آنجـا مردی پارسا به دور از ازدحـام خـلق روزگار می‌گذراند. فرزند را به آن مرد پرهیزگار سپرد و از او خواهش کرد پدروار مراقبش باشد تا به دور از زحمت ضحاک، رشد و نموش تکامل یابد و آن مرد خدا پرست پذیرفت:[ نشد سیرضحاک‌از‌آن جستجــوی شد از گاو، گیتی پــر از گفتگوی]دوان مــادر آمد ســوی مرغــزار چنیــن گفت با مــرد زینهار دار که انـــدیــشه‌ای در دلم ایـزدی فــراز آمـده‌ست از ره بخــردیهمی‌کـرد باید کز این چاره نیست که فرزند و شیرین روانم یکی‌ست ببــرم پی از خـاک جـادوستــان شـوم تـــا سر مرز هندوستـانشوم نـاپـــدیـد از میـان گـروه بــرم خــوب رخ را به البرز کوه بیــــاورد فـرزند را چـون نـوند چـو مرغـان، بر آن تیغ کوه بلندیکـــی مرد دینی بر آن کوه بـود کـه از کـار گیتی بی‌اندوه بودفرانــک بدو گفت کای پاک دین منم سوگــواری ز ایـران زمین بدان کایــن گرانمایه فرزند من همی‌بـود خـواهد سر انجـمنتــو را بــود بـایـد نگـهبـان او پــدروار، لـرزنده بـر جـان او پذیـرفت فـــرزند او، نیک مرد نیــاورد هـرگز بـدو بــاد سرد(ج 1.صص58و59 .) ترس فرانک بی مورد نبود؛ زیرا، از اتّفاق روزگار، پس از آنکه فرزندش را به البرز کوه برد،خبـــر شد به ضحاک بدروزگار از آن گـاو بـــرمایـه و مرغزاربیامد ا زآن کینه‌ چون پیل مست مر آن گاو بـرمایه را کرد پست(ج 1.ص59 .)و هرچه گشت، نشانی از فریدون نیافت. فریدون در دامن کوه و در پناه مرد پارسا بالید و بزرگ شد و سرانجام از کوه به دشت آمد و از مادر جویای اصل و نسب خویش گردید. فرانک لحظه لحظه‌ی گذشته‌ی او را برایش گزارش داد و اینکه:سر انجام زان گاو و آن مرغزار یکایک خبـر شد سوی شهریارز بیشه ببـردم تو را نـــاگهان گریزنده ز ایوان و از خان و مانبیامد، بکشت آن گرانمایـه را چنان بی زبـان مهربان دایه را(ج 1.ص69.)فریدون چون سخنان مادر را شنید، مغزش از ستم‌های ضحاک به جوش آمد و برآن شد تا به پیکـار با او برخیزد و او را به سزای ستمگریهایش برساند:دلش گشت پر درد و سر، پر ز کین به ابرو ز خـشم اندرآورد چینچنین داد
پاسخ به مــادر که شیر نگــردد مگر ز آزمایـش دلیــرکنون کــردنی کرد، جـادوپرست مرا برد بیاد به شمشیـر دست بپویـم به فــــرمان یزدان پـاک برآرم ز ایـوان ضحاک خــاک(ج 1.ص61 .)فرانک که پیوسته از سرنوشت فرزند بیمناک بود، از این تصمیم او هراسش افزون گشت. با دل‌نگرانی تمام، کوشید تا او را از این عزمی که جزم کرده، بازدارد؛ زیرا، ضحاک جادوپرست، جهانداری بود، با تاج و گاه، و چون اراده می‌نمود، از هر کشوری، صد هزار سرباز کمربسته، سربسته‌ی فرمان او بود. بنابراین، زبان به اندرز فرزند گشود و از او خواست تا معقولانه بیندیشد و جهان را به چشم جوانی ننگرد: بدو گفت مادر که این رای نیست تو را با جهان سربه سر پای نیست جـهاندار ضحاک، بـا تـاج و گاه میـــان بسته فرمان او را سپاه چو خواهد ز هرکشوری صد هزار کمربستـه او را کنـد کـــارزارجز این است آیین پیوند و کین جهان را به چـشم جوانی ‌مبینکه هر کاو نبید جـوانی چشیـد به گیتی جز از خویشتن را ندیدبدان مستی اندر، دهد سر به باد تو را روز جـز شاد و خرم مباد(ج1. ص61 .) فریدون که راهی جز نبرد با ضحاک نمی‌دید، از مادر طلب نیـایش نمـود و قدم در راه کارزار گذاشت و فرانک، چاره‌ای جز سپردن فرزند به دادار جهان آفرین و نیایش به درگاه جهان کردگار ندید:فروریخــت آب از مـژه مادرش همی‌خواند با خون دل داورش به یـزدان همی‌گفت زنـهار من سپردم تــو را ای جهاندار من بگـردان ز جـــانش بد جادوان بپــرداز گیتـی ز نــــابخردان(ج1. ص61 .)منبع:بررسی نهاد خانواده در شاهنامه ی فردوسی. زهرا حکیمی بافقی. اصفهان. بهچاپ. 1391.
user_image
رامین
۱۳۹۶/۱۱/۲۳ - ۱۸:۰۶:۰۰
تعجب کردم از حرف دوستمون. اتفاقا این بیت کاملا درست هست و بی نهایت هم معنی دارد. کدوم شاهنامه نوشتن آبادی؟ تن آسانی و خوردن آیین اوست کاملا درست هست. ایرانیان تن رو گرامی میداشتن .چون روان هست که به وسیله تن پدید میاد. اگر خودتون رو بالاتر از جنیدی نمیدونین میتونین فیلم شماره 6 استاد رو دقیقه 40 به بعد رو ببینید و گوش کنید و به این سایت نگین چرت و پرت گفتن. چون درسته بیتش
user_image
حامد
۱۳۹۷/۰۳/۱۵ - ۱۳:۵۱:۲۱
با سلام،بیت 34 با افزودن "و" به صورت "ستایش مر او را و زویت سپاس" اصلاح شود.سپاس
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۷/۰۴/۱۸ - ۰۴:۵۸:۰۷
بنظر بنده حقیر، در باب صحبت جناب شیرازی عزیز، حق با رامین جان است. بیت صحیح این است»پرستیدن مهرگان دین اوستتن آسانی و خوردن آیین اوستکاملا مصرع دوم درست است و از ابیات محکم این قسمت هست. شما بر اساس کدام نسخه می فرمایید «که آبادی خاک آیین اوست»؟تن آسانی و خوردن، شاد خواری و بزم قبل از رزم یا بعد از رزم، در جای جای شاهنامه به چشم میخورد و از آیین های اصیل ایرانی است.
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۷/۰۴/۱۸ - ۰۵:۰۰:۴۳
جناب هادی رحمانی عزیز، از من شما را هزاران درود باد.اینکه فرمودید در بیت آخر این قسمت باید از واژه ی «چارگوش» استفاده گردد را بر اساس چه مرجعی می فرمایید؟ضمن اینکه اگر به جای «جهان گوش» از «چهار گوش» استفاده کنیم، وزن بیت کاملا به هم خواهد خورد. پس به نظر درست نمی آید.
user_image
مهدی مدرسی
۱۳۹۸/۰۵/۱۵ - ۲۱:۵۷:۱۶
کسانی که با فرهنگ کشاورزی ایران سر و کار دارند می‌دانند که ایرانیان در طول سال کار و تلاش می‌کردند و در تابستان محصولات خود را برداشت می‌کردند. جشن مهرگان نیز نه فقط جشن پیروزی فریدون بر ضحاک گه جشن برداشت محصول نیز بود. ایرانیان حتی عموما کاشت گندم را نیز در مهرماه انجام می‌دادند و جشن مهرگان در حقیقت جشن پایان سال کشاورزی نیز بود. از آن پس چند ماهی کار زیادی نداشتند تا موقع کاشت درخت و ... که از بهمن ماه شروع می‌شد. بنابراین این مدت را به تن آسانی می‌پرداختند. تن آسانی نه به مفهومی که ما امروز درک می‌کنیم بلکه به مفهوم تجدید قوا و به قول امروزی‌ها ریکاوری بنابراین تن آسانی مفهومی منفی نداشته است.
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۵ - ۱۲:۵۴:۳۷
پرستیدن مهرگان دین اوستتن آسانی و خوردن آیین اوستبا توجه به حاشیه‌های بالا، شایان ذکر است در تصحیح دکتر خالقی مطلق هم به صورت (خوردن) آمده است.
user_image
مصطفی قباخلو
۱۴۰۰/۰۲/۰۸ - ۰۲:۵۸:۵۸
با سلام در بیت پرستیدن مهرگان دین اوستتن آسانی و خوردن آیین اوست تن آسانی و خوردن به معنی تنبلی و لشی و مفت خوری نیست با توجه به سیاق بیت و متن ،سهل و آسان گیری (تسامح) و خوش بودن(شادی) مراد هست که اینها هم نشانه ایمان هست .همون ایمان مهر پرستی
user_image
حامد سلطانیان
۱۴۰۱/۰۷/۰۵ - ۰۸:۰۳:۰۶
چرا بخش قبل از این بخش گذاشته نشده؟ (البته گفتند که این بخش از جهای دیگر شاهنامه جمع شده است...) پادشاهی فریدون: بیا تا جهان را بد نسپریم به کوشش همه دست نیکی بریم نباشد همی نیک و بد پایدار همان به که نیکی بود یادگار همان گنج دینار و کاخ بلند نخواهد بدن مر ترا سودمند سخن ماند از تو همی یادگار سخن را چنین خوار مایه مدار سخن را سخندان ز گوهر گزید ز گوهر ورا پایه برتر سزید تو ای آنکه گیتی بجویی همی چنان کن که برداد پویی همی فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز انبر سرشته نبود بداد و دهش یافت آن نیکویی  تو داد و دهش کن، فریدون تویی فریدون ز کاری که کرد ایزدی نخستین جهان را بشست از بدی یکی پیشتر، بند ضحاک بود که بیدادگر بود و ناپاک بود دو دیگر که گیتی ز نابخردان نپردخت و بستد ز دست بدان سدیگر که کین پدر بازخواست جهان ویژه بر خویشتن کرد راست جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی و خود بشکری نگه کن کجا آفریدون گرد  که از شاه ضحاک شاهی ببرد ببد در جهان پانسد سال شاه به آخر بشد ماند ازو جایگاه برفت و جهان دیگری را سپرد بجز درد و اندوه چیزی نبرد چنینم اینجا که و مه، همه تو خواهی شبان باش، خواهی رمه     منبع شاهنامه به تصحیح فریدون جنیدی
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۰/۰۳ - ۱۷:۳۱:۳۵
تفو ای چرخ روزگار تفوعرب را بجای رسیده است کار که عرب کند آرزو بر تاج کیانی فردوسی