فردوسی

فردوسی

بخش ۱۰

۱

چو برداشت پرده ز پیش آفتاب

سپیده برآمد بپالود خواب

۲

دو بیهوده را دل بدان کار گرم

که دیده بشویند هر دو ز شرم

۳

برفتند هر دو گرازان ز جای

نهادند سر سوی پرده‌سرای

۴

چو از خیمه ایرج به ره بنگرید

پر از مهر دل پیش ایشان دوید

۵

برفتند با او به خیمه درون

سخن بیشتر بر چرا رفت و چون

۶

بدو گفت تور ار تو از ما کهی

چرا برنهادی کلاه مهی؟

۷

ترا باید ایران و تخت کیان

مرا بر در ترک بسته میان؟

۸

برادر که مهتر به خاور به رنج

به سر بر ترا افسر و زیر گنج؟

۹

چنین بخششی کان جهانجوی کرد

همه سوی کهتر پسر روی کرد

۱۰

نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه

نه نام بزرگی نه ایران سپاه

۱۱

چو از تور بشنید ایرج سخن

یکی پاکتر پاسخ افگند بن

۱۲

بدو گفت کای مهتر کام جوی

اگر کام دل خواهی آرام جوی

۱۳

من ایران نخواهم نه خاور نه چین

نه شاهی نه گسترده روی زمین

۱۴

بزرگی که فرجام او تیرگیست

برآن مهتری بر بباید گریست

۱۵

سپهر بلند ار کشد زین تو

سرانجام خشتست بالین تو

۱۶

مرا تخت ایران اگر بود زیر

کنون گشتم از تاج و از تخت سیر

۱۷

سپردم شما را کلاه و نگین

بدین روی با من مدارید کین

۱۸

مرا با شما نیست ننگ و نبرد

روان را نباید برین رنجه کرد

۱۹

زمانه نخواهم به آزارتان

اگر دور مانم ز دیدارتان

۲۰

جز از کهتری نیست آیین من

مباد آز و گردن‌کشی دین من

۲۱

چو بشنید تور از برادر چنین

به ابرو ز خشم اندر آورد چین

۲۲

نیامدش گفتار ایرج پسند

نبد راستی نزد او ارجمند

۲۳

به کرسی به خشم اندر آورد پای

همی‌گفت و برجست هزمان ز جای

۲۴

یکایک برآمد ز جای نشست

گرفت آن گران کرسی زر به دست

۲۵

بزد بر سر خسرو تاجدار

از او خواست ایرج به جان زینهار

۲۶

نیایدت گفت ایچ بیم از خدای؟

نه شرم از پدر خود همین است رای

۲۷

مکش مر مرا کت سرانجام کار

بپیچاند از خون من کردگار

۲۸

مکن خویشتن را ز مردم‌کشان

کزین پس نیابی ز من خود نشان

۲۹

بسنده کنم زین جهان گوشه‌ای

به کوشش فراز آورم توشه‌ای

۳۰

به خون برادر چه بندی کمر؟

چه سوزی دل پیر گشته پدر؟

۳۱

جهان خواستی یافتی خون مریز

مکن با جهاندار یزدان ستیز

۳۲

سخن را چو بشنید پاسخ نداد

همان گفتن آمد همان سرد باد

۳۳

یکی خنجر آبگون برکشید

سراپای او چادر خون کشید

۳۴

بدان تیز زهرآبگون خنجرش

همی‌کرد چاک آن کیانی برش

۳۵

فرود آمد از پای سرو سهی

گسست آن کمرگاه شاهنشهی

۳۶

روان خون از آن چهرهٔ ارغوان

شد آن نامور شهریار جوان

۳۷

جهانا بپروردیش در کنار

وز آن پس ندادی به جان زینهار

۳۸

نهانی ندانم ترا دوست کیست

بدین آشکارت بباید گریست

۳۹

سر تاجور ز آن تن پیلوار

به خنجر جدا کرد و برگشت کار

۴۰

بیاگند مغزش به مشک و عبیر

فرستاد نزد جهان‌بخش پیر

۴۱

چنین گفت کاینت سر آن نیاز

که تاج نیاگان بدو گشت باز

۴۲

کنون خواه تاجش ده و خواه تخت

شد آن سایه‌گستر نیازی درخت

۴۳

برفتند باز آن دو بیداد شوم

یکی سوی ترک و یکی سوی روم

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 103
فرشید ربانی :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
مازیار
۱۳۹۱/۱۰/۰۷ - ۰۲:۳۵:۱۷
سلام گویا چند بیت نامعتبر دانسته شده و در متن نیامده ولی یکی از ابیات محذوف بسیار معروف است و سعدی هم به آن اشاره کرده است.میازار موری که دانه کش استکه جان دارد و جان شیرین خوش استاز زبان ایرج حذف شده است آیا واقعاً این بیت نامعتبر است؟ می شود توضیح بدهید.
user_image
سینا
۱۳۹۳/۰۵/۱۴ - ۲۳:۳۲:۲۰
اون بیت درسته تو توضیح دکتر محجوب هم اومده نمیدونم چرا اینجا حذف شده بیت آخر هم یکی سوی چین و یکی سوی روم درسته البته این هم با توجه به گفته دکتر محجوب و البته با توجه به اینکه ترک و روم تو یک جهت هستن درست تر به نظز میرسه چین و روم باشه یعنی شرق و غرب
user_image
حسین
۱۳۹۳/۰۸/۰۷ - ۰۸:۲۲:۳۳
سلام.من نمیدونم چند نفر نویسنده و چند نفر مدیر این سایت زیبا هستند.ولی از همین جا به همتون خسته نباشید میگم.دست گلتون درد نکنه. واقعا کاری که شما میکنین کمتر از کار شاعرا نیست.به امید روزی که که این 3 درصد کتاب خون تبدیل بشه به 97 درصد.بازم ممنون موفق باشین
user_image
بیتا
۱۳۹۳/۰۸/۲۰ - ۰۵:۰۰:۱۱
سپاس ، سپاس از مدیریت قوی سایت . پاینده باشید
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۷/۰۴/۱۸ - ۰۵:۵۴:۲۲
درود بر مازیار پاک مغزمیازار موری که دانه کش استکه جان دارد و جان شیرین خوش استاین بیت از سعدی است. یعنی در واقع سعدی دقیقا بیت فردوسی را نیاورده است، بلکه آنرا به صلاحدید خود تغییر داده و در واقع نقل به مضمون کرده است.این بیت به شکل دیگری در شاهنامه آمده است. مثلا در نسخه فلورانس اینگونه آمده:مکش مورکی را که روزی کَش استکه او نیز جان دارد و جان خَوش استدر نسخه اخیر از استاد حلال خالقی مطلق، این بیت مطابق با نسخه فلورانس ضبط شده است.نکته دیگر اینکه بر طبق تحقیق ریزبینانه و دقیق استاد بی بدیل، ابراهیم پورداوود، منظور از «مور» فقط مورچه نیست و به طیف وسیعی از حیوانات موذی، حتی لاکپشت، پلنگ و... نیز مور گفته میشده. بنظر میرسد این بیت از فردوسی بزرگ، در واقع در نقد جشن خرفستران است. خرفستر /خْرَفْسْتَر/ واژه‌ای‌است پهلوی و به هر جانور یا حشره‌ای موذی اطلاق میشده و در دین زرتشتی کشتن این حیوانات ثواب داشته است. با سپاس
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۷/۰۴/۱۸ - ۰۶:۰۳:۰۹
سینای عزیزدر کار شاهنامه، پیش داوری ممنوع!ترک و روم هر دو در یک جهت نیستند. شما باید به معنی واژه ی ترک را در بستر شاهنامه ببینید، نه در معنی امروزی آن. منظور در اینجا ترکیه نیست! در این بیت منظور از ترکان، مردانی است که در شرق ایران می زیسته اند. این مساله در جنگ ایران و توران(به ویژّ در زمان کیکاووس تا کیخسرو) بسیار تکرار شده است. به عنوان مثال در داستان فرود سیاوش، فرود که بر روی قلعه ای بر روی کوه است، راه را بر فرستادگان ایرانی بسته است. در اینجا توس (که سپهبد ایران است) در وصف او می گوید:چنین داد
پاسخ ستمکاره طوسکه من دارم این لشکر و بوق و کوسترا گفتم او را بنزد من آرسخن هیچگونه مکن خواستارگر او شهریارست پس من کیمبرین کوه گوید ز بهر چیمیکی ترک‌زاده چو زاغ سیاهبرین گونه بگرفت راه سپاهدر اینجا منظور از «یکی ترک زاده چو زاغ سیاه» فرود فرزند سیاوش است. که البته او زاده توران است و البته توران در شرق است و روم در غرب.با احترام به تلاش های استاد گرانقدر، دکتر محجوب بزرگوار، باید گفت به نظر میرسد نسخه تصحیح ایشان پر از اشتباهات فاحش است. بنظر بنده حقیر، بهتر آن است تا همان نسخه مسکو یا نسخه استاد خالقی مطلق را ملاک مطالعه قرار دهیم.
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۷ - ۰۸:۳۴:۲۶
خاندان و قبایل ترک به شکل سنتی در صدها سال پیش،  در مناطقی که امروزه آسیای میانه می دانیم، مثل تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان ساکن  بودند. کوچ قبایل ترک از شرق ایران امروزی به غرب ایران امروزی، اتفاقی است که در قرون 4 و 5 و 6 می افتد؛ با پادشاهی غزنویان و سلجوقیان و... در زمانی که این داستان ها شکل گرفته، ترک ها در ترکیه امروزی ساکن نبودند.اقوام ترک قدیم، شامل بیش از یک قوم می شدند. قوم هایی که امروزه تاجیک، ترکمن، ازبک و..  در قدیم همه اقوام ترک محسوب می شدند.
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۷ - ۰۹:۴۸:۱۴
مکش مورکی را که روزی کَش استکه او نیز جان دارد و جان خَوش استاستاد خالقی مطلق این بیت را الحاقی نمی دانند و در تصحیح ایشان بعد از این بیت آمده است:پسندی و همداستانی کنیکه جان داری و جان ستانی کنی
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۷ - ۰۹:۵۱:۵۵
مرا با شما نیست (جنگ) و نبرددلت خود نباید به من رنجه کرد