فردوسی

فردوسی

بخش ۷

۱

فرستادهٔ سلم چون گشت باز

شهنشاه بنشست و بگشاد راز

۲

گرامی جهانجوی را پیش خواند

همه گفتها پیش او بازراند

۳

ورا گفت کان دو پسر جنگجوی

ز خاور سوی ما نهادند روی

۴

از اختر چنین استشان بهره خود

که باشند شادان به کردار بد

۵

دگر آنکه دو کشور آبشخورست

که آن بومها را درشتی برست

۶

برادرت چندان برادر بود

کجا مر ترا بر سر افسر بود

۷

چو پژمرده شد روی رنگین تو

نگردد دگر گرد بالین تو

۸

تو گر پیش شمشیر مهرآوری

سرت گردد آشفته از داوری

۹

دو فرزند من کز دو دوش جهان

برینسان گشادند بر من زبان

۱۰

گرت سر بکارست بپسیچ کار

در گنج بگشای و بربند بار

۱۱

تو گر چاشت را دست یازی به جام

و گر نه خورند ای پسر بر تو شام

۱۲

نباید ز گیتی ترا یار کس

بی‌آزاری و راستی یار بس

۱۳

نگه کرد پس ایرج نامور

برآن مهربان پاک فرخ پدر

۱۴

چنین داد پاسخ که ای شهریار

نگه کن بدین گردش روزگار

۱۵

که چون باد بر ما همی بگذرد

خردمند مردم چرا غم خورد

۱۶

همی پژمراند رخ ارغوان

کند تیره دیدار روشن‌روان

۱۷

به آغاز گنج است و فرجام رنج

پس از رنج رفتن ز جای سپنچ

۱۸

چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت

درختی چرا باید امروز کشت

۱۹

که هر چند چرخ از برش بگذرد

تنش خون خورد بار کین آورد

۲۰

خداوند شمشیر و گاه و نگین

چو ما دید بسیار و بیند زمین

۲۱

از آن تاجور نامداران پیش

ندیدند کین اندر آیین خویش

۲۲

چو دستور باشد مرا شهریار

به بد نگذرانم بد روزگار

۲۳

نباید مرا تاج و تخت و کلاه

شوم پیش ایشان دوان بی‌سپاه

۲۴

بگویم که ای نامداران من

چنان چون گرامی تن و جان من

۲۵

به بیهوده از شهریار زمین

مدارید خشم و مدارید کین

۲۶

به گیتی مدارید چندین امید

نگر تا چه بد کرد با جمشید

۲۷

به فرجام هم شد ز گیتی بدر

نماندش همان تاج و تخت و کمر

۲۸

مرا با شما هم به فرجام کار

بباید چشیدن بد روزگار

۲۹

دل کینه ورشان بدین آورم

سزاوارتر زانکه کین آورم

۳۰

بدو گفت شاه ای خردمند پور

برادر همی رزم جوید تو سور

۳۱

مرا این سخن یاد باید گرفت

ز مه روشنایی نیاید شگفت

۳۲

ز تو پر خرد پاسخ ایدون سزید

دلت مهر پیوند ایشان گزید

۳۳

ولیکن چو جانی شود بی‌بها

نهد پر خرد در دم اژدها

۳۴

چه پیش آیدش جز گزاینده زهر

کش از آفرینش چنین است بهر

۳۵

ترا ای پسر گر چنین است رای

بیارای کار و بپرداز جای

۳۶

پرستنده چند از میان سپاه

بفرمای کایند با تو به راه

۳۷

ز درد دل اکنون یکی نامه من

نویسم فرستم بدان انجمن

۳۸

مگر باز بینم ترا تن درست

که روشن روانم به دیدار تست

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 98
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر یکم - تصویر ۱۴۹
فرشید ربانی :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۹/۰۱/۱۹ - ۱۶:۱۴:۳۱
بنظر شما معنی این بیت چیست؟دگر آنکه دو کشور آبشخورستکه آن بومها را درشتی برستآیا روحیه مردم آن سرزمین خشن است؟
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۱/۱۹ - ۱۶:۱۶:۵۸
در بیت:تو گر چاشت را دست یازی به جامو گر نه خورند ای پسر بر تو شامبر کسی چاشت خوردن به معنای کسی را زود از بین بردن است.
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۵ - ۰۹:۳۶:۰۵
که هر چند چرخ از برش بگذردتنش خون خورد بار کین آوردبه تصحیح استاد جلال خالقی مطلق:که هر چند چرخ از برش بگذردبُنش خون خورد بار کین آوردبا توجه به بیت قبل:درختی چرا باید امروز کشت، و با توجه به بار آورد، بُنش منطقی تره تا تنش.
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۳/۳۱ - ۲۳:۳۷:۳۶
به گیتی مدارید چشم امید نگر تا چه بد کرد با جمّ  شید نام  او جم  بود  - شید  درخشان است  او را جم درخشان و جم  شید گویند و خور آسمان نیز درخشان است و  ان را خور درخشان و  خور شید  گویند - در این سروده باید جم را جدا نوشت
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۴/۰۱ - ۰۰:۳۳:۱۷
اینگونه نیز آمده که درست تر نماید مدارید خشم و مدارید کیننه زیباست  کین از خداوند دین کز دیندار کینه ورزی نه زیباست  بنگریم که  به پایان سخن نیز گویددل کینورشان به دین آورم سزاوارتر انکه کین آورم چه اندازه ایرج نکو کردار و نکو پندار و نکوگفتار بوده  - مویه ای  که فردوسی در سوگ  ایرج سروده هیچ کم ازسوگ سیاوش نیست  بخوانید انجا که گوید فریدون نهاده دو چشمش براه
user_image
فرزند
۱۴۰۱/۰۷/۲۷ - ۰۳:۵۰:۱۴
معنی بیت ولیکن چو جانی شود بی بها / نهد پرخرد در دم اژدها و بیت پس از آن چیست؟