فردوسی

فردوسی

بخش ۱۰

۱

تخوار سراینده گفت آن زمان

که آمد بر کوه کوهی دمان

۲

سپهدار طوسست کامد بجنگ

نتابی تو با کار دیده نهنگ

۳

برو تا در دژ ببندیم سخت

ببینیم تا چیست فرجام بخت

۴

چو فرزند و داماد او را برزم

تبه کردی اکنون میندیش بزم

۵

فرود جوان تیز شد با تخوار

که چون رزم پیش آید و کارزار

۶

چه طوس و چه شیر و چه پیل ژیان

چه جنگی نهنگ و چه ببر بیان

۷

بجنگ اندرون مرد را دل دهند

نه بر آتش تیز بر گل نهند

۸

چنین گفت با شاهزاده تخوار

که شاهان سخن را ندارند خوار

۹

تو هم یک سواری اگر ز آهنی

همی کوه خارا ز بن برکنی

۱۰

از ایرانیان نامور سی هزار

برزم تو آیند بر کوهسار

۱۱

نه دژ ماند اینجا نه سنگ و نه خاک

سراسر ز جا اندر آرند پاک

۱۲

وگر طوس را زین گزندی رسد

به خسرو ز دردش نژندی رسد

۱۳

بکین پدرت اندر آید شکست

شکستی که هرگز نشایدش بست

۱۴

بگردان عنان و مینداز تیر

بدژ شو مبر رنج بر خیره‌خیر

۱۵

سخن هرچ از پیش بایست گفت

نگفت و همی داشت اندر نهفت

۱۶

ز بی‌مایه دستور ناکاردان

ورا جنگ سود آمد و جان زیان

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 919
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر سوم - تصویر ۵۸

نظرات