فردوسی

فردوسی

بخش ۲

۱

چنان شد ز گفتار او پهلوان

که گفتی برافشاند خواهد روان

۲

گله هرچ بودش به زابلستان

بیاورد لختی به کابلستان

۳

همه پیش رستم همی راندند

برو داغ شاهان همی خواندند

۴

هر اسپی که رستم کشیدیش پیش

به پشتش بیفشاردی دست خویش

۵

ز نیروی او پشت کردی به خم

نهادی به روی زمین بر شکم

۶

چنین تا ز کابل بیامد زرنگ

فسیله همی تاخت از رنگ‌رنگ

۷

یکی مادیان تیز بگذشت خنگ

برش چون بر شیر و کوتاه لنگ

۸

دو گوشش چو دو خنجر آبدار

بر و یال فربه میانش نزار

۹

یکی کره از پس به بالای او

سرین و برش هم به پهنای او

۱۰

سیه چشم و بورابرش و گاودم

سیه خایه و تند و پولادسم

۱۱

تنش پرنگار از کران تا کران

چو داغ گل سرخ بر زعفران

۱۲

چو رستم بران مادیان بنگرید

مر آن کرهٔ پیلتن را بدید

۱۳

کمند کیانی همی داد خم

که آن کره را بازگیرد ز رم

۱۴

به رستم چنین گفت چوپان پیر

که ای مهتر اسپ کسان را مگیر

۱۵

بپرسید رستم که این اسپ کیست

که دو رانش از داغ آتش تهیست

۱۶

چنین داد پاسخ که داغش مجوی

کزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگوی

۱۷

همی رخش خوانیم بورابرش است

به خو آتشی و به رنگ آتش است

۱۸

خداوند این را ندانیم کس

همی رخش رستمش خوانیم و بس

۱۹

سه سالست تا این بزین آمدست

به چشم بزرگان گزین آمدست

۲۰

چو مادرش بیند کمند سوار

چو شیر اندرآید کند کارزار

۲۱

بینداخت رستم کیانی کمند

سر ابرش آورد ناگه ببند

۲۲

بیامد چو شیر ژیان مادرش

همی خواست کندن به دندان سرش

۲۳

بغرید رستم چو شیر ژیان

از آواز او خیره شد مادیان

۲۴

یکی مشت زد نیز بر گردنش

کزان مشت برگشت لرزان تنش

۲۵

بیفتاد و برخاست و برگشت از وی

بسوی گله تیز بنهاد روی

۲۶

بیفشارد ران رستم زورمند

برو تنگتر کرد خم کمند

۲۷

بیازید چنگال گردی بزور

بیفشارد یک دست بر پشت بور

۲۸

نکرد ایچ پشت از فشردن تهی

تو گفتی ندارد همی آگهی

۲۹

بدل گفت کاین برنشست منست

کنون کار کردن به دست منست

۳۰

ز چوپان بپرسید کاین اژدها

به چندست و این را که خواهد بها

۳۱

چنین داد پاسخ که گر رستمی

برو راست کن روی ایران زمی

۳۲

مر این را بر و بوم ایران بهاست

بدین بر تو خواهی جهان کرد راست

۳۳

لب رستم از خنده شد چون بسد

همی گفت نیکی ز یزدان سزد

۳۴

به زین اندر آورد گلرنگ را

سرش تیز شد کینه و جنگ را

۳۵

گشاده زنخ دیدش و تیزتگ

بدیدش که دارد دل و تاو و رگ

۳۶

کشد جوشن و خود و کوپال او

تن پیلوار و بر و یال او

۳۷

چنان گشت ابرش که هر شب سپند

همی سوختندش ز بیم گزند

۳۸

چپ و راست گفتی که جادو شدست

به آورد تا زنده آهو شدست

۳۹

دل زال زر شد چو خرم بهار

ز رخش نوآیین و فرخ سوار

۴۰

در گنج بگشاد و دینار داد

از امروز و فردا نیامدش یاد

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 359
عندلیب :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۲۲ - ۱۵:۳۲:۴۹
فسیله یعنی رمه و گله ولی فصیله به عربی نگاشته می شود به فارسی سیله هم همین معنی را میدهد . فصیل شتر از شیر گرفته است با توجه به اینکه لغت های زیادی برای گله و رمه هست و نیز سیله که کوتاهیده ان است شاید فارسی باشد اسدی انرا در فرهنگش اورده است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۲۲ - ۱۵:۳۴:۰۱
دکتر معین فسیله را به عنوان نهال خرما تنها عربی دانسته است
user_image
سیدرضا شاکری
۱۳۹۶/۰۲/۰۶ - ۱۶:۳۲:۰۳
مصرع دوم بیت پایانی که در دهخدا و چند جای دیگر به درستی آمده این است و معنای عمیقتر و متناسب با کلیت و منطق اندیشه های فردوسی این استروان را به خون دل آهار داد
user_image
حسن
۱۳۹۹/۰۹/۲۱ - ۰۵:۴۴:۰۶
دل زااااااال زر شد چو خرن بهارزرخش نو آئین و فررررررررخ سوارشعر از این شورانگیز تر نداریمخدایت رحمت کناد ای فردوسی حکیم و نابغه
user_image
حسن
۱۳۹۹/۰۹/۲۱ - ۰۵:۴۷:۲۴
سه سالست تا این بزین آمدستبه چشم بزرگان گزین آمدستاین بیت رو باید هزار بار خوند
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۴/۱۵ - ۰۸:۱۳:۵۴

پاسخ پیر کابلی را بنگرید چنین داد
پاسخ که گر رستمیبرو راست کن کار ایران زمیمر این را بر و بوم ایران بهاست بدین برتو خواهی جهان  کرد راست اشککککککک اشک
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۹/۱۲ - ۱۷:۴۷:۰۱
سه سالست و تا او به زین امدستبه نزد بزرگان گزین امدست  رخش  سه ساله بود که رستم او را دید و نه شش ساله که بگوید سه سالست تا او به زین امدست
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۳/۱۴ - ۰۵:۳۴:۱۴
انچه به باور من درست مینماید اینست چنین تا ز کابل بیامد زرنگفسیله همی تاخت از رنگ‌رنگیکی مادیان تیز بگذشت خنگبرش چون بر شیر و کوتاه لنگدو گوشش چو دو خنجر آبداربر و یال فربه میانش نزاریکی کره از پس به بالای اوسرین و برش هم به پهنای اوسیه چشم و افراشته گاودمسیه خایه و تند و پولادسم چو رستم بران مادیان بنگریدمر آن کرهٔ پیلتن را بدیدکمند کیانی همی داد خم که آن کره را بازگیرد ز رمبه رستم چنین گفت چوپان پیرکه ای مهتر اسپ کسان را مگیربپرسید رستم که این اسپ کیستکه دو رانش از داغ آتش تهیستچنین داد
پاسخ که داغش مجویکزین هست هر گونه‌ای گفت‌وگویخداوند این را ندانیم کسهمی رخش رستمش خوانیم و بسسه ساله ست و تا این به زین امده استبه چشم بزرگان گزین امدستچو مادرش بیند کمند سوارچو شیر اندرآید کند کارزاربینداخت رستم کیانی کمندسر و گردنش اندر امد ببندبیامد چو شیر ژیان مادرشهمی خواست کندن به دندان سرشبغرید رستم چو شیر ژیاناز آواز او خیره شد مادیانیکی مشت زد نیز بر گردنشکزان مشت برگشت لرزان تنشبیفتاد و برخاست برگشت از اویبسوی گله تیز بنهاد رویبیفشارد ران رستم زورمندبرو تنگتر کرد خم کمندبیازید چنگال گردی بزوربیفشارد یک دست بر پشت بورنکرد ایچ پشت از فشردن تهیتو گفتی ندارد همی آگهیبدل گفت کاین برنشست منست کنون کار کردن به دست منستز چوپان بپرسید کاین اژدهابه چندست و این را که خواهد بهاچنین داد
پاسخ که گر رستمیبرو راست کن روی ایران زمیمر این را بر و بوم ایران بهاستبرین بر تو خواهی جهان کرد راست لب رستم از خنده شد چون بسد همی گفت نیکی ز یزدان سزد به زین اندر آورد گلرنگ را سرش تیز شد کینه و جنگ را گشاده زنخ دیدش و تیزتگ بدیدش که دارد دل و تاو و رگ کشد جامه و خود و کوپال او تن پیلوار و بر و یال او دل زال زر شد چو خرم بهار ز رخش نوآیین و فرخ سوار در گنج بگشاد و دینار داد از امروز و فردا نیامدش یاد
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۳/۱۴ - ۰۵:۳۵:۵۴
سیه چشم و افراشته گاودمسیه خایه و تند و پولادسم 
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۳/۱۴ - ۰۵:۳۹:۴۷
این بیتهای سست و عربی دار هم از فردوسی نیست   تنش پرنگار از کران تا کران چو داغ گل سرخ بر زعفران همی رخش خوانیم بورابرش است به خو آتشی و به رنگ آتش است چنان گشت ابرش که هر شب سپند همی سوختندش ز بیم گزند سستی انها جار میزند که از  فردوسی نیست  
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۳/۱۴ - ۰۵:۴۲:۲۰
این هم از فردوسی نیست  نزد فردوسی جادو  بچم افسونگر است چپ و راست گفتی که جادو شدست به آورد تازنده آهو شدست