فردوسی

فردوسی

بخش ۱

۱

گرانمایه جمشید فرزند او

کمر بست یک‌دل پر از پند او

۲

برآمد بر آن تخت فرّخ پدر

به رسم کیان بر سرش تاج زر

۳

کمر بست با فرّ شاهنشهی

جهان گشت سرتاسر او را رهی

۴

زمانه بر آسود از داوری

به فرمان او دیو و مرغ و پری

۵

جهان را فزوده بدو آبروی

فروزان شده تخت شاهی بدوی

۶

منم گفت با فرّهٔ ایزدی

همم شهریاری همم موبدی

۷

بدان را ز بد دست کوته کنم

روان را سوی روشنی ره کنم

۸

نخست آلت جنگ را دست برد

در نام جستن به گردان سپرد

۹

به فرّ کیی نرم کرد آهنا

چو خود و زره کرد و چون جوشنا

۱۰

چو خفتان و تیغ و چو برگستوان

همه کرد پیدا به روشن روان

۱۱

بدین اندرون سال پنجاه رنج

ببرد و از این چند بنهاد گنج

۱۲

دگر پنجه اندیشهٔ جامه کرد

که پوشند هنگام ننگ و نبرد

۱۳

ز کتّان و ابریشم و موی قز

قصب کرد پر مایه دیبا و خز

۱۴

بیاموختشان رشتن و تافتن

به تار اندرون پود را بافتن

۱۵

چو شد بافته شستن و دوختن

گرفتند از او یک‌سر آموختن

۱۶

چو این کرده شد ساز دیگر نهاد

زمانه بدو شاد و او نیز شاد

۱۷

ز هر انجمن پیشه‌ور گرد کرد

بدین اندرون نیز پنجاه خورد

۱۸

گروهی که کاتوزیان خوانی‌اش

به رسم پرستندگان دانی‌اش

۱۹

جدا کردشان از میان گروه

پرستنده را جایگه کرد کوه

۲۰

بدان تا پرستش بود کارشان

نوان پیش روشن جهاندارشان

۲۱

صفی بر دگر دست بنشاندند

همی نام نیساریان خواندند

۲۲

کجا شیر مردان جنگ آورند

فروزندهٔ لشکر و کشورند

۲۳

کز ایشان بود تخت شاهی به جای

و ز ایشان بود نام مردی به پای

۲۴

بسودی سه دیگر گره را شناس

کجا نیست از کس بر ایشان سپاس

۲۵

بکارند و ورزند و خود بدروند

به گاه خورش سرزنش نشنوند

۲۶

ز فرمان تن‌آزاده و ژنده‌پوش

ز آواز پیغاره آسوده گوش

۲۷

تن آزاد و آباد گیتی بر اوی

بر آسوده از داور و گفتگوی

۲۸

چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد

که آزاده را کاهلی بنده کرد

۲۹

چهارم که خوانند اهتو خوشی

همان دست‌ورزان ابا سرکشی

۳۰

کجا کارشان همگنان پیشه بود

روانشان همیشه پر اندیشه بود

۳۱

بدین اندرون سال پنجاه نیز

بخورد و بورزید و بخشید چیز

۳۲

از این هر یکی را یکی پایگاه

سزاوار بگزید و بنمود راه

۳۳

که تا هر کس اندازهٔ خویش را

ببیند بداند کم و بیش را

۳۴

بفرمود پس دیو ناپاک را

به آب اندر آمیختن خاک را

۳۵

هر آنچ از گل آمد چو بشناختند

سبک خشت را کالبد ساختند

۳۶

به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد

نخست از برش هندسی کار کرد

۳۷

چو گرمابه و کاخ‌های بلند

چو ایوان که باشد پناه از گزند

۳۸

ز خارا گهر جست یک روزگار

همی کرد از او روشنی خواستار

۳۹

به چنگ آمدش چند گونه گهر

چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر

۴۰

ز خارا به افسون برون آورید

شد آراسته بندها را کلید

۴۱

دگر بوی‌های خوش آورد باز

که دارند مردم به بویش نیاز

۴۲

چو بان و چو کافور و چون مشک ناب

چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب

۴۳

پزشکی و درمان هر دردمند

در تندرستی و راه گزند

۴۴

همان رازها کرد نیز آشکار

جهان را نیامد چون او خواستار

۴۵

گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب

ز کشور به کشور گرفتی شتاب

۴۶

چنین سال پنجه برنجید نیز

ندید از هنر بر خرد بسته چیز

۴۷

همه کردنی‌ها چو آمد به جای

ز جای مهی برتر آورد پای

۴۸

به فرّ کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

۴۹

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

۵۰

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته بر او شاه فرمانروا

۵۱

جهان انجمن شد بر آن تخت او

شگفتی فرومانده از بخت او

۵۲

به جمشید بر گوهر افشاندند

مر آن روز را روز نو خواندند

۵۳

سر سال نو هرمز فرودین

بر آسوده از رنج روی زمین

۵۴

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

۵۵

چنین جشن فرخ از آن روزگار

به ما ماند از آن خسروان یادگار

۵۶

چنین سال سیصد همی رفت کار

ندیدند مرگ اندر آن روزگار

۵۷

ز رنج و ز بدشان نبد آگهی

میان بسته دیوان به سان رهی

۵۸

به فرمان مردم نهاده دو گوش

ز رامش جهان پر ز آوای نوش

۵۹

چنین تا بر آمد بر این روزگار

ندیدند جز خوبی از کردگار

۶۰

جهان سربه‌سر گشت او را رهی

نشسته جهاندار با فرّهی

۶۱

یکایک به تخت مهی بنگرید

به گیتی جز از خویشتن را ندید

۶۲

منی کرد آن شاه یزدان شناس

ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

۶۳

گرانمایگان را ز لشگر بخواند

چه مایه سخن پیش ایشان براند

۶۴

چنین گفت با سالخورده مهان

که جز خویشتن را ندانم جهان

۶۵

هنر در جهان از من آمد پدید

چو من نامور تخت شاهی ندید

۶۶

جهان را به خوبی من آراستم

چنان است گیتی کجا خواستم

۶۷

خور و خواب و آرامتان از من است

همان کوشش و کامتان از من است

۶۸

بزرگی و دیهیم شاهی مراست

که گوید که جز من کسی پادشاست

۶۹

همه موبدان سرفگنده نگون

چرا کس نیارست گفتن نه چون

۷۰

چو این گفته شد فرّ یزدان از وی

بگشت و جهان شد پر از گفت‌وگوی

۷۱

منی چون بپیوست با کردگار

شکست اندر آورد و برگشت کار

۷۲

چه گفت آن سخن‌گوی با فرّ و هوش

چو خسرو شوی بندگی را بکوش

۷۳

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس

به دلش اندر آید ز هر سو هراس

۷۴

به جمشید بر تیره‌گون گشت روز

همی کاست آن فرّ گیتی‌فروز

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 40
شاهنامهٔ دیگری از کتابخانهٔ بریتانیا - نسخه‌برداری شده توسط غیاث‌الدین بایزید صراف به سال ۸۹۱ هجری قمری » تصویر 16
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر یکم - تصویر ۷۵
فرید حامد :
فرشید ربانی :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
بزرگمهر وزیری
۱۳۸۷/۰۶/۱۱ - ۲۳:۵۴:۲۵
بیت 29: "اهتو خوشی" در اوستا به شکل "هوتُخشان" آمده که به معنای صنعتگر است.هو=خوب ، تخش= فعال. امروز در زبان پارسی ما تنها واژۀ "تُخس" را از همین ریشه به کار می بریم که دربارۀ بچه ها و افراد پر جنب و جوش سرسخت به کار می رود. در زمان رضاشاه پهلوی یکی از ادارات ارتش " ادارۀ تُخشایی" نام داشت.بیت 36: به جا "گج" ، "گچ" درست است.بیت 39 : به جای "ایران" ، "ایوان" درست است.
user_image
بزرگمهر وزیری
۱۳۸۷/۰۶/۱۱ - ۲۳:۵۷:۲۷
یادداشت خودم تصحیح می شودبیت 37 و نه بیت 39 : به جای "ایران" ، "ایوان"
پاسخ: با تشکر از توضیحات جالبتان، تصحیحات پیشنهادی اعمال شد.
user_image
حمید
۱۳۸۸/۰۱/۰۷ - ۲۱:۵۴:۰۸
در بیت زیرهرانچ از گل آمد چو بشناختندسبک خشک را کالبد ساختندبه جای "خشک" من "خشت" شنیده‌ام که درست‌تر به نظر می‌آید.
user_image
گنجی so.ga.ar@gmail.com
۱۳۹۲/۰۱/۲۶ - ۰۸:۱۹:۲۴
با سلام و احترام، برای نوشتن مقاله ای ناچار از ترجمه ی این بیت «کمر بست با فر شاهنشهی/ جهان گشت سرتاسر او را رهی» به زبان انگلیسی هستم. اگر در مورد مصرع دوم آن توضیحات تکمیلی ارائه کنید سپاسگزار خواهم بود.با تشکر.
user_image
مهدی رفیعی
۱۳۹۲/۰۱/۲۸ - ۰۳:۱۴:۲۹
با سلام ، جناب آقای اردستانی ، مصرع ( جهان گشت سرتاسر او را رهی ) یعنی اینکه : تمام مردم جهان به پادشاهی او گردن نهاده و اوامر ایشان را تمکین نمودند .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۱۰ - ۱۸:۰۴:۳۹
ناب اوستایی است از اناپا که اپا همان اب است و ان منفی أش کرده است به گفته دوستی ناییده شده است و ناب یعنی بی اب و برای بسیاری چیز ها بی أبشان سارا و خالص تر است
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۱۰ - ۱۸:۱۷:۰۲
اقای اردستانی رهی یعنی رونده و نیز بنده و رهیگی یعنی بندگی
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۵ - ۰۷:۲۰:۵۸
از شتاب واژه شتابگام را هم ساخته اند ، برای نمونه rapid sequence intubation می شود لوله گذاری درون نای شتابگام ، از رایانگار دکتر عموشاهی سود جسته ام .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۶ - ۱۲:۵۶:۲۹
نخستین نمونه خود که سرپوش جنگ است در ایران در مارلیک یافته شده است ، که تپه ای است در شمال در نزدیکی سپید رود ،
user_image
مجید
۱۳۹۲/۰۷/۲۸ - ۰۳:۴۶:۱۴
در بیت 70 "از وی" فاصله اشتباها تایپ شده برای اینکه "ازوی"(از اوی) با گفت و گوی میخونه.
user_image
رهروی اشو زرتشت
۱۳۹۳/۰۲/۲۵ - ۲۳:۴۲:۰۵
چه گفت آن سخن‌گوی با فر و هوشچو خسرو شوی بندگی را بکوشبنده این پاره بند را چنین خوانده ام:چه گفت آن سخنگوی با فر و هوشچو خسرو شدی بندگی را بکوش
user_image
راشین
۱۳۹۳/۰۶/۲۵ - ۰۳:۲۰:۳۹
ممنون از اطلاعات خوبتون. در رابطه با افزایش اطلاعاتتون اسم همسر و معشوقه ی جمشید پریچهر بود
user_image
بیک بابا
۱۳۹۳/۱۱/۲۰ - ۰۲:۰۵:۵۰
آنچه از خلاصه اشعار برداشت شده توچه جمشید به امنیت عمومی و امنیت ملی نگاه لازم توسط جمشید شده است.ضمن ایجاد اشتغال و استفاده از تولید ملی،ینح مورد طرح های 50 ساله ای نیز برای اداره امور وکشورداری اجرا کرده و از مقبولیت بالا و مشروعیت نسبی برخوردار بود. هرچند که در پایان 300 سال اول به فن آوری ( تصمیم به پرواز)نگاهی نو داردولی خود بزرگ بین اش منجر به از دست دادن مقبولیت و مشروعیت او شده است. در واقع نتوانسته افکار عمومی را با فن آوری جدید توجیه یا افکار خود را با افکار عمومی همزمان سازی کند.
user_image
نیما
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۲۲:۳۵:۳۱
مصراع دوم در بیت:جهان را به خوبی من آراستمچنانست گیتی کجا خواستماشتباه نوشته شده و معنی هم ندارد. صحیح آن این است:جهان را به خوبی من آراستمچنانست گیتی که من خواستم
user_image
نیما
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۲۲:۵۲:۳۶
بعد از بیت بزرگی و دیهیم شاهی مراستکه گوید که جز من کسی پادشاستحدود 8 بیت جا افتاده و ثبت نشده که به قرار زیر است:به دارو و درمان جهان گشت راستکه بیماری و مرگ کس را نخواستجز از من که برداشت مرگ از کسیوگرنه در زمین شاه باشد بسیشما را ز من هوش و جان در تن استبه من نگرود هرکه آهرمن استگریدون که دانی که من کردم اینمرا خواند باید جهان آفرینهمه موبدان سرفکنده نگونچرا کس نیارست گفتن نه چونچو این گفته شد فر یزدان از ویبگشت و جهان شد پر از گفت‌وگویهر آنکس ز درگاه برداشت روینماند به پیشش یکی نام جویسه و بیست سال از در بارگاهپراکنده گشتند یک سر سپاهمنی چون بپیوست با کردگارشکست اندر آورد و برگشت کارچه گفت آن سخن‌گوی با فر و هوشچو خسرو شوی بندگی را بکوشبه یزدان هر آنکس که شد ناسپاسبه دلش اندر آید ز هر سو هراسبه جمشید بر تیره‌گون گشت روزهمی کاست آن فر گیتی‌فروزکه بعد از این هم حدود 6 بیت دیگه هست که من نمیدونم این صفحه چطوری بخش بندی شده در ادامه میاد یا نه.
user_image
نیما
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۲۲:۵۳:۵۰
این ابیاتی که اضافه کردم از نسخه مول است.
user_image
داریوش ابونصری
۱۳۹۴/۰۶/۲۲ - ۱۳:۰۳:۳۸
در بیت زیر کتان را برای وزن درست با تشدید حرف ت بخوانید:.ز کتان و ابریشم و موی قزقصب کرد پرمایه دیبا و خز
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۹/۰۳ - ۱۲:۴۰:۲۴
چو خورشید تابان میان هوا نشسته بر او شاه فرمانروا
user_image
حمید- م
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۲:۴۸:۲۲
حاشیه ای بر بیت 18:یعنی :گروهی که کاتوزیان خوانی‌اشبه رسم پرستندگان دانی‌اشکاتوزیان جمع «کاتوزی » است و «کاتوز»یا «کاتوزی » بهیچوجه در ریشه ٔ زبانهای ایرانی دیده نمیشود و قطعاً در اصل کلمه ٔ دیگری بوده است که کاتبان بدین صورت درآورده اند، با امعان نظر در سه اصطلاح دیگر که فردوسی در ابیات بعد آورده (نیساریان ، بسودی ، اهنوخوشی ) تصور میرود که فردوسی کلمه ٔ مورد بحث رابشکل پهلوی آن یعنی «آتوریان » استعمال کرده باشد که بمعنی آتوربانان و آذربانان است یعنی نگاهبانان آتش و آتشکده ، به عبارت دیگر موبدان ، بنابراین مصراع فردوسی را چنین باید خواند: گروهی که آتوریان خوانیش -همچنین میتوان کلمه ٔ «آتوربان » را - که به همین معنی و مفرد است در مصراع فردوسی جای داد.
user_image
دوستدار
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۳:۲۱:۱۸
جناب حمید، کاش مرجع گرده برداری تان را هم ذکر میفرمودید. برهان قاطع به تصحَیح زنده یاد استاددکتر معین حاشیه واژه کاتوزیان.
user_image
حمید- م
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۴:۰۰:۰۷
سپاس جناب دوستدار همین طور است که فرمودید از تذکر بجای شما سپاسگزارم ذکر منبع سهوا فراموش شده
user_image
حمید- م
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۴:۱۹:۵۲
توضیحات جناب بزرگمهر در مورد کلمه اهتو خوشی که در اوستا به شکل “هوتُخشان” آمده و به معنای صنعتگر است. با توجه به کلمه دست ورز در همین بیت و لفظ پیشه در بیت بعد که اولی به معنای آنکه با دست کار کند و دومی به معنای صنعت و حرفه می باشد درست به نظر میرسد .سپاس از مظلب سودمند ایشان
user_image
خسرو اکبری
۱۳۹۷/۰۲/۲۴ - ۰۴:۰۵:۰۶
سلام خواستم بدونم دوستان خصوصا آقای بزرگمهر وزیری که مطالب جالبی مینویسند از کدوم منابع و چه مطالعاتی انجام میدن؟! من علاقه زیادی به این موضوعات دارم ولی منبع و مرجعی سراغ ندارم خوشحال میشم کمکم کنید
user_image
قادر نسودی - فرهنگی - لیسانس زبان و ادبیات فارسی
۱۳۹۷/۰۳/۱۴ - ۰۰:۳۹:۴۸
با تشکر از گنجوردر بیت :بسودی سه دیگر گره را شناسکجا نیست از کس بریشان سپاسکلمه « بسودی » صحیح نیست.نسودی درست است به معنای کشاورز.در ضمن در شاهنامه تصحیح ژول مل صفحه 10این کلمه نسودی نوشته شده است .و جالب اینکه نسل اندر نسل نام خانوادگی ما «نسودی » بوده و هست . تا نظر استادان چه باشد .
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۳/۱۴ - ۰۵:۲۷:۳۸
بسودی یعنی کسی که کارش سودن است.سودن یا بسودن: مالیدن و آرد کردنساییدن-کوبیدن-نرم کردننسودی را باید از مأمور شناسنامه زمان رضاشاه پرسید که خود داستان دیگر است.کسی که کلاهش کج بود کلاهکجکسی که دست ورزیده داشت دستمردیکسی که شالی پیچیده بود جناب پیچیدهکسی که سوار خر لنگی بود مرکبیکسی که شال میبافت شالبافکسی که پشم میفروخت پشم فروش و ...
user_image
قادر نسودی
۱۳۹۷/۰۳/۱۴ - ۱۵:۴۳:۴۶
پیوند به وبگاه بیرونینسودی (بسودی) برابر شاهنامه طبقهٔ کشاورزان را می‌گفتند. یکی از طبقات چهارگانهٔ ایران بوده که کاتوزیان، نیساریان، نسودی و اهنوخوشی باشند. گویند جمشید طوایف را بر چهار قسم کرد اول را کاتوزی نامید و گفت که در کوه‌ها و غارها مکان کنند و به عبادت خدا و کسب علوم مشغول باشند. دوم را نیساری خواند و گفت سپاهیگری بیاموزند و سوم را نسودی نام کرد و حکم کرد که کشت و زرع کنند و چهارم را اهنوخوشی لقب داد و گفت به انواع حرفه‌ها بپردازند. .
user_image
بیح اله
۱۳۹۷/۰۶/۲۷ - ۱۱:۰۶:۳۰
در
پاسخ نیمای عزیزدر شاهنامه کجا در بسیاری از مواقع معنای که میدهد لذا در بیتجهان را بخوبی من آراستمچنانست گیتی که من خواستم کجا معنای که میدهد مانندکجا شیرمردان جنگاورند فرونده لشکر وکشورند
user_image
ذبیح اله
۱۳۹۷/۰۶/۲۷ - ۱۱:۱۷:۳۰
در شاهنامه کجا در بسیاری از مواقع معنای( که )میدهد لذا در بیتجهان را بخوبی من آراستمچنانست گیتی کجا خواستمکجا معنای که میدهد مانندکجا شیرمردان جنگاورند فرونده لشکر وکشورند
user_image
ذبیح اله
۱۳۹۷/۰۶/۲۷ - ۱۱:۲۱:۲۲
بسیاری از کسانیکه به معناکردن شعرحکیم طوس اقدام کرده اند براین باورندکه جمشیدبعدازهمه این کارها منحرف شدو به خودبینی وخودخواهی روی آورد.معنای بیت زیر نیز این معنا را تائیدمیکند.منی کردآن شاه یزدان شناس / زیزدان بپیچیدوشد ناسپاساما دقت درکل داستان وابیات بعدازبیت فوق نشان ازآن داردکه برنامه های جمشیدودر راس آنها تجمیع قدرت در دست شاه ازجمله تمرکزدو نهادقدرتمند سیاست ومذهب دریک فرد نهایتا به اینجا می انجامید.بعبارتی تمایل به تمرکز قدرت و خود رایی علاوه برمنافع سیستم استبداد زائیده خودبینی وخودپرستی است ودرمراحل بعدوپس ازکسب چنین قدرتی تشدیدکننده این روحیه است.بلافاصله پس از بیت فوق میگویددرجهان کسی همتای من نیست روشهای جدید ونوآوریها(هنر درجهان ازمن آمدپدید) حاصل برنامه های من است.واشاره میکند کشور را همانگونه که از ابتدا میخواستم سازماندهی کردم.جهان را به خوبی من آراستم / چنانست گیتی کجاخواستمهنردرجهان ازمن آمدپدید / چومن نامورتخت شاهی ندیدخور وخواب وآرامتان از من است / همان کوشش وکامتان ازمن استبزرگی ودیهیم وشاهی مراست / که گوید که جزمن کسی پادشاستپس از سرودن این ابیات از زبان جمشید.حکیم خود وارد میشود وچنین نتیجه گیری میکند.وقتی جمشید به این منتها رسید.فره ایزدی از او دور شد.درجای جای شاهنامه میتوان فره ایزدی را معادل مقبولیت ومشروعیت اجتماعی معنا کرد.درادامه داستان نیز همین مفهوم از این کلمه برداشت میشود.بعبارتی مقبولیت اجتماعی جمشیدعلی رغم انجام انبوهی کارپسندیده ازبین رفت وزمانیکه مدعیان قدرت با هماهنگی ضحاک تازی علیه او میشورند جامعه از اوحمایت نمیکند.
user_image
ذبیح اله
۱۳۹۷/۰۶/۲۸ - ۱۱:۴۱:۰۱
قبل از ورود به داستان ضحاک ذکرچندنکته درخصوص دوران حاکمیت به شیوه جمشیدضروری است.گفتیم جامعه درپی انقلاب برعلیه جمشیدنبودچون استانداردهای زندگی مادی فراهم بود وهیچ نشانه ای ازخشونت ودار ودرفش دیده نمیشود.همچنین بیان شد جامعه به حمایت از اوبرنخواست چون از تکرارجمشیدخسته بود وانجام تغییرات بعنوان یک ضرورت یا نیازاجتماعی دربطن جامعه شکل گرفته بود.چرا؟ اولا جامعه ای که نیازهای مادیش تامین شده است به نیازهای اجتماعی سطح بالاتر گرایش میابد وسکوت وحشتناک دوران جمشیدبا این گرایش درتضاد بود چون راههای ارتباط با جامعه که درزمان کیومرث و دیگران تحت عنوان دستور یا مشاوروجود داشت ونظرات جامعه رابنوعی منعکس می کرد را مسدود کرد.وقتی سیامک بدست خزروان دیو کشته شد.خجسته سیامک یکی پور داشت / که نزد نیا جاه دستور داشتیعنی جایگاه مشاوره وجود داشته است.هوشنگ نیز تقریبا ادامه کارکیومرث بوده و درزمان طهمورث تکامل این جایگاه به اوج خود رسیده و شهرسپ مشاور اودرجایگاه بلندی قرارگرفته وستوده میشود.مر اورایکی پاک دستوربود / که رایش ز کرداربد دور بودخنیده به هرجای شهرسپ نام / نزد جز به نیکی به هرجای گامسرمایه بود اخترشاه را / دربسته بودجان بدخواه راهمه راه نیکی نمودی به شاه / همه راستی خواستی پایگاهاین شیوه مشورت راهی است که امکان ورود نظر ونیاز مردم والیت جامعه در دربارشاهان را فراهم میکرد درزمان جمشید به کلی برچیده شد.ودر همه عرصه ها فقط جمشیدرا میبینی وحکیم طوس نیز آنگونه داستان راسروده که این سکوت وحشتناک ازآن حس میشود.جمشید فقط یک بار درانتهای حکومت خود بزرگان راجمع میکند.آنهم متکلم وحده است وبرای تعریف ازخود وبرشمردن کارهایش وهیچ نشانه ای نیست که سخنی ازآنها شنیده باشد یا آنها چیزی گفته باشندد.نتیجه ای که حکیم طوس میگیرد نیز منطبق برهمین روش کاراست.جامعه انتظار دارد پس از انجام امورمختلف امکان ارزیابی سالها فعالیت به بزرگان وخردمندان داده شود اما وقتی اجازه سخن گفتن به جامعه نمیدهد. اعتباراجتماعی اش خدشه دارمیشود و علی رغم تمام دستاوردهای مادی حمایت جامعه را ازدست میدهد.جامعه نسبت به او بی تفاوت میشود.گرانمایگان را زلشکربخواند / چه مایه سخن پیش ایشان براندچنین گفت باسالخورده مهان / که جز خویشتن را ندانم جهانهمه موبدان سرفکنده نگون / چراکس نیارست گفتن نه چونچواین گفته شد فریزدان از او / بگشت و جهان شد پرازگفتگواین سکوت و خود بینی تا جایی بود که جمشید خود را معیار حق وباطل یا درست ونادرست میدانست.یعنی امر صحیح آن است که جمشید میگوید وانجام میدهد.هرکس به جمشید نگرود جزء نیروهای شر است.شما را زمن هوش وجان در تن است به من نگرود هرکه آهرمنست
user_image
سـینا ---
۱۳۹۹/۰۴/۲۰ - ۱۵:۳۲:۲۱
دوستان، پرسشی دارم و دوست دارم نظر شما درباره آن بدانم: ریشه یکسان پنداشتن جمشید پیشدادی و سلیمان نبی چگونه بود؟ درنمی یابم چگونه جمشید را که چنین دچار غرور شد با او مطابقت داده اند. اگر کسی بیشتر روشن کند سپاسگزار می شوم.
user_image
منصور شکرایی
۱۳۹۹/۰۵/۱۷ - ۱۸:۲۳:۰۵
گونه‌ی بسودی که در شاهنامه آمده گونه‌ی درست این وازه است. به چت کشت ورز... این نام را در پاره ای واژه‌نامه ها و کتاب‌ها نسودی و پسودی نوشته اند. دهخدا بسودی را برگرفته از «فـَشو [فَ شُ]» اوستایی به چم پرورانیدن چهارپایان دانسته و دبیره های دیگر را نادرست می داند. در پارسی امروزی از این واژه گونه‌ی «غشو [در تیمار چهارپایان]» به کار می رود .
user_image
آرش
۱۳۹۹/۱۱/۰۳ - ۱۸:۴۳:۵۰
در مورد کلمه بسودی در بیت بیست و چهارم ( بسودی سه دیگر گروه را شناس) شاید معنای بسودی چیزی شبیع به عنوان باشد ! چون در واقع میخواهد بگوید به عنوان گروه سوم این گروه ( دهگان، دهقان، ) را بشناس ، چون قبلن از دو گروه حرف زده ( آتوزیان ، نیساریان،) و بعد هم به گروه چهارم ( اهتوخوشی) اشاره میکنه . شاید هم به معنی سودمتد باشد ! در 6ر حال فردوسی در مورد این طبقه زیاد نوشته و همیشه از عنوان دهگان یا برزگر استفاده کرده . به نظر نمیاد بسودی اسم گروه سوم باشه !!
user_image
آرش
۱۳۹۹/۱۱/۰۳ - ۱۸:۵۳:۱۷
سپاس از امکانات خوب گنجور . اگر معنی کلمه ایی را ندانیم با یک کلیک میرویم به لغتنامه و سر از لغت مربوطه درمیاریم ! میتوان علامت پلی را زد و شعر را با تلفظ صحیح و صدای خوب شنید ! . در قسمت حاشیه ها هم مطالبت مفید و مرتبط موجود است و امکان حاشیه نویسی برای همه وجود دارد . دستمریزاد .
user_image
جعفر مصباح
۱۳۹۹/۱۱/۱۳ - ۰۲:۳۲:۵۳
بیت نهم. جو شنا :جوشنا
user_image
ف ب
۱۴۰۰/۱۱/۱۱ - ۰۷:۰۸:۱۱
سلام و وقت بخیر. ببخشید در رابطه با بیت سوم کمر بستن رو باید فعل مرکب بگیریم و در معنای همت کردن برای فرمانروایی یا باید کمر رو جدا از بستن بگیریم و در معنای کمربندی که پادشاهان می بندند؟ ممنون میشم راهنمایی کنین.
user_image
سمیه حسنی
۱۴۰۱/۰۳/۰۴ - ۰۳:۳۳:۱۰
با سلام بیت 17 و 21 دو خطا دارد و طبق تصحیح خالقی مطلق چنین است: گروهی که آتوربان خوانیش/ به رسم پرستندگان دانیش صفی بر دگردست بنشاندند/ همی نام تیشتاریان خواندند
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۲/۰۵/۱۹ - ۲۰:۴۶:۳۱
که اثرونان و ارتش داران و واست ریوشان  جدا جدا  خویشکاری چیست مینوگ خرد خویشکاری= وظیفهان اثرونان است و نه اثروبان
user_image
Manoochher Hooshi
۱۴۰۲/۱۱/۱۴ - ۱۵:۵۳:۱۰
اینکه رستم ندانسته که سهراب را کشته اشتباه بزرگه چون شب وصیت میکنه که بعد از من اینکار کنید . اما یک استاد میگه    چوخود را سرنگون دیدمی  درفش کاویان شکسته همی  دیگر من نبودم در میان جنگ  نه مر پسر بود نه سهراب پلنگ  دگرباره ایران زمین  نبینم شکسته برزمین  برایران زمین مادرم  گرفتم جان سهراب نام اورم  البته و صد البته  شعر را خودم سرودم   اگر مشکل داره ببخشید ..اما وزن مهم نیست وطن پرسی مهم و بافیست   منوچهر  هوشمندمقدم 
user_image
اشکان دین محمدی
۱۴۰۳/۰۱/۰۸ - ۱۰:۴۵:۱۴
سلام  ببخشید یعنی داستان تخت جمشید و اون موجوداتی که زیر پایه های تخت جمشید میبینیم در مورد همسن قسمت شاهنامه‌ست؟
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۲/۱۵ - ۱۳:۲۷:۵۶
  چو این کرده شد ساز دیگر نهاد زمانه بدو شاد و او نیز شاد ز هر انجمن پیشه‌ور گرد کرد بدین اندرون نیز پنجاه خورد گروهی که اثرونیان خوانی‌اش به نام پرستندگان دانی‌اش جدا کردشان از میان گروه پرستنده را جایگه کرد کوه بدان تا پرستش بود کارشان نوان پیش روشن جهاندارشان ردی بر دگر دست بنشاندند همی نام  تشتاریان خواندند کجا شیر مردان جنگ آورند فروزندهٔ لشکر و کشورند کز ایشان بود تخت شاهی به جای و ز ایشان بود نام مردی به پای پسودی سه دیگر گره را شناس کجا نیست از کس بر ایشان سپاس بکارند و ورزند و خود بدروند به گاه خورش سرزنش نشنوند ز فرمان تن‌آزاده و ژنده‌پوش ز آواز پیغاره آسوده گوش تن آزاد و آباد گیتی بر اوی بر آسوده از داور و گفتگوی چه گفت آن سخن‌گوی آزاده مرد که آزاده را کاهلی بنده کرد چهارم که خوانند اهتوخوشی همان دست‌ورزان ابا سرکشی کجا کارشان همگنان پیشه بود روانشان همیشه پر اندیشه بود بدین اندرون سال پنجاه نیز بخورد و بورزید و بخشید چیز-اثرونی/اسرونی/اهرونی بچم روحانی است گروهی که آترونیان خوانیشبه رست پرستندگان دانیش  ردی برکشیدند و بنشاندندهمی نام  تیشتاریان خواندندگروهی نشسته چپ شهریارنهاده ورا نام ارتیشتار پسویی سه دیگر گره را شناسکجا نیست از کس بریشان سپاس سدیگر گروه واست ریوش  کرد نامجدا کردشان از خلایق تمام  
user_image
زکریا ناراضی
۱۴۰۳/۰۶/۲۲ - ۱۲:۰۵:۵۷
بیت ۱۸(جسارتا) گروهی که توکازیان خوانیش و نه کاتوزیان