فردوسی

فردوسی

بخش ۱

۱

کنون ای خردمند روشن‌روان

بجز نام یزدان مگردان زبان

۲

که اویست بر نیک و بد رهنمای

وزویست گردون گردان بجای

۳

همی بگذرد بر تو ایام تو

سرایی جزین باشد آرام تو

۴

چو باشی بدین گفته همداستان

که دهقان همی گوید از باستان

۵

ازان پس خبر شد بخاقان چین

که شد کشته کاموس بر دشت کین

۶

کشانی و شگنی و گردان بلخ

ز کاموس‌شان تیره شد روز و تلخ

۷

همه یک بدیگر نهادند روی

که این پرهنر مرد پرخاشجوی

۸

چه مردست و این مرد را نام چیست

هم آورد او در جهان مرد کیست

۹

چنین گفت هومان به پیران شیر

که امروز شد جانم از رزم سیر

۱۰

دلیران ما چون فرازند چنگ

که شد کشته کاموس جنگی بجنگ

۱۱

بگیتی چنو نامداری نبود

وزو پیلتن تر سواری نبود

۱۲

چو کاموس گو را بخم کمند

به آوردگه بر توان کرد بند

۱۳

سزد گر سر پیل را روز کین

بگیرد برآرد زند بر زمین

۱۴

سپه سربسر پیش خاقان شدند

ز کاموس با درد و گریان شدند

۱۵

که آغاز و فرجام این رزمگاه

شنیدی و دیدی بنزد سپاه

۱۶

کنون چارهٔ کار ما بازجوی

بتنها تن خویش و کس را مگوی

۱۷

بلشکر نگه کن ز کارآگهان

کسی کو سخن باز جوید نهان

۱۸

ببیند که این شیر دل مرد کیست

وزین لشکر او را هم آورد کیست

۱۹

از آن پس همه تن بکشتن دهیم

به آوردگه بر سر و تن نهیم

۲۰

بپیران چنین گفت خاقان چین

که خود درد ازینست و تیمار ازین

۲۱

که تا کیست زان لشکر پرگزند

کجا پیل گیرد بخم کمند

۲۲

ابا آنک از مرگ خود چاره نیست

ره خواهش و پرسش و یاره نیست

۲۳

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم

بناکام گردن بدو داده‌ایم

۲۴

کس از گردش آسمان نگذرد

وگر بر زمین پیل را بشکرد

۲۵

شما دل مدارید ازو مستمند

کجا کشته شد زیر خم کمند

۲۶

مر آن را که کاموس ازو شد هلاک

ببند کمند اندر آرم بخاک

۲۷

همه شهر ایران کنم رود آب

بکام دل خسرو افراسیاب

۲۸

ز لشکر بسی نامور گرد کرد

ز خنجرگزاران و مردان مرد

۲۹

چنین گفت کین مرد جنگی بتیر

سوار کمندافگن و گردگیر

۳۰

نگه کرد باید که جایش کجاست

بگرد چپ لشکر و دست راست

۳۱

هم از شهر پرسد هم از نام او

ازانپس بسازیم فرجام او

۳۲

سواری سرافراز و خسروپرست

بیامد ببر زد برین کار دست

۳۳

که چنگش بدش نام و جوینده بود

دلیر و به هر کار پوینده بود

۳۴

بخاقان چنین گفت کای سرفراز

جهان را بمهر تو بادا نیاز

۳۵

گر او شیر جنگیست بیجان کنم

بدانگه که سر سوی ایران کنم

۳۶

بتنها تن خویش جنگ‌آورم

همه نام او زیر ننگ آورم

۳۷

ازو کین کاموس جویم نخست

پس از مرگ نامش بیارم درست

۳۸

برو آفرین کرد خاقان چین

بپیشش ببوسید چنگش زمین

۳۹

بدو گفت ار این کینه بازآوری

سوی من سر بی‌نیاز آوری

۴۰

ببخشمت چندان گهرها ز گنج

کزان پس نباید کشیدنت رنج

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1075

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۶ - ۰۳:۴۳:۲۹
غوطه که سالار سخن فردوسی بکار برده از گود درست شده است و باید غوته نوشته شود و فارسیست
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۰۶ - ۰۳:۴۶:۵۴
پشیز یا پولک به معنی حلقه زره هم هست
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۷/۱۷ - ۰۶:۳۷:۳۳
آورد به معنای جنگ با war همریشه است .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۷/۱۷ - ۰۶:۴۳:۰۷
در انگلیسی چند لغت برای تحریک دارند to instigate /provoke/ excite/ stimulate در پارسی هم چندین لغت هست که برابر یابی دقیقی ندارند و همه را متاسفانه تحریک کردن میگوییم بهتر است که برابر یابی اینگونه باشد .to instigate/ آغالیدن to excite / برانگیختن یا درانگیختن to provoke / فراوَچیدن to stimulate / گوازیدن
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۷/۱۷ - ۰۶:۴۶:۲۱
برای رعایت امانت داری در پزوهش های دانشیک باید بیافزایم که برابر یابی های بالا از دکتر ملایری هستند .
user_image
جواد
۱۳۹۴/۰۳/۱۲ - ۲۳:۵۶:۳۱
در بیت :نه با جنگ او کوه را پای بود. نه با خشم او پیل را جای بودفکر میکنم جای پای و جای منتقاً باید جابجا تایپ شده باشه یعنی به نظر میرسه درستش این باشه :نه با جنگ او کوه را جای بود. نه با خشم او پیل را پای بودهم به لحاظ آوایی دو حرف جیم در مصرع اول و دو حرف پ در مصرع دوم آوای زیباتری دارند هم به لحاظ مفهومی چون سلاح پیل پاهای قوی اونه .البته این نظر شخصیه منه و باتوجه به دقت نظر استاد توس بعیده این موضوعات و در نظر نداشته باشهممنون
user_image
کارن تبری
۱۳۹۴/۱۰/۲۲ - ۰۲:۵۷:۱۳
یکسره نوشتن به در ترکیب «سربه سر» که به صورت «سربسر» نوشته شده و «به کشتن» که به صورت «بکشتن» نوشته شده است، جدای از نادرست بودن، جست و جو را نیز مشکل کرده است چنان که پیدا کردن این بیت، پس از بارها ناکامی،امروز چند ساعت زمان برد. در گنجور از این دست خطاها فراوان است.
user_image
س ، م
۱۳۹۴/۱۰/۲۲ - ۰۷:۰۰:۳۵
کارن تبری گرامیبا اجازه یک راهنمایی کوچکاینطور بیتهارا در گنجور جستن ممکن است مشکل باشددر گوگل جستجو کنید زودتر به نتیجه می رسیدبا قدر دانی از مقام والای سایت وزین گنجور در زمینه ی شعر و ادبیات .
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۷/۱۰ - ۰۸:۴۴:۰۶
لطفا تصحیح شود:همورد او در جهان مرد کیست -> همورد او در جهان مرد کیست مرا نرا که کاموس ازو شد هلاک -> مرانرا که کاموس ازو شد هلاکهمه کام و اندیشه شد بی‌نوار -> همه کام و اندیشه شد بی‌نواسپهبد چو سگسار و فر طوس بود -> سپهبد چو سگسار و فرطوس بودسر پیلبان پر ز رنگ و رنگار -> سر پیلبان پر ز رنگ و نگارگذاری بیایی بباد بوم -> گذاری بیایی بآباد بومبر من فرستند صد نامدار -> بر من فرستید صد نامداربسایش آرایش افزون کنید -> بآسایش آرایش افزون کنیدز گرودن گردان سرش برترست -> ز گردون گردان سرش برترستشما سر بسایش و خوابگاه -> شما سر بآسایش و خوابگاهبنفرین بود گه گهی بفرین -> بنفرین بود گه گهی بآفرین زمانه نماند برام خویش -> زمانه نماند بآرام خویشبرفتند هر کس برام خویش -> برفتند هر کس بآرام خویشبزرم اندرون پیل دندان بدند -> برزم اندرون پیل دندان بدندبزرم اندرون پیل دندان بدند -> بزرم اندرون پیل دندان بدند برآودر ازینسان بافسون و رنج -> برآورد ازینسان بافسون و رنج چو آن دید دستم کمان برگرفت -> چو آن دید رستم کمان برگرفتچو نیمی ز دیوار دژکنده شد -> چو نیمی ز دیوار دژ کنده شدتو با لشکری چارهٔ او را بساز -> تو با لشکری چارهٔ او بسازنداریم این زرم کردن برنج -> نداریم این رزم کردن برنجکه سیر آمد از بار پشت زمین -> که سیر آید از بار پشت زمیننه برگیرم از رنج یک رنج بیش -> نه برگیرم از رنج یک نیمه بیشسر گیو گرد اندر آمد دببند -> سر گیو گرد اندر آمد ببندبیمد همی دل بیافروزدش -> بیآمد همی دل بیافروزدشگرفتش بغوش در شاه تنگ -> گرفتش بآغوش در شاه تنگ
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۷/۱۰ - ۰۸:۴۶:۴۰
همورد او در جهان مرد کیست —-> همآورد او در جهان مرد کیست
user_image
سیمرغ
۱۴۰۰/۰۵/۰۸ - ۱۲:۰۲:۰۳
نامی از دشمنان غربی ایران با آنکه باختریان رومی  از دشمنان شناخته شده ایرانیان از گذشته دور بوده اند در شاهنامه کمتر از ایشان در لشکرکشی به ایران یاد شده است. از کمتر جایگاه هایی که از آن لشکر اروپاییان در برابر ایرانیان یاد شده است همراهی مردمانی از سقلاب در کنار دشمنان چینی و تورانی ایرانیان است که براستی واژه دگرگونه شده "اسلاو" ها ست. واژه نامه دهخدا: صقلاب . [ ص َ / ص ِ ] (اِخ ) کلمه ٔ معرب است و صَقلَب و بندرت صَقلاب و نیز سَقلاب یا صِقلاب آمده است . جمع آن صَقالِبَه . این کلمه بدون شک مأخوذ از کلمه ٔ یونانی اسکلابنوی ، اسکلابوی میباشد. (دائرة المعارف اسلامی فرانسه ). مؤلف قاموس الاعلام آرد: اعراب اسلاوها را به این نام (صقلاب ) میخوانند.
user_image
حامد قرائیان
۱۴۰۱/۰۲/۱۴ - ۲۰:۴۷:۴۷
سپاهی که سگسار خوانند شان             دلیران پیکار دانندشانزبر گوش و سگسار و مازندران                کس اریم با گرزهای گران