فردوسی

فردوسی

بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود

۱

ز یزدان بر آن شاه باد آفرین

که نازد بدو تاج و تخت و نگین

۲

که گنجش ز بخشش بنالد همی

بزرگی ز نامش ببالد همی

۳

ز دریا به دریا سپاه وی است

جهان زیر فر کلاه وی است

۴

خداوند نام و خداوند گنج

خداوند شمشیر و خفتان و رنج

۵

ز گیتی به کان اندرون زر نماند

که منشور جود ورا بر نخواند

۶

به بزم اندرون گنج پیدا کند

چو رزم آیدش رنج بینا کند

۷

به بار آورد شاخ دین و خرد

گمانش به دانش خرد پرورد

۸

به اندیشه از بی گزندان بود

همیشه پناهش به یزدان بود

۹

چو او مرز گیرد به شمشیر تیز

بر انگیزد اندر جهان رستخیز

۱۰

ز دشمن ستاند ببخشد به دوست

خداوند پیروزگر یار اوست

۱۱

بدان تیغزن دست گوهرفشان

ز گیتی نجوید همی جز نشان

۱۲

که در بزم دریاش خواند سپهر

به رزم اندرون شیر خورشید چهر

۱۳

گواهی دهد بر زمین خاک و آب

همان بر فلک چشمه آفتاب

۱۴

که چون او ندیدست شاهی به جنگ

نه در بخشش و کوشش و نام و ننگ

۱۵

اگر مهر با کین برآمیزدی

ستاره ز خشمش بپرهیزدی

۱۶

تنش زورمندست و چندان سپاه

که اندر میان باد را نیست راه

۱۷

پس لشکرش هفتصد ژنده پیل

خدای جهان یارش و جبرییل

۱۸

همی باژ خواهد ز هر مهتری

ز هر نامداری و هر کشوری

۱۹

اگر باژ ندهند کشور دهند

همان گنج و هم تخت و افسر دهند

۲۰

که یارد گذشتن ز پیمان اوی

و گر سر کشیدن ز فرمان اوی

۲۱

که در بزم گیتی بدو روشن است

به رزم اندرون کوه در جوشن است

۲۲

ابوالقاسم آن شهریار دلیر

کجا گور بستاند از چنگ شیر

۲۳

جهاندار محمود کاندر نبرد

سر سرکشان اندر آرد به گرد

۲۴

جهان تا جهان باشد او شاه باد

بلند اخترش افسر ماه باد

۲۵

که آرایش چرخ گردنده اوست

به بزم اندرون ابر بخشنده اوست

۲۶

خرد هستش و نیکنامی و داد

جهان بی سر و افسر او مباد

۲۷

سپاه و دل و گنج و دستور هست

همان رزم و بزم و می و سور هست

۲۸

یکی فرش گسترده شد در جهان

که هرگز نشانش نگردد نهان

۲۹

کجا فرش را مسند و مرقد است

نشستنگه نصر بن احمد است

۳۰

که این گونه آرام شاهی بدوست

خرد در سر نامداران نکوست

۳۱

نبد خسروان را چنو کدخدای

بپرهیز دین و به رادی و رای

۳۲

گشاده زبان و دل و پاک دست

پرستندهٔ شاه یزدان پرست

۳۳

ز دستور فرزانه و دادگر

پراگنده رنج من آمد به بر

۳۴

بپیوستم این نامهٔ باستان

پسندیده از دفتر راستان

۳۵

که تا روز پیری مرا بر دهد

بزرگی و دینار و افسر دهد

۳۶

ندیدم جهاندار بخشنده‌ای

به تخت کیان بر درخشنده‌ای

۳۷

همی داشتم تا کی آید پدید

جوادی که جودش نخواهد کلید

۳۸

نگهبان دین و نگهبان تاج

فروزندهٔ افسر و تخت عاج

۳۹

به رزم دلیران توانا بود

به چون و چرا نیز دانا بود

۴۰

چنین سال بگذاشتم شست و پنج

به درویشی و زندگانی به رنج

۴۱

چو پنج از سر سال شستم نشست

من اندر نشیب و سرم سوی پست

۴۲

رخ لاله گون گشت بر سان کاه

چو کافور شد رنگ مشک سیاه

۴۳

بدان گه که بد سال پنجاه و هفت

نوانتر شدم چون جوانی برفت

۴۴

فریدون بیدار دل زنده شد

زمان و زمین پیش او بنده شد

۴۵

بداد و به بخشش گرفت این جهان

سرش برتر آمد ز شاهنشهان

۴۶

فروزان شد آثار تاریخ اوی

که جاوید بادا بن و بیخ اوی

۴۷

از آن پس که گوشم شنید آن خروش

نهادم بر آن تیز آواز گوش

۴۸

بپیوستم این نامه بر نام اوی

همه مهتری باد فرجام اوی

۴۹

از آن پس تن جانور خاک راست

روان روان معدن پاک راست

۵۰

همان نیزه بخشندهٔ دادگر

کز اوی است پیدا به گیتی هنر

۵۱

که باشد به پیری مرا دستگیر

خداوند شمشیر و تاج و سریر

۵۲

خداوند هند و خداوند چین

خداوند ایران و توران زمین

۵۳

خداوند زیبای برترمنش

از او دور پیغاره و سرزنش

۵۴

بدرد ز آواز او کوه سنگ

به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ

۵۵

چه دینار در پیش بزمش چه خاک

ز بخشش ندارد دلش هیچ باک

۵۶

جهاندار محمود خورشیدفش

به رزم اندرون شیر شمشیرکش

۵۷

مرا از جهان بی‌نیازی دهد

میان گوان سرفرازی دهد

۵۸

که جاوید بادا سر و تخت اوی

به کام دلش گردش بخت اوی

۵۹

که داند ورا در جهان خود ستود

کسی کش ستاید که یارد شنود

۶۰

که شاه از گمان و توان برتر است

چو بر تارک مشتری افسر است

۶۱

یکی بندگی کردم ای شهریار

که ماند ز من در جهان یادگار

۶۲

بناهای آباد گردد خراب

ز باران وز تابش آفتاب

۶۳

پی افگندم از نظم کاخی بلند

که از باد و بارانش نآید گزند

۶۴

بر این نامه بر سالها بگذرد

همی خواند آن کس که دارد خرد

۶۵

کند آفرین بر جهاندار شاه

که بی او مبیناد کس پیشگاه

۶۶

مر او را ستاینده کردار اوست

جهان سر به سر زیر آثار اوست

۶۷

چو مایه ندارم ثنای ورا

نیایش کنم خاک پای ورا

۶۸

زمانه سراسر بدو زنده باد

خرد تخت او را فروزنده باد

۶۹

دلش شادمانه چو خرم بهار

همیشه بر این گردش روزگار

۷۰

از او شادمانه دل انجمن

به هر کار پیروز و چیره سخن

۷۱

همی تا بگردد فلک چرخ‌وار

بود اندر او مشتری را گذار

۷۲

شهنشاه ما باد با جاه و ناز

از او دور چشم بد و بی نیاز

۷۳

کنون ز این سپس نامه باستان

بپیوندم از گفتهٔ راستان

۷۴

چو پیش آورم گردش روزگار

نباید مرا پند آموزگار

۷۵

چو پیکار کیخسرو آمد پدید

ز من جادویها بباید شنید

۷۶

بدین داستان در ببارم همی

به سنگ اندرون لاله کارم همی

۷۷

کنون خامه‌ای یافتم بیش از آن

که مغز سخن بافتم پیش از آن

۷۸

ایا آزمون را نهاده دو چشم

گهی شادمانی گهی درد و خشم

۷۹

شگفت اندر این گنبد لاژورد

بماند چنین دل پر از داغ و درد

۸۰

چنین بود تا بود دور زمان

به نوی تو اندر شگفتی ممان

۸۱

یکی را همه بهره شهد است و قند

تن آسانی و ناز و بخت بلند

۸۲

یکی ز او همه ساله با درد و رنج

شده تنگدل در سرای سپنج

۸۳

یکی را همه رفتن اندر نهیب

گهی در فراز و گهی در نشیب

۸۴

چنین پروراند همی روزگار

فزون آمد از رنگ گل رنج خار

۸۵

هر آنگه که سال اندر آمد به شست

بباید کشیدن ز بیشیت دست

۸۶

ز هفتاد برنگذرد بس کسی

ز دوران چرخ آزمودم بسی

۸۷

وگر بگذرد آن همه بتریست

بر آن زندگانی بباید گریست

۸۸

اگر دام ماهی بدی سال شست

خردمند از او یافتی راه جست

۸۹

نیابیم بر چرخ گردنده راه

نه بر کار دادار خورشید و ماه

۹۰

جهاندار اگر چند کوشد به رنج

بتازد به کین و بنازد به گنج

۹۱

همش رفت باید به دیگر سرای

بماند همه کوشش ایدر به جای

۹۲

تو از کار کیخسرو اندازه گیر

کهن گشته کار جهان تازه گیر

۹۳

که کین پدر باز جست از نیا

به شمشیر و هم چاره و کیمیا

۹۴

نیا را بکشت و خود ایدر نماند

جهان نیز منشور او را نخواند

۹۵

چنین است رسم سرای سپنج

بدان کوش تا دور مانی ز رنج

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 1448

نظرات

user_image
. دکتر شکوهی
۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۰۸:۱۰:۵۸
این بیت را درست کنید:چو فرماند دهد شهریار بلند ....درست آن این است:چو فرمان دهد شهریار بلند ....
user_image
. دکتر شکوهی
۱۳۹۰/۱۲/۱۲ - ۰۸:۱۲:۰۶
این بیت را درست کنید:بیارند بر کتف او خام گاو بدوزند تاگم کند زور وتاودرست آن این است:بیارند بر کتف او خام گاو بدوزند تا گم کند زور و تاو
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۸/۱۷ - ۰۲:۲۰:۳۱
بیت سوم را اصلاح کنیدز دریا بدریا سپاه وی است جهان زیر فر کلاه وی است
user_image
سهیل
۱۳۹۵/۱۲/۱۹ - ۰۴:۵۴:۰۵
با سلامحرف «د» در کلمه ی «پیاده» در این بیت به اشتباه حذف گردیده:پیاه به آید که جوییم جنگبکردار شیران بیازیم چنگبا تشکر
user_image
مجید الستی
۱۳۹۶/۰۳/۲۱ - ۱۰:۵۶:۴۷
ضمن تقدیر از کار بزرگی که انجام شدهبدینوسیله پیشنهاد میکنم این مبحث طولانی ,که شامل فصول مهمی است , مانند سایر بخشهای دیگر , به قسمتهای متعدد و کوچکتر تقسیم شود.
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۷/۰۳/۱۰ - ۰۶:۳۰:۵۷
با درودمرد با دین و رای، جناب مجیدالستی پیشنهاد به جایی داده اند. اگر این بخش از شاهنامه را به چند سرفصل تقسیم شود بهتر است.ضمنا این ابیات دارای اشتباه تایپی هستند و رواست اگر تصحیح شوند:برخشنده روز و بهنگام خوابهم آگهی جست ز افراسیابشکل درست آن:برخشنده روز و بهنگام خوابهمی آگهی جست ز افراسیاببکش در دل این آتش کین منبیین خویش آور آیین منشکل درست آن:بکش در دل این آتش کین منبه آیین خویش آور آیین منبیامد خروشان بتشکدهغمی بود زان اژدهای شدهشکل درست آن:بیامد خروشان به آتشکدهغمی بود زان اژدهای شدهزجمشید تا بفریدون رسیدسپهر و زمین چون تو شاهی ندیدشکل درست آن:زجمشید تا به فریدون رسیدسپهر و زمین چون تو شاهی ندیدچو خونریز گردد سرافرازبتخت کیان برنماند درازشکل درست آن:هم اکنون نسخ خطی و چاپی در اختیارم نیست و در اینترنت نیز چیزی نیافتم، اما بر آنم که این گونه باشد:چو خونریز گردد سر سرافرازبتخت کیان برنماند دراز
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۷/۰۴/۱۵ - ۱۱:۰۲:۵۷
درباره مورد آخر که قبلا نوشتم، مرتکب اشتباه تایپی شده بودم. صحیح این است:چو خونریز گردد سر سرفرازبه تخت کیان برنماند دراز
user_image
ابراهیم دانش آموز
۱۳۹۷/۱۱/۱۲ - ۲۲:۳۸:۳۸
با سلام و سپاس از کار بزرگ شماپرسشی دارم از دوستان فرهیختهدر بیت 1478 گرازیدن گور و آهو بدشتآیا رابطه ای است بین گرازیدن و grazing انگلیسی؟
user_image
کورش پارسایی
۱۳۹۷/۱۱/۲۳ - ۰۵:۰۱:۳۷
درود برشمادر بیشتر شاهنامه ها این بخش بنام نبرد بزرگ کیخسرو و افراسیاب آمده است.همچنین به چند بهر کوچکتر بخش شده است.جور است که داستانی به این زیبایی بنام سلطان محمود باشد.شاهنامه های چاپ مسکو، دهلی، فلورانس، بروخیم
user_image
Ebrahimi
۱۳۹۸/۰۶/۲۰ - ۱۳:۴۹:۳۳
این شعر چند بیت است؟
user_image
شهریار
۱۳۹۸/۰۹/۱۵ - ۱۶:۳۳:۲۲
درود متن را درست کنیدبفرمود تا پیش قلب پساهبپیلان جنگی ببستند راهسپاه
user_image
سـینا ---
۱۳۹۹/۰۴/۱۹ - ۱۴:۲۷:۳۹
یادم هست که در تصحیح جنیدی خوانده بودم که در این ابیات تناقضی هست. این که در میانه آن از نصر بن احمد پادشاه سامانی نام برده و شاید مدح محمود غزنوی اصلا در میان نباشد. البته شاید هم چیزی که از ایشان خواندم درست یادم نباشد. یک ماه پیش یا بیشتر بود.
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۹/۱۳ - ۲۲:۴۳:۵۰
لطفا تصحیح شود: همان نیزه بخشندهٔ دادگر -> همان نیز بخشندهٔ دادگر خر آنکس که بود او ز تخم زرسب -> هر آنکس که بود او ز تخم زرسببفرمود تا پیش قلب پساه -> بفرمود تا پیش قلب سپاهابا نیزه و تیغ لاف آمدند -> ابا نیزه و تیغ و لاف آمدندبه سو طلایه پدیدار کرد -> به هر سو طلایه پدیدار کردنشسته برام بر تخت عاج -> نشسته بآرام بر تخت عاجبچنگ اندرون بگرز و بر سر کلاه -> بچنگ اندرون گرز و بر سر کلاههمی خواست کید بپشت سپاه -> همی خواست کآید بپشت سپاهبورد بر کوه بگذاشتی -> بآورد بر کوه بگذاشتیبوردگاه بر لب آورده کف -> بآوردگه بر لب آورده کفبدیت راست گفتار من بر گواست -> بدین راست گفتار من بر گواستبارن انجمن کار بسته شود -> بران انجمن کار بسته شودگر او با من آید بوردگاه -> گر او با من آید بآوردگاهشد از آموزگاران سرش گشته شد -> از آموزگاران سرش گشته شدبگردیم هر دو بوردگاه -> بگردیم هر دو بآوردگاهبوردگه با تو جنگ آورد -> بآوردگه با تو جنگ آورددل شیده کشت اندر آن کار تنگ -> دل شیده گشت اندر آن کار تنگگوی بر منش بر درفشی سیاه -> گوی بر منش با درفشی سیاهبگردم بورد با او بجنگ -> بگردم بآورد با او بجنگبواز گفتند کین نیست راه -> بآواز گفتند کین نیست راهبورد گستاخ با او مگرد -> بآورد گستاخ با او مگردکجا آن همه رستم و سوگند ما -> کجا آن همه رسم و سوگند ماجو بر تخت بر زنده افراسیاب -> چو بر تخت بر زنده افراسیابشارا چرا شد چنین روی زرد -> شمارا چرا شد چنین روی زردکه با او بگردد بوردگاه -> که با او بگردد بآوردگاهمبارز خروشان کنیم از دور روی -> مبارز خروشان کنیم از دو رویچو این گفت باشی به شیده بگوی -> چو این گفته باشی به شیده بگویبنزد یکی آن درفش سیاه -> بنزدیکی آن درفش سیاهبهن تن خویش رنجه مدار -> بآهن تن خویش رنجه مدارندیدم بوردگه نیز گرد -> ندیدم بآوردگه نیز گردولیکن ترا گرد چنینست کام -> ولیکن ترا گر چنینست کامهمی جست کید مگر زو رها -> همی جست کآید مگر زو رهاچو آگاه شد خسرو از روی اوی -> چو آگاه شد خسرو از رای اویبشویی مغزش بکافور ناب -> بشویید مغزش بکافور نابکه شویده کی آید ز آوردگاه -> که شیده کی آید ز آوردگاهسپاه دو لشکر کشیدند صف -> سپاه دو کشور کشیدند صفبصندوق پیلان نهادند روی تیر -> بصندوق پیلان نهادند رویبر مسیره شیر جنگی طبرد -> بر میسره شیر جنگی طبردبجنبید با رستم از قبلگاه -> بجنبید با رستم از قلبگاهزمین با سواران بپرد هیم -> زمین با سواران بپرد همیکه اکنون ز گردان که جوید نبد -> که اکنون ز گردان که جوید نبردبورد گه بر نماند ایچ گرد -> بآورد گه بر نماند ایچ گردبشد نامداران چنین رایگان -> بشد نامداری چنین رایگانبیند خردمند هرگز بخواب -> نبیند خردمند هرگز بخوابکشیدیم تا بر چه گرد زمان -> کشیدیم تا بر چه گردد زمانچو باد دمان تیز بگذشت آب -> چو باد دمان تیز بگذاشت آبخروشی یر آمد تو گفتی که ابر -> خروشی بر آمد تو گفتی که ابرچو شانه اندرین کار فرمان برد -> چو شاه اندرین کار فرمان بردچو شانه اندرین کار فرمان برد -> چو شاه اندرین کار فرمان بردبباشد برام ببهشت گنگ -> بباشد بآرام ببهشت گنگبرگان گردنکش و مهتران -> بزرگان گردنکش و مهترانبخواهید ما را ز یزدان -> بخواهید ما را ز یزدان پاکهمی خواست کباد گردد بچیز -> همی خواست کآباد گردد بچیزبر منزلی زینهاری سوار -> بهر منزلی زینهاری سوارسپاهی هه یک‌دل و یک تنه -> سپاهی همه یک‌دل و یک تنهبریدی بجنجر سرش را ز تن -> بریدی بخنجر سرش را ز تنمه ما بازگشتیم پیروز و شاد -> که ما بازگشتیم پیروز و شادکی را ز اندیشه مایه نبود -> کسی را ز اندیشه مایه نبودبشادی به لشکر بر آمد خروش -> بشادی ز لشکر بر آمد خروشنشسته برام بی‌گفت و گوی -> نشسته بآرام بی‌گفت و گویکفن کرد وز خون و گلشان بنشست -> کفن کرد وز خون و گلشان بشستبرآیم گرد از سر لشکرش -> برآریم گرد از سر لشکرششنید آن غونای و آوای چنگ -> شنید آن غو نای و آوای چنگز خوب و پیروزی اندر نبرد -> ز خوبی و پیروزی اندر نبردبیامد ز دژ جهن باده سوار -> بیامد ز دژ جهن با ده سوارمپندار کاین نیز نابود نیست/ نساید کسی کو نفرسود نیست -> مپندار کاین نیز نابودنیست/ نساید کسی کو نفرسودنیست مرا گنگ و دژ باشد آرامگاه -> مرا گنگ دژ باشد آرامگاهبپرواز شیران نر دادیم -> بپروار شیران نر دادیمبموی لشکر کشیدی بجنگ -> بآموی لشکر کشیدی بجنگمگر گز بدان پاک گردد جهان -> مگر کز بدان پاک گردد جهانابا کردگار جهان گفت زار -> ابا کردگار جهان گفت رازمرگدان ازین جایگه پای من -> مگردان ازین جایگه پای مننگون کن سر جاودانرا ز تخت -> نگون کن سر جادوانرا ز تختهمیدون بی نیزه‌ور کینه‌خواه -> همیدون بسی نیزه‌ور کینه‌خواهبخوری همی نزدشان خواستند -> بخواری همی نزدشان خواستندبدیشان چنین گفت کباد بید -> بدیشان چنین گفت کآباد بیدکه بودند گلد دژ اندر یله -> که بودند گرد دژ اندر یلهبران گنج دادن سپاهی نهم -> بران گنج دادن سپاسی نهمسر جاودان را نگونسار کرد -> سر جادوان را نگونسار کرددگر گفت کز بخت کاموس کی -> دگر گفت کز بخت کاوس کیبب اندر افتاد چندی سپاه -> بآب اندر افتاد چندی سپاهبوردگه در چنان شد سوار -> بآوردگه در چنان شد سوارهمی چست پیدا ز کار جهان -> همی جست پیدا ز کار جهانخروشیدن زنگ و هندی داری -> خروشیدن زنگ و هندی درایجهانداران گردنکشان را بخواند -> جهاندار گردنکشان را بخواندنه خوب آید آرامش اندر بسیچ -> نه خواب آید آرامش اندر بسیچ بگردیم هر دو بوردگاه -> بگردیم هر دو بآوردگاهبورد با او مرا نیست ننگ -> بآورد با او مرا نیست ننگمکن چنگ با دوده و کشورم -> مکن جنگ با دوده و کشورمز شبگرد تا ماه بر چرخ ساج -> ز شبگیر تا ماه بر چرخ ساجبیامد ز چین تا بب زره -> بیامد ز چین تا بآب زرهبب اندر آرند کشتی بسی -> بآب اندر آرند کشتی بسیچو روشن شود تیره گرن اخترم -> چو روشن شود تیره گون اخترمبکشتی بب زره برگذشت -> بکشتی بآب زره برگذشتبب زره بگذرانم سپاه -> بآب زره بگذرانم سپاهببشخور آمد پلنگ و بره -> بآبشخور آمد پلنگ و برهبیاراست باید پسه را برزم -> بیاراست باید سپه را برزمتو گفتی برآمد زمین بسمان -> تو گفتی برآمد زمین بآسمانروده برکشیدند هر دو گروه -> رده برکشیدند هر دو گروهبپیش اندرون کاویانی رفش -> بپیش اندرون کاویانی درفشچو کشتی بب اندر افگند مرد -> چو کشتی بآب اندر افگند مردجهاندار نیک اختر و راه‌جوری -> جهاندار نیک اختر و راه‌جویبشش ماه کشتی برفتی بب -> بشش ماه کشتی برفتی بآبازین پس ندرام کسی را بکس -> ازین پس ندارم کسی را بکسبدستت بداندیش بر کشته شد -> بدست بداندیش بر کشته شددو زورق بب اندر انداختند -> دو زورق بآب اندر انداختندهمه راه شادان و دستش بدثست -> همه راه شادان و دستش بدستبیین خویش آور آیین من -> بآیین خویش آور آیین منبیامد خروشان بتشکده -> بیامد خروشان بآتشکدهزجمشید تا بفریدون رسید -> زجمشید تا بآفریدون رسیدبپرداخت زان پس بکارسپاه -> بپردخت زان پس بکارسپاهچو خسرو بب مژه رخ بشست -> چو خسرو بآب مژه رخ بشستچو خونریز گردد سرافراز -> چو خونریز گردد سر سرفراززگیتی یک عار بگزید راست -> زگیتی یک غار بگزید راستچو آن شاه راهوم بازو ببست -> چو آن شاه را هوم بازو ببستتراهوش بردست کیخروست -> تراهوش بردست کیخسروستکه دیدم رخ مردان یزدان‌پرست -> که دیدم رخ مرد یزدان‌پرستبب اندرست این زمان ناپدید -> بآب اندرست این زمان ناپدیدورا گر ببرد باز گیرد سپهر -> ورا گر ببر باز گیرد سپهرچو فرماند دهد شهریار بلند -> چو فرمان دهد شهریار بلندزرخ پرده شوم رابردرید -> زرخ پرده شرم رابردریدچنی اد
پاسخ که گرد جهان -> چنی داد
پاسخ که گرد جهانبواز گفت ای بد کینه جوی -> بآواز گفت ای بد کینه جویز تو خواستم تا بکی کینه‌ور -> ز تو خواستم تا یکی کینه‌وربباد و ویران درختی نماند -> بآباد و ویران درختی نماندهمی گفت ای برتر از برتری -> همی گفت کای برتر از برتریبترسیم کو هیچو کاوس شاه -> بترسیم کو همچو کاوس شاههمه پاکریان زابلستان -> همه پاکرایان زابلستانجهاندار چون دید بنداختشان -> جهاندار چون دید بنواختشانهمی دل آن آرزو نگسلم -> همی بر دل آن آرزو نگسلمچه یابم بگویم همه راز خویش -> چو یابم بگویم همه راز خویشمن از درد ایرانیان چو عقاب -> من از درد ایرانیان چون عقابکزین سان سخن کس نگفت از میان -> کزین سان سخن کس نگفت از کیانبهرمن بدکنش بگروی -> بآهرمن بدکنش بگرویهمی بفرین برگشادم دو لب -> همی بآفرین برگشادم دو لببواز گفت آن زمان شهریار -> بآواز گفت آن زمان شهریاریزال و بگیو و خداوند رخش -> بزال و بگیو و خداوند رخشسزد کرزوها ندارم نهان -> سزد کآرزوها ندارم نهانپی جاودان بگسلاند ز خاک -> پی جادوان بگسلاند ز خاککه بدرود باد این دل افروز گاه -> که پدرود باد این دل افروز گاهبزاد سرو اندر آورده خم -> بآزاد سرو اندر آورده خمبتشکده در نیایش کنیم -> بآتشکده در نیایش کنیمبواز گفت ای سران سپاه -> بآواز گفت ای سران سپاهز مهتر تو برنگسلانیم دست -> ز مهر تو برنگسلانیم دستبگودز گفت آنچ داری نهان -> بگودرز گفت آنچ داری نهان
user_image
یزدانپناه عسکری
۱۴۰۲/۰۲/۰۷ - ۱۲:۵۴:۰۵
تو از کار کیخسرو اندازه گیر / کهن گشته کار جهان تازه گیر دگرگونی ادراک [اگرچه ادراک این جهان را می‌توان به صورت متعارف واقعی توصیف کرد، اما آگاهی از این مسئله که این ادراک یکی از واقعیات است و  باید برای ادراکِ دیگر واقعیات کوشش نمود]