فردوسی

فردوسی

بخش ۱

۱

منوچهر یک هفته با درد بود

دو چشمش پر آب و رخش زرد بود

۲

به هشتم بیامد منوچهر شاه

به سر بر نهاد آن کیانی کلاه

۳

همه پهلوانان روی زمین

بر او یکسره خواندند آفرین

۴

چو دیهیم شاهی به سر بر نهاد

جهان را سراسر همه مژده داد

۵

به داد و به آیین و مردانگی

به نیکی و پاکی و فرزانگی

۶

منم گفت بر تخت گردان سپهر

همم خشم و جنگ است و هم داد و مهر

۷

زمین بنده و چرخ یار من است

سر تاجداران شکار من است

۸

همم دین و هم فرهٔ ایزدیست

همم بخت نیکی و هم بخردیست

۹

شب تار جویندهٔ کین منم

همان آتش تیز برزین منم

۱۰

خداوند شمشیر و زرّینه کفش

فرازندهٔ کاویانی درفش

۱۱

فروزندهٔ میغ و برّنده تیغ

به جنگ اندرون جان ندارم دریغ

۱۲

گه بزم دریا دو دست من است

دم آتش از بر نشست من است

۱۳

بدان را ز بد دست کوته کنم

زمین را به کین رنگ دیبه کنم

۱۴

گراینده گرز و نماینده تاج

فروزندهٔ ملک بر تخت عاج

۱۵

ابا این هنرها یکی بنده‌ام

جهان آفرین را پرستنده‌ام

۱۶

همه دست بر روی گریان زنیم

همه داستان‌ها ز یزدان زنیم

۱۷

کز او تاج و تخت است ز اویم سپاه

از اویم سپاس و بدویم پناه

۱۸

به راه فریدون فرّخ رویم

نیامان کهن بود گر ما نویم

۱۹

هر آن کس که در هفت کشور زمین

بگردد ز راه و بتابد ز دین

۲۰

نمایندهٔ رنج درویش را

زبون داشتن مردم خویش را

۲۱

برافراختن سر به بیشی و گنج

به رنجور مردم نماینده رنج

۲۲

همه نزد من سر به سر کافرند

و ز آهرمن بدکنش بدترند

۲۳

هر آن کس که او جز بر این دین بود

ز یزدان و از منش نفرین بود

۲۴

و زان پس به شمشیر یازیم دست

کنم سر به سر کشور و مرز پست

۲۵

همه پهلوانان روی زمین

منوچهر را خواندند آفرین

۲۶

که فرّخ نیای تو ای نیک‌خواه

تو را داد شاهی و تخت و کلاه

۲۷

تو را باد جاوید تخت ردان

همان تاج و هم فرهٔ موبدان

۲۸

دل ما یکایک به فرمان تو است

همان جان ما زیر پیمان تو است

۲۹

جهان پهلوان سام بر پای خاست

چنین گفت کای خسرو داد راست

۳۰

ز شاهان مرا دیده بر دیدن است

ز تو داد و از ما پسندیدن است

۳۱

پدر بر پدر شاه ایران تویی

گزین سواران و شیران تویی

۳۲

تو را پاک یزدان نگه‌دار باد

دلت شادمان بخت بیدار باد

۳۳

تو از باستان یادگار منی

به تخت کئی بر بهار منی

۳۴

به رزم اندرون شیر پاینده‌ای

به بزم اندرون شید تابنده‌ای

۳۵

زمین و زمان خاک پای تو باد

همان تخت پیروزه جای تو باد

۳۶

تو شستی به شمشیر هندی زمین

به آرام بنشین و رامش گزین

۳۷

از این پس همه نوبت ماست رزم

تو را جای تخت است و شادی و بزم

۳۸

شوم گرد گیتی برآیم یکی

ز دشمن به بند آورم اندکی

۳۹

مرا پهلوانی نیای تو داد

دلم را خرد مهر و رای تو داد

۴۰

بر او آفرین کرد بس شهریار

بسی دادش از گوهر شاهوار

۴۱

چو از پیش تختش گرازید سام

پسش پهلوانان نهادند گام

۴۲

خرامید و شد سوی آرامگاه

همی کرد گیتی به آیین و راه

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 136
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر یکم - تصویر ۱۹۵
فرشید ربانی :
محمدیزدانی جوینده :
فرهاد بشیریان :

نظرات

user_image
مهدی رفیعی
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۰:۲۳:۵۶
یکی از راههای قضاوت در مورد روش زمامداران در بررسیهای تاریخی استناد به متون ادبی است . در ابیات مربوط به تاجگذاری منوچهر که با خطابه پند و اندرز و منشور حکومتی همراه است ابتدا راجع به عدالت گستری داد سخن می دهد : به داد و به ایین و مردانگی به نیکی و پاکی و فرزانگیولی در چند بیت بعد می فرماید :هر آنکس که در هفت کشور زمین بگرددز راه و بتابد ز دین ..همه نزد من سر به سر کافرندوز آهرمن بد کنش بدترندهر آن کس که او جز برین دین بود ز یزدان و از منش نفرین بودوزان پس به شمشیر یازیم دست کنم سر به سر کشور و مرز پست از آنجا که اسطوره ها میتوانند بمثابه آینه ای وضعیت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه ای را که در آن بوجود آمده اند بازتاب دهند ، نقد بیت های مذکور و انگشت گذاردن بر تناقض های موجود در آنها راهگشای خیلی از مشکلات کنونی جامعه خواهد بود .
user_image
مهدی رفیعی
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۱:۱۸:۰۰
در شاد باشی که پهلوانان به منوچهر بعد از تاجگذاری می گویند : تراباد جاوید تخت روان همان تاج و هم فره موبدان از آنجا که منوچهر دارای فره ایزدی است ، آرزوی فره موبدی که زیر مجموعه فره ایزدی است ، دعایی زیبنده نیست .
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۵:۵۳:۵۹
خوره بر چند گون است یکی خوره کیانی است دو گون دیگر هم خوره هست که داستان سیر گفتنش فردوسی ای می خواهد .
user_image
آرمین رضایتی
۱۳۹۲/۱۱/۲۹ - ۱۳:۴۴:۴۷
درباره گفته مهدی رفیعی عزیز که: «آرزوی فره موبدی ... دعایی زیبنده نیست.» به گمان من در این جا مراد پهلوانان آرزوی پیدایی فره در منوچهر نیست، که آرزوی پایداری و ماندگاری فره منوچهر است: به واژه «جاوید» نگاه کنید. گریز فره ایزدی از دارندهٔ آن خود بخشی اساسی از مفهوم آیینی و استوره‌ای فره ایزدی است. اگرچه فره ایزدی از راه نژاد و تخمه منتقل می‌شود اما نگاهداری فره ایزدی به کردار خود آن کس بسته است. درخشان‌ترین نمونه از این دست، داستان یمه‌خشئته در اوستا و همان جمشید در شاهنامه است که با درآمیختن گفتار و کردارش با نامردمی و دروغ و آز و ستمگری فره ایزدی از او گریزان می‌شود و به زبونی می‌افتد.گریز و از دست رفتن فره ایزدی با یکی از باورهای بنیادین دین مزدایی پیوند دارد. این باور که هستی پهنهٔ نبرد نیکی و بدی است و فره ایزدی چونان دهش پروردگار (مزدا) به آفر یده‌های خویش و برای یاری آنان در این نبرد است. از همین روست که بدکرداری و نامردمی و دروغ و آن چه اهریمنی است می‌تواند فره ایزدی را از دارند‌ه‌اش گریزان کند.
user_image
مرزبان
۱۳۹۹/۰۴/۱۶ - ۰۴:۱۶:۵۵
شگفتا دوستمان میگوید ارزوی فره ایزدی برای منوچهر دارای تخت زیبنده نیست مگر تنها فره موبدان را نام برده و مگر ارزوی فره کرده است میگوید ترا باد جاوید - چرا نمیبینید که گفته ترا تخت و فره و تاج جاوید باد -و شگفت تر دوست دیگر که گفته خوره بر چند گونه است اینجا اصلا بر چندگونگی خوره و یا فره نیست - وپرشگفت تر انکه دیگری گفته به نظر من - در اینجا نظر من و شما ندارد - درست ان است که گفتید میگوید ترا باد جاوید تخت و تاج و فره - جاوید باد - باوید -
user_image
مرزبان
۱۳۹۹/۰۴/۱۶ - ۰۴:۲۵:۳۹
دوباره دوستمان که درباره روش زمامداران در بررسیهای تاریخی و دست به شمشیر بردن گفته - پیش از داوری ای دوست عزیز باید سخن پارسی و زبان فردوسی را شناخت شما چگونه این چنین بیدقتی و بی توجهی میکنی که چنان گمانی کرده ای چرا این دو بیت را درنیافتی که سخن درباره ستمگری است و انان که در کار دادرسی ستمگری و زورگویی میکنند کسی که درویش و رنجور مردم را رنج نشان میدهد کسی که مردم را زبون میدارد کسی که در پی گنج اندزی است نمایندهٔ رنج درویش رازبون داشتن مردم خویش رابرافراختن سر به بیشی و گنجبه رنجور مردم نماینده رنج
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۸ - ۱۸:۰۲:۲۱
منوچهر کوتاه شده مینوچهر  است؛ یعنی کسی که چهره‌اش بهشتی است.
user_image
bidad nirumand
۱۴۰۰/۰۹/۰۴ - ۱۸:۵۵:۱۱
در خصوص مطلبی که جناب مهدی رفیعی بابت چگونگی حاکمیت پادشاهان کهن از رری متون ادبی  چند بیت زیر را اورده اند که ثابت بکنند دیکتاتوری رواج داشته :هرآنکس که در هفت کشور زمینبگردد ز راه و بتابد ز دین اینجا دو بیت را رها کرده اند و بیت زیر را آورده: همه سر بسر نزد من کافرندوزآهرمن بدکنش بدترند وزان پس بشمشیر یازیم دستکنم سربسر کشور و مرز پست باید جناب رفیعی روش کیهان نشین ها رو ترک بکنید و درست شاهد بیاورید چون فردوسی بزرگ میفرمایند در ان دوبیتی که خذف کرده اید:نماینده رنج درویش را زبون داشتن؛مردم خویشرا برافراشتن سر به بیشی ز گنج به رنجور مردم؛نماینده رنج (این دو بیت شما رو به یاد کدرم حاکمیت میندازه ؟حاکمی که به مردم خودش رنج و زنبونی بنماید و گنج بسیار برای خود برافراشته کند؟)اینجاست که میفرمایداین حاکمان همه سربسر نزد من کافر هستن و از اهریمن هم بدذات ترند در ادامه میفرمایند: هرآنکس کوجز برین دین بود ز یزدان و از منش نفرین بود وزان پس بشمشیر یازیم دست کنم سربسر کشور و مرز پست
user_image
فرزند
۱۴۰۱/۰۸/۰۵ - ۱۵:۳۳:۳۸
به تخت کئی بر بهار منی یعنی چه؟
user_image
افسانه چراغی
۱۴۰۱/۰۸/۱۸ - ۱۶:۱۳:۰۶
فرزند عزیز! یعنی تو بر روی تخت پادشاهی مانند بهار هستی برای من؛ شاداب و سبز و باطراوت. در نسخه دیگری چنین آمده:  به تخت کیی زینهار منی زینهار: امان، پناه