فردوسی

فردوسی

بخش ۶

۱

ورا پنج ترک پرستنده بود

پرستنده و مهربان بنده بود

۲

بدان بندگان خردمند گفت

که بگشاد خواهم نهان از نهفت

۳

شما یک به یک رازدار منید

پرستنده و غمگسار منید

۴

بدانید هر پنج و آگه بوید

همه ساله با بخت همره بوید

۵

که من عاشقم همچو بحر دمان

از او بر شده موج تا آسمان

۶

پر از پور سامست روشن دلم

به خواب اندر اندیشه زو نگسلم

۷

همیشه دلم در غم مهر اوست

شب و روزم اندیشهٔ چهر اوست

۸

کنون این سخن را چه درمان کنید

چه گویید و با من چه پیمان کنید

۹

یکی چاره باید کنون ساختن

دل و جانم از رنج پرداختن

۱۰

پرستندگان را شگفت آمد آن

که بیکاری آمد ز دخت ردان

۱۱

همه پاسخش را بیاراستند

چو اهرمن از جای برخاستند

۱۲

که ای افسر بانوان جهان

سرافراز بر دختران مهان

۱۳

ستوده ز هندوستان تا به چین

میان بتان در چو روشن نگین

۱۴

به بالای تو بر چمن سرو نیست

چو رخسار تو تابش پرو نیست

۱۵

نگار رخ تو ز قنوج و رای

فرستد همی سوی خاور خدای

۱۶

ترا خود به دیده درون شرم نیست

پدر را به نزد تو آزرم نیست

۱۷

که آن را که اندازد از بر پدر

تو خواهی که گیری مر او را به بر

۱۸

که پروردهٔ مرغ باشد به کوه

نشانی شده در میان گروه

۱۹

کس از مادران پیر هرگز نزاد

نه ز آن کس که زاید بباشد نژاد

۲۰

چنین سرخ دو بسد شیر بوی

شگفتی بود گر شود پیرجوی

۲۱

جهانی سراسر پر از مهر تست

به ایوانها صورت چهر تست

۲۲

ترا با چنین روی و بالای و موی

ز چرخ چهارم خور آیدت شوی

۲۳

چو رودابه گفتار ایشان شنید

چو از باد آتش دلش بردمید

۲۴

بر ایشان یکی بانگ برزد به خشم

بتابید روی و بخوابید چشم

۲۵

وز آن پس به چشم و به روی دژم

به ابرو ز خشم اندر آورد خم

۲۶

چنین گفت کاین خام پیکارتان

شنیدن نیرزید گفتارتان

۲۷

نه قیصر بخواهم نه فغفور چین

نه از تاجداران ایران زمین

۲۸

به بالای من پور سامست زال

ابا بازوی شیر و با برز و یال

۲۹

گرش پیر خوانی همی گر جوان

مرا او به جای تنست و روان

۳۰

مرا مهر او دل ندیده گزید

همان دوستی از شنیده گزید

۳۱

بر او مهربانم به بر روی و موی

به سوی هنر گشتمش مهرجوی

۳۲

پرستنده آگه شد از راز او

چو بشنید دل خسته آواز او

۳۳

به آواز گفتند ما بنده‌ایم

به دل مهربان و پرستنده‌ایم

۳۴

نگه کن کنون تا چه فرمان دهی

نیاید ز فرمان تو جز بهی

۳۵

یکی گفت ز ایشان که ای سرو بن

نگر تا نداند کسی این سخن

۳۶

اگر جادویی باید آموختن

به بند و فسون چشمها دوختن

۳۷

بپریم با مرغ و جادو شویم

بپوییم و در چاره آهو شویم

۳۸

مگر شاه را نزد ماه آوریم

به نزدیک او پایگاه آوریم

۳۹

لب سرخ رودابه پرخنده کرد

رخان معصفر سوی بنده کرد

۴۰

که این گفته را گر شوی کاربند

درختی برومند کاری بلند

۴۱

که هر روز یاقوت بار آورد

برش تازیان بر کنار آورد

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 162
فرشید ربانی :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
محمد خاکی نیا
۱۳۹۴/۰۲/۱۹ - ۰۵:۵۲:۴۹
گمان دارم کلمه خام گفتار درست تر از خام پیکار باشد چنین گفت کین خام گفتارتان // شنیدن نیرزد به پیکارتان
user_image
یاسان
۱۳۹۷/۱۰/۱۰ - ۱۷:۳۹:۵۳
مصرع نخست بیت:«برو مهربانم به بر روی و مویبه سوی هنر گشتمش مهرجوی»در منابع دیگر این گونه نوشته شده:«برو مهربانم نه بر روی و مویبه سوی هنر گشتمش مهرجوی»که با توجه به معنی بیت درست‌تر به نظر می‌رسد.
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۱/۲۸ - ۱۱:۰۵:۲۷
یکی گفت زیشان که ای سر و بناینطور خوانده شود:یکی گفت زیشان که ای سرو بن
user_image
خسرو
۱۳۹۹/۰۲/۰۸ - ۰۲:۵۰:۱۴
در بیتلب سرخ رودابه پرخنده کردرخان معصفر سوی بنده کردواژه معصفر به معنی زرد است
user_image
سام رجایی
۱۴۰۲/۰۱/۲۳ - ۱۲:۰۹:۰۲
مرا مهر او دل ندیده گزید این چنین باید باشد:  مرا مهر او دل ، نه دیده گزید
user_image
امیر amirneyshabori۵۱@gmail.com
۱۴۰۲/۱۰/۱۴ - ۱۲:۰۰:۳۳
درود دوستان من هر کاری میکنم نمیتوم خوانشمو بار گزاری کنم کسی هست کمک کنه؟
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ - ۱۹:۰۶:۲۰
پدر را به پیش تو آزرم نیستآزرم= احترام
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ - ۱۹:۰۷:۰۰
نشانی= انگشت نما که پروردهٔ مرغ باشد به کوه نشانی شده در میان گروه
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ - ۱۹:۵۳:۱۷
نمونه های  این سروده کاربند که این گفته را گر شوی کاربنددرختی برومند کاری بلنداز دگر جاها که گر پند ما را شوی کاربندهمیشه بماند کلاهت بلندبدو گفت بسیار دادمش پندنبد پند من پیش او کاربندپر اندیشه شد جان پولادوندکه آن بند را چون شود کاربند بند اگر جادویی باید آموختنبه بند و فسون چشمها دوختنبپریم با مرغ و جادو شویمبپوییم و در چاره آهو شویم نشانی = انگشت نما که پروردهٔ مرغ باشد به کوهنشانی شده در میان گروه-پر از پور سام پر از پور سامست روشن دلمبه خواب اندر اندیشه زو نگسلمفرستد/فرستندنگار رخ تو ز قنوج و رایفرستد همی سوی خاور خدایخوابیدن=خوابانیدنبر ایشان یکی بانگ برزد به خشمبتابید روی و بخوابید چشماز این جادوئیها بخوابید چشمبجنگ اندر آئید یکسر بخشم.هر آن کس که او از گنه کار چشمبخوابید و آسان فروخورد خشم.دگر آن که مغزش بجوشد ز خشمبخوابد بخشم از گنه کار چشم.فردوسی.گر گرامی تر کسی زآن تو اندر کار دینچشم را لختی بخوابد برکشی او را به دار.فرخی