فردوسی

فردوسی

بخش ۵۴

۱

ازآن پس به آرام بنشست شاه

چو برخاست بهرام جنگی ز راه

۲

ندید از بزرگان کسی کینه جوی

که با او بروی اندر آورد روی

۳

به دستور پاکیزه یک روز گفت

که اندیشه تا کی بود در نهفت

۴

کشندهٔ پدر هر زمان پیش من

همی‌بگذرد چون بود خویش من

۵

چوروشن روانم پر از خون بود

همی پادشاهی کنم چون بود

۶

نهادند خوان و می چند خورد

هم آن روز بندوی رابند کرد

۷

ازان پس چنین گفت با رهنما

که او را هم‌اکنون ببردست وپا

۸

بریدند هم در زمان او بمرد

پر از خون روانش به خسرو سپرد

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 3194

نظرات

user_image
تازه کار
۱۴۰۲/۱۲/۰۸ - ۰۹:۲۰:۵۹
اون همه بهش خدمت کرد این هم ثمرش خیلی نمک نشناسه خسرو اصلا خوشم نیومد ازش. بهرام شاه میشد وضع بهتر میشد