فردوسی

فردوسی

بخش ۶۶

۱

چنان بد که یک روز پرویز شاه

همی آرزو کرد نخچیرگاه

۲

بیاراست برسان شاهنشهان

که بودند از او پیشتر در جهان

۳

چو بالای سیصد به زرین ستام

ببردند با خسرو نیک نام

۴

هزار و صد و شست خسرو پرست

پیاده همی‌رفت ژوپین بدست

۵

هزار و چهل چوب و شمشیر داشت

که دیبای در بر زره زیر داشت

۶

پس اندر بدی پانصد بازدار

هم از واشه و چرغ و شاهین کار

۷

ازان پس برفتند سیصد سوار

پس بازداران با یوزدار

۸

به زنجیر هفتاد شیروپلنگ

به دیبای چین اندرون بسته تنگ

۹

پلنگان و شیران آموخته

به زنجیر زرین دهن دوخته

۱۰

قلاده بزر بسته صد بود سگ

که دردشت آهو گرفتی بتگ

۱۱

پس اندر ز رامشگران دوهزار

همه ساخته رود روز شکار

۱۲

به زیر اندرون هریکی اشتری

به سر برنهاده ز زر افسری

۱۳

ز کرسی و خرگاه و پرده سرای

همان خیمه و آخر چارپای

۱۴

شتر بود پیش اندرون پانصد

همه کرده آن بزم را نامزد

۱۵

ز شاهان برنای سیصد سوار

همی‌راند با نامور شهریار

۱۶

ابا یاره و طوق و زرین کمر

بهر مهره‌ای در نشانده گهر

۱۷

دوصد برده تامجمر افروختند

برو عود و عنبر همی‌سوختند

۱۸

دوصد مرد برنای فرمانبران

ابا هریکی نرگس و زعفران

۱۹

همه پیش بردند تا باد بوی

چو آید ز هر سو رساند بدوی

۲۰

همه پیش آنکس که با بوی خوش

همی‌رفت با مشک صد آبکش

۲۱

که تا ناورد ناگهان گرد باد

نشاند بران شاه فرخ نژاد

۲۲

چو بشنید شیرین که آمد سپاه

به پیش سپاه آن جهاندار شاه

۲۳

یکی زرد پیراهن مشک بوی

بپوشید و گلنارگون کرد روی

۲۴

یکی از برش سرخ دیبای روم

همه پیکرش گوهر و زر بوم

۲۵

به سر برنهاد افسر خسروی

نگارش همه پیکر پهلوای

۲۶

از ایوان خسرو برآمد ببام

به روز جوانی نبد شادکام

۲۷

همی‌بود تاخسرو آنجا رسید

سرشکش ز مژگان برخ برچکید

۲۸

چو روی ورا دید برپای خاست

به پرویز بنمود بالای راست

۲۹

زبان کرد گویا بشیرین سخن

همی‌گفت زان روزگار کهن

۳۰

به نرگس گل و ارغوان را بشست

که بیمار بد نرگس وگل درست

۳۱

بدان آبداری و آن نیکوی

زبان تیز بگشاد برپهلوی

۳۲

که تهما هژبرا سپهبد تنا

خجسته کیا گرد شیراوژنا

۳۳

کجا آن همه مهر و خونین سرشک

که دیدار شیرین بد او را پزشک

۳۴

کجا آن همه روز کردن به شب

دل و دیده گریان و خندان دو لب

۳۵

کجا آن همه بند و پیوندما

کجا آن همه عهد و سوگند ما

۳۶

همی‌گفت وز دیده خوناب زرد

همی‌ریخت برجامهٔ لاژورد

۳۷

به چشم اندر آورد زو خسرو آب

به زردی رخش گشت چون آفتاب

۳۸

فرستاد بالای زرین ستام

ز رومی چهل خادم نیک نام

۳۹

که او را به مشکوی زرین برند

سوی خانهٔ گوهر آگین برند

۴۰

ازان جایگه شد به دشت شکار

ابا باده ورود و با میگسار

۴۱

چو از کوه وز دشت برداشت بهر

همی‌رفت شادی کنان سوی شهر

۴۲

ببستند آذین بشهر و به راه

که شاه آمد از دشت نخچیرگاه

۴۳

ز نالیدن بوق و بانگ سرود

هوا گشت ز آواز بی‌تار و پود

۴۴

چنان خسروی برز و شاخ بلند

ز دشت اندر آمد به کاخ بلند

۴۵

ز مشکوی شیرین بیامد برش

ببوسید پای و زمین و برش

۴۶

به موبد چنین گفت شاه آن زمان

که بر ما مبر جز به نیکی گمان

۴۷

مرین خوب رخ را به خسرو دهید

جهان را بدین مژدهٔ نو دهید

۴۸

مر او را به آیین پیشی بخواست

که آن رسم و آیین بد آنگاه راست

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 3227
شاهنامهٔ خالقی - دفتر هشتم - تصویر ۲۸۴

نظرات

user_image
سلیم صالح
۱۳۹۸/۱۰/۰۲ - ۱۵:۵۵:۲۴
بیت دوم اصلاح شودبیاراست برسان شاهنشهانکه بوند ازو پیشتر در جهان= که بودند ازو پیشتر در جهان
user_image
فؤاد
۱۳۹۸/۱۲/۰۲ - ۰۶:۳۶:۴۸
که تهما هژب را سپهبدتنااین مصرع به این شکل معنایی نداره و باید به این شکل اصلاح بشه:که تهما هژبرا سپهبدتنا
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۲/۰۹/۲۹ - ۱۱:۲۲:۲۵
چو پالای سیصد به زرین ستام پالا  = اماده داشته برای پیشامد اسب جنیبت  -بهترین اسبهای زمان را می اراستند و  پیوسته به شاه ننزدیک بودو هرگاه شاه جایی میرفت پیشاپیش شاه انرا میکشیدند واژه پالهنگ از همین پالا است پالا هنگ  پالا کش
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۲/۰۹/۲۹ - ۱۳:۱۵:۵۵
هزار و چهل چوبه شمشیر داشتشمارش شمشیر چوبه است و چوبه غلاف را گویند که بیشتر از چوب و چرم خشک مانند چوب بودنیام واز عربی به چم خوابگاه است و غلاف نیز واژی عربی به چم پوسته است به پوست  نری مرد نیز غلفه گویند ایرانیان  شیوه دیگری برای زبان و واژگان خود داشتند  جای شمشیر را  پوشه پوست  چوبه  کالون میگفتند  واژه پوسته نیز  خود پوشته از پوشیده  است