فردوسی

فردوسی

بخش ۱۸

۱

دگر باره اسپان ببستند سخت

به سر بر همی گشت بدخواه بخت

۲

به کشتی گرفتن نهادند سر

گرفتند هر دو دوال کمر

۳

هرآنگه که خشم آورد بخت شوم

کند سنگ خارا به کردار موم

۴

سرافراز سهراب با زور دست

تو گفتی سپهر بلندش ببست

۵

غمی بود رستم ببازید چنگ

گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ

۶

خم آورد پشت دلیر جوان

زمانه بیامد نبودش توان

۷

زدش بر زمین بر به کردار شیر

بدانست کاو هم نماند به زیر

۸

سبک تیغ تیز از میان برکشید

بر شیر بیدار دل بردرید

۹

بپیچید زانپس یکی آه کرد

ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

۱۰

بدو گفت کاین بر من از من رسید

زمانه به دست تو دادم کلید

۱۱

تو زین بیگناهی که این کوژپشت

مرابرکشید و به زودی بکشت

۱۲

به بازی بکویند همسال من

به خاک اندر آمد چنین یال من

۱۳

نشان داد مادر مرا از پدر

ز مهر اندر آمد روانم بسر

۱۴

هرآنگه که تشنه شدستی به خون

بیالودی آن خنجر آبگون

۱۵

زمانه به خون تو تشنه شود

براندام تو موی دشنه شود

۱۶

کنون گر تو در آب ماهی شوی

و گر چون شب اندر سیاهی شوی

۱۷

وگر چون ستاره شوی بر سپهر

ببری ز روی زمین پاک مهر

۱۸

بخواهد هم از تو پدر کین من

چو بیند که خاکست بالین من

۱۹

ازین نامداران گردنکشان

کسی هم برد سوی رستم نشان

۲۰

که سهراب کشتست و افگنده خوار

ترا خواست کردن همی خواستار

۲۱

چو بشنید رستم سرش خیره گشت

جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

۲۲

بپرسید زان پس که آمد به هوش

بدو گفت با ناله و با خروش

۲۳

که اکنون چه داری ز رستم نشان

که کم باد نامش ز گردنکشان

۲۴

بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی

بکشتی مرا خیره از بدخویی

۲۵

ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای

نجنبید یک ذره مهرت ز جای

۲۶

چو برخاست آواز کوس از درم

بیامد پر از خون دو رخ مادرم

۲۷

همی جانش از رفتن من بخست

یکی مهره بر بازوی من ببست

۲۸

مرا گفت کاین از پدر یادگار

بدار و ببین تا کی آید به کار

۲۹

کنون کارگر شد که بیکار گشت

پسر پیش چشم پدر خوار گشت

۳۰

همان نیز مادر به روشن روان

فرستاد با من یکی پهلوان

۳۱

بدان تا پدر را نماید به من

سخن برگشاید به هر انجمن

۳۲

چو آن نامور پهلوان کشته شد

مرا نیز هم روز برگشته شد

۳۳

کنون بند بگشای از جوشنم

برهنه نگه کن تن روشنم

۳۴

چو بگشاد خفتان و آن مهره دید

همه جامه بر خویشتن بردرید

۳۵

همی گفت کای کشته بر دست من

دلیر و ستوده به هر انجمن

۳۶

همی ریخت خون و همی کند موی

سرش پر ز خاک و پر از آب روی

۳۷

بدو گفت سهراب کین بدتریست

به آب دو دیده نباید گریست

۳۸

ازین خویشتن کشتن اکنون چه سود

چنین رفت و این بودنی کار بود

۳۹

چو خورشید تابان ز گنبد بگشت

تهمتن نیامد به لشکر ز دشت

۴۰

ز لشکر بیامد هشیوار بیست

که تا اندر آوردگه کار چیست

۴۱

دو اسپ اندر آن دشت برپای بود

پر از گرد رستم دگر جای بود

۴۲

گو پیلتن را چو بر پشت زین

ندیدند گردان بران دشت کین

۴۳

گمانشان چنان بد که او کشته شد

سرنامداران همه گشته شد

۴۴

به کاووس کی تاختند آگهی

که تخت مهی شد ز رستم تهی

۴۵

ز لشکر برآمد سراسر خروش

زمانه یکایک برآمد به جوش

۴۶

بفرمود کاووس تا بوق و کوس

دمیدند و آمد سپهدار طوس

۴۷

ازان پس بدو گفت کاووس شاه

کز ایدر هیونی سوی رزمگاه

۴۸

بتازید تا کار سهراب چیست

که بر شهر ایران بباید گریست

۴۹

اگر کشته شد رستم جنگجوی

از ایران که یارد شدن پیش اوی

۵۰

به انبوه زخمی بباید زدن

برین رزمگه بر نشاید بدن

۵۱

چو آشوب برخاست از انجمن

چنین گفت سهراب با پیلتن

۵۲

که اکنون که روز من اندر گذشت

همه کار ترکان دگرگونه گشت

۵۳

همه مهربانی بران کن که شاه

سوی جنگ ترکان نراند سپاه

۵۴

که ایشان ز بهر مرا جنگجوی

سوی مرز ایران نهادند روی

۵۵

بسی روز را داده بودم نوید

بسی کرده بودم ز هر در امید

۵۶

نباید که بینند رنجی به راه

مکن جز به نیکی بر ایشان نگاه

۵۷

نشست از بر رخش رستم چو گرد

پر از خون رخ و لب پر از باد سرد

۵۸

بیامد به پیش سپه با خروش

دل از کردهٔ خویش با درد و جوش

۵۹

چو دیدند ایرانیان روی اوی

همه برنهادند بر خاک روی

۶۰

ستایش گرفتند بر کردگار

که او زنده باز آمد از کارزار

۶۱

چو زان گونه دیدند بر خاک سر

دریده برو جامه و خسته بر

۶۲

به پرسش گرفتند کاین کار چیست

ترادل برین گونه از بهر کیست

۶۳

بگفت آن شگفتی که خود کرده بود

گرامی‌تر خود بیازرده بود

۶۴

همه برگرفتند با او خروش

زمین پر خروش و هوا پر ز جوش

۶۵

چنین گفت با سرفرازان که من

نه دل دارم امروز گویی نه تن

۶۶

شما جنگ ترکان مجویید کس

همین بد که من کردم امروز بس

۶۷

چو برگشت ازان جایگه پهلوان

بیامد بر پور خسته روان

۶۸

بزرگان برفتند با او بهم

چو طوس و چو گودرز و چون گستهم

۶۹

همه لشکر از بهر آن ارجمند

زبان برگشادند یکسر ز بند

۷۰

که درمان این کار یزدان کند

مگر کاین سخن بر تو آسان کند

۷۱

یکی دشنه بگرفت رستم به دست

که از تن ببرد سر خویش پست

۷۲

بزرگان بدو اندر آویختند

ز مژگان همی خون فرو ریختند

۷۳

بدو گفت گودرز کاکنون چه سود

که از روی گیتی برآری تو دود

۷۴

تو بر خویشتن گر کنی صدگزند

چه آسانی آید بدان ارجمند

۷۵

اگر ماند او را به گیتی زمان

بماند تو بی‌رنج با او بمان

۷۶

وگر زین جهان این جوان رفتنیست

به گیتی نگه کن که جاوید کیست

۷۷

شکاریم یکسر همه پیش مرگ

سری زیر تاج و سری زیر ترگ

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 543
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر دوم - تصویر ۱۹۷
عندلیب :

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۰/۰۱/۰۷ - ۰۱:۴۴:۴۱
زیبا بود
user_image
علی
۱۳۹۱/۰۳/۲۱ - ۰۱:۴۰:۵۰
خیلی عالی بود
user_image
amir
۱۳۹۱/۰۴/۰۶ - ۰۳:۲۲:۰۱
dorod bar ferdosie kabir
user_image
عسل
۱۳۹۱/۰۷/۲۱ - ۰۴:۳۵:۴۸
زیبا ترین شعری بود که تا به حال خوانده ام
user_image
هانی
۱۳۹۱/۰۸/۰۱ - ۰۶:۰۷:۴۸
...گویی سرنوشت این سرزمین کشته شدن سهراب هاست بدست پدران
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۱۸ - ۰۳:۴۳:۱۳
بغض نمی گذارد که واژه بنویسم
user_image
زبرا
۱۳۹۲/۱۰/۰۸ - ۰۹:۵۲:۱۲
دستتون درست
user_image
کلهر
۱۳۹۲/۱۱/۲۰ - ۰۸:۴۰:۱۰
چقدر غمگینانه و اشک الوده دم فردوسی گرم خدا رحمتش کنه
user_image
علی
۱۳۹۳/۰۲/۱۵ - ۲۳:۳۴:۵۴
شکاریم یکسر همه پیش مرگ، سری زیر تاج و سری زیر ترگ... ابیاتی از این قطعه را بنام سوگ سهراب ناصر عبدالهی عزیز به شکل زیبایی اجرا کرده.
user_image
Pedram
۱۳۹۳/۰۵/۰۵ - ۲۱:۰۲:۴۹
I lived in the United States for fifteen years now but always longed to remember more of the "trostam va sohrab" poems that I learned in high school back in Iran. I can't thank you enough for putting this on the web. it brought back lots of great memories and give me (and by extension my two boys) a deep sense of belonging to a great country and culture. Thank you
user_image
کیادرویش
۱۳۹۳/۰۷/۱۱ - ۰۵:۵۸:۳۱
آنقدر زیبا بود که 5 دفعه خواندمش
user_image
داود بافری
۱۳۹۳/۰۹/۲۶ - ۰۱:۵۸:۱۷
ایران با فردوسی زندست
user_image
داود بافری
۱۳۹۳/۰۹/۲۶ - ۰۱:۵۹:۱۱
ایران با فردوسی زندست
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۹/۲۶ - ۱۰:۱۱:۰۳
من نیز هزاران بار خوانده و گریسته ام بگو تا چه داری زرستم نشان ؟!که گم باد ( کم باد؟)نامش زگردنکشانکه رستم منم، کم نماناد نام!نشیناد در ماتمم پور سام
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۹/۲۷ - ۱۳:۴۳:۴۷
جناب شمس، به از من میدانید که زادن تهمتن به شیوه رستم زاد به دلیل بزرگی جثه او بوده است که زایمان طبیعی را ناممکن کرده بوده است، ازین رو نامیدن او به نام رستم اشاره به تنومندی وی دارد. و حکیم توس ای بسا رستن را به نیت جناس با رستم آورده باشد. و اما واژه رستم زاد را من نخستین بار از زبان پیرمردی سیستانی و در سیستان شنیدم و دریغا بسیاری از همکاران پزشک این پزشک پیشین به جای آن سزارین سکشن به کار میبرند.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۹/۲۷ - ۲۰:۳۴:۰۰
در باره‌ی شیخ شیراز ، از آنجا که خود میفرماید:مرد نکو نام نمیرد هرگزگمان نمی برم ایرادی داشته باشد !!!اندر باب دیگر رفتگان بسته به میزان نیک نامِیشان است.!!!
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۳/۰۹/۲۸ - ۰۹:۰۳:۳۹
افزون بر نیک نامان ، می بایست از دیگر زندگان جاوید :آنانکه محیط فصل و آداب شدند،دولت عشق پاینده شان کرد، دلشان زنده به عشق است، بی رفتن به ظلمات آب حیات آشامیده اندو ....... نام می بردم.
user_image
کاوه
۱۳۹۴/۰۱/۰۵ - ۱۵:۲۹:۱۳
جهان را جهاندار دارد. خراب بهانه است کاووس و افراسیاب
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۰۳/۲۷ - ۰۷:۰۶:۰۷
«چو برخاست آواز کوس از درم ...» یعنی هنگامی که آوای کوس از جانب من برخاست و پیدا شد که آهنگ جنگ دارم ...
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۰۳/۲۷ - ۰۷:۰۸:۲۴
بیت 50به انبوه زخم زدن ؛ دسته جمعی حمله کردن . یکباره شبیخون وارد آوردن بر سپاه دشمنواژه نامه دهخدا
user_image
reza
۱۳۹۴/۰۹/۰۸ - ۰۸:۰۶:۵۸
من در یکی‌ از نسخ قدیمی‌ بعد از بیت ؛ بگو تا چه داری ز رستم نشان ؛؛ این بیت را دیدم ؛ که رستم منم کم مماناد نام ؛ نشیند بر ماتمم پور سام
user_image
علی
۱۳۹۵/۰۵/۰۵ - ۱۵:۱۰:۴۸
شاید قشنگ ترین ابیاتش اینا باشنبپیچید زان پس یکی آه کرد ز نیک و بد اندیشه کوتاه کردبه بازی بکویند همسال من به خاک اندر آمد چنین یال من
user_image
امیرحافظ
۱۳۹۵/۰۶/۰۴ - ۰۷:۳۸:۴۲
حقیقتا این چند بیت که زبان حال سهراب هست دل آدم رو بدجوری اتیش میزنه(( کنون گر تو در آب ماهی شویو گر چون شب اندر سیاهی شویوگر چون ستاره شوی بر سپهرببری ز روی زمین پاک مهربخواهد هم از تو پدر کین منچو بیند که خاکست بالین منازین نامداران گردنکشانکسی هم برد سوی رستم نشانکه سهراب کشتست و افگنده خوارترا خواست کردن همی خواستار)) جدی درک یا تصور اینکه رستم چه حالی پیدا کرده بعد از شنیدن این حرفها غیرممکن
user_image
عباسی
۱۳۹۵/۰۹/۱۶ - ۰۱:۴۲:۲۸
بیت زیر در جای نادرست قرار دارد:هرآنگه که تشنه شدستی به خونبیالودی آن خنجر آبگونبنظر من و فارغ از اینکه در نسخه ها به چه ترتیب آمده است لازم است دو بیت به عقب برود یعنی بعد ازین بیت باشد:تو زین بیگناهی که این کوژپشتمرابرکشید و به زودی بکشت
user_image
پویا ر-ز
۱۳۹۷/۰۳/۰۷ - ۰۳:۲۹:۳۶
خیلی بهتر میشود اگر کلمات زیر جدا نوشته شوند :بدانست کاو هم ... --> بدانست که او هم ...بپیچید زانپس.. --> زان پس ...که سهراب کشتست --> که سهراب کشته ست ..چو بیند که خاکست ... --> چو بیند که خاک است ..بدو گفت گودرز کاکنون چه سود ... --> بدو گفت گودرز که اکنون چه سود ...حتی وزن ابیات هم بهتر میشود.
user_image
علی شعبانی
۱۳۹۷/۰۸/۲۴ - ۰۰:۵۲:۳۰
طوس؟؟؟ یا توس
user_image
محمد
۱۳۹۷/۱۱/۲۱ - ۱۷:۵۷:۰۹
واقعا فردوسی شایسته ستایش است،انقدر این شعر قویه حتی کسی هم که اصلا اهل ادبیات نیست با خواندن این شعر بغض گلویش را می‌گیرد.
user_image
علی جنبش
۱۳۹۸/۰۲/۲۱ - ۰۹:۴۶:۲۵
ای روزگار تو چه بر سر ایران اوردی آن از اسکندر و تازیان و ترکان این هم از اوضاع امروزمان
user_image
پیمان
۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۱۴:۲۹:۳۷
بگفتا کنون گر که رستم توییبکشتی مرا خیره بر بر خویی
user_image
پیمان
۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۱۴:۳۵:۰۲
بد خویی
user_image
عباس پاپی زاده
۱۳۹۹/۰۶/۲۸ - ۰۳:۰۴:۵۰
شگفتی دوم اینکه یکبار دیگر رستم به جنگ پور سهراب میرود .که برزو در کثرت جنگها و رویارویی ها به نیا بودن رستم افتخار میکند.بیتی از برزو که به جنگ پور دیو سپید میرود.دیو:بگفتا که ای جوان تو کیستی در این مرغزار از پی چیستی .برزو :بگفتا منم پور سهراب نام نژادم بود رستم و زال و سام .میتوان فهمید که برزو افتخار میکند به رستم که پدر بزرگش بوده این تقدیر و سرنوشت تلخ پدرش سهراب بوده به هر حال و بختی که یاریگر رستم بوده که دشمنی از آب چشمسارش نخورده بود و اینگونه این جوان نزد دیو رجز خوانی میکند
user_image
نادر
۱۳۹۹/۰۷/۱۲ - ۲۰:۳۳:۲۱
نامردی کرده رستمعجب مشت و با مرام بوده سهراب
user_image
فرشید
۱۴۰۰/۰۱/۲۵ - ۰۷:۰۰:۰۱
خدا شاهده اشک تو چشمام جمع شد بیت به بیتش
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۰۸/۲۷ - ۰۳:۲۲:۱۱
کیست  نوباوه  رستم  برد ایران   برساند رود تهمینه  بر ِ زال  نریمان   برساندسوگ  سهراب  جوان  ساز کند در همه گیتی  سوگنامه ی پسر  دخت سمنگان برساند داغ ایرج  به همه شهر نهد سازه  و شیون   سوگ سهراب و سیاووش و زریران برساند  مادرش  گیس گشاید به سر کوی در ایدخاک بیزد بسر و بانگ بکیوان برساند پیر  و کودک بسر برزن و هر کوی بگرید سوگ سهراب  جوان پور نریمان   برسانداز درفشان یلان  گوهر و زیور بگشایندباره گرد ِ جوان زیر درفشان برساند داغداران ز جگر اشک بریزند  و خروشندبانگ  نفرین  همه کس بر سر توران برساند رم کردان  همگی ازدر هر پهله  در اید دیلم و کوچ و بلوچ   از در گیلان    برساند شاهدختان و نهانداشتگان گیس  گشایندمو کنان مویه کنان  اشک به ایوان  برساند داستان پسر دخت سمنگان بسرایدکیست سهراب جوان را برد ایران برساند
user_image
مهدی فلاح
۱۴۰۰/۰۹/۳۰ - ۰۶:۱۱:۵۰
سلام اگه از دوستان کسی هست که میتونه درست خوانی کنه لطف کنه صداشو برای بقیه یادگار بزاره تا بقیه هم بتونن استفاده کنن 
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۰/۱۲/۰۷ - ۱۷:۴۴:۳۰
نوجوان سهراب در خون  است و رستم رود رود در سمنگان مادرش تهمینه خون از رخ فشان ما همه ایرانیان هر ساله گشته سوگوارداغدار آن  دلیران  آن  یلان  باستان گوشه  هر سینه  از ما آتشی از پیشداد  میبرد پور  از  پدر چندان که میگردد جهانتازه گردد داغشان چون یادشان نو میشود  خون ان پاکان چکد از گرده ما همچنان  پور افریدون بخون   خویش غلتان  روی خاکرود کیکاووس را کشتند زیر آسمان تهمتن شد کشته ی دست شغاد نابکار کشته شد اغریرث از دست پر اسیو زمان سوگ سهراب و سیاوش داغ ایرج تازه کرد داغ دل چون تازه گردد خون دل گردد روان همچو زخم از خون پریم و جای بانگ و ناله نیست  بر جگر دندان بخاید مرد از درد گران تهمتن در چاه تیغ افتاده انجا پر ز خون  ما همه در چنگ دیوان و ببند هفت خوان ماردوشان بیش و مردم خوار تر از اژدهاک نیست آهنگر که برگیرد درفش کاویان نی فریدونی که گرز گاوسر گیرد بدوشنی دگر رخشی ز کابل نی یلی از سیستان نی دگر آرش که از رویان گشاید دستبردنی دگر گرشاسپ گیسو ور نه  نیرم گرزبان زندگی سوگ سیاوش گشت و پور زال نیست تهمتن کو تا بپوشد  بر تنش ببر بیانپارسا آزادگان را نیست در ایران منشتمردمان اوارگان گردیده زی ایوارگان اسپ گرگانی بکام دیگران گردیده نامتازیان پهله پرورده نژند ماکیانپارسی آزادگان خوارند در خوارزم و بلخ  کرد کرمانجان گرفتارند در سنجار و وان خانه از بهر بلوچان نیست نی بارز نه سند نی دگر هم میهنان را مرد پشتین پشتباننی به خوارزم است خوارزمی و نه سغدی بسغدرخت بسته پهلوی از شهر آذرپادگان در بدخشان خون جگد از دیدگان مانند لعلنی دگر شاخی به اشکاشم نه شیر بامیان پس چه شد ان دیلم اسپاران شیر اوژن که بودپس چه شد ان طالشان اسپهبدان  لنکران میهن آزادگان چول  است و ویران ای دریغ  گشته ایرانگانَ شهریگان همه بی خانمان صد هزاران ایرج و سهراب از ما کشته شدنیست فرزانی چو فردوسی که گوید داستانسال اینک یک هزار از گفتن شهنامه رفترستمی گر نیست باری اردشیر بابکان
user_image
امین
۱۴۰۱/۱۲/۲۴ - ۱۵:۳۹:۱۸
درود بر همگی عزیزان و درود بر حکیم بزرگ نکته ای که خیلی برایم جالب بود اینکه این همه داستان های مختلف پیرامون سهراب و این همه بیت های مختلف و روز و شب ها ، این پهلوان در یک یا نهایت دو بیت جنگش با رستم به پایان میرسه و رستم ضربه‌شو میزنه   به نظرم حکیم فردوسی این گونه هنر خود را نشان داده که اتفاقات و حوادث بد و ناگوار در یک زمان اندک اتفاق میفته... نیامده ده ها بیت جنگ بین این دو پهلوان رو کش بده. عین واقعیت و خود زندگی
user_image
بیژن امرایی
۱۴۰۲/۰۳/۲۸ - ۰۸:۴۸:۲۴
بادرود به شیفتگان فرودسی و شاهنامه هماهنگونه که میدانید جنگ رستم سهراب،یک نمایشنامه ساده همچون هملت و...نیست دراین آوردگه یگانه فردوسی چند موضوع ملی میهنی برما برمی شمرد ودرپاسداشت آنها دردل انگیزترین قالب ادبیات حماسی یعنی تراژدی  مارا آگاهی می دهد،مهمترین آن گرامیداشت میهن اهورائیست وبرتردانستن این مهم برجان ومال همچو ناموس است،همانگونه که رستم کرد.درنبرد اول رستم دل درگرو فرزند پشتش به زمین میرسد اما درانتهای دلبستگی که مرگ فرامیرسد به ناگاه با دیدن پرچم های واژگون(تصورپهلوان بعدازمرگ خود) ارتش ایران زمین این مهر(مهرپدری)می گسلد وحراست از میهن پهلوان را از خواب غفلت بیدار نموده وبه فریبی جانسوز پسر را به میعادگاه مرگ می کشاند و درادامه آنچه برهمگان آشکاراست. دل درگرومیهن داشتن  پدری را بر جنازه پسر می نشاند.پرچم از دیدگاه رستم که همانا دراینجا خود فردوسی است نشان ایران است وهیچ حسی فراتراز وطن پرستی نزد ایرانیان نیست.داستان نبرد رستم وسهراب درس میهن پرستی است،نه غرور رستم و نه مهر سهراب ونه هیچ حس دیگری دراین میانه مهم نیست.آنجا که پیرمردی عارف در دفاع ازمیهن درمقابل سرباز تا دندان مسلح مغول ایستادگی می کند تا به شهادت برسد شاعری ایرانی نژاد می گوید: یکدست جام باده و یک دست زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست    
user_image
علیرضا میرشکار
۱۴۰۲/۰۹/۰۶ - ۰۲:۵۱:۰۸
من همیشه بخش هجده رو میخونم و همیشه گریه میکنم ،همیشه ،همیشه ،همیشه
user_image
نگین ماهانی
۱۴۰۲/۰۹/۱۰ - ۰۴:۳۷:۱۳
من در کودکی معنی تراژدی را اولین بار با این شعر عمیقا درک کردم ... هر بار که میخوانم نمیتوانم اشک چشمانم را کنترل کنم ... 
user_image
محمد راد
۱۴۰۲/۱۲/۱۶ - ۰۰:۵۸:۳۰
پندآموز و دردناک و لطیف و حیرت آور ... روحت شاد فردوسی بزرگ
user_image
عباس صادقپور
۱۴۰۳/۰۲/۰۱ - ۰۰:۰۶:۴۷
بنازم ب گنجور ❤️❤️فوق‌العاده هست عالی ممنونم از زحمات شما
user_image
حمید جهان پناه
۱۴۰۳/۰۳/۱۹ - ۱۵:۰۵:۵۹
یکی از نکات زیبا در داستان رستم و سهراب نحوه کشتن طرف مقابل در هنگام نبرد میباشد که نشان دهنده ۲ نگاه بین ایرانیان و تورانیان به بدن انسان میباشد . در اینجا هنگامی که سهراب بر رستم چیره میشود قصد می‌کند که سر رستم را از بدن جدا کند : یکی خنجری آبگون برکشید  همی خواست از تن سرش را برید یعنی تورانیان مرکز ثقل بدن را سر انسان میدانستند که باید از بین برود .  اما در جنگ دوم هنگامی که رستم سهراب را بر زمین میزند بر قلب سهراب ضربه میزند : سبک تیغ تیز از میان برکشید بر شیر بیداردل  بردرید یعنی ایرانیان اعتقاد داشتند که قلب مرکز و استوانه اصلی بدن است که باید نابود شود.  این نگاه فردوسی شاید بحث تمرکز بر عقل که در در غرب وجود دارد با عشق و عرفان که در میان شرقیان است را نشان میدهد .
user_image
علی ا.م
۱۴۰۳/۰۵/۳۰ - ۰۵:۱۱:۴۳
سهراب به رستم می‌گوید که این شکست (یا ضربه‌ای که به او وارد شده) به نوعی از طرف خود او (سهراب) به او رسیده است. این جمله به این معناست که آنچه به سهراب رسیده، نتیجهٔ عملکرد و تصمیمات خودش است. یادآور جمله‌ای از فردریش نیچه :«آدکی نه بدست دیگری ، که بدست خود نابود میشود.»
user_image
علی ا.م
۱۴۰۳/۰۵/۳۰ - ۰۵:۱۳:۳۲
تو گناهی نداری که این کوژپشت (سرنوشت) مرا به اوج قدرت رساند سپس بکشت ....به گونه‌ای سهراب این وضعیت را سرنوشت خود می بیند ، نه داشتن کینه از رستم
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۰۳ - ۱۰:۱۵:۵۸
بدو گفت کاین بر من از من رسیدزمانه به دست تو دادم کلیدتو زین بیگناهی که این کوژپشتمرابرکشید و به زودی بکشتبه بازی بکویند همسال منبه خاک اندر آمد چنین یال مننشان داد مادر مرا از پدرز مهر اندر آمد روانم بسرهمی جستمش تا ببینمش رویچنین جان بدادم بدیدار اویکنون گر تو در آب ماهی شویو گر چون شب اندر سیاهی شویوگر چون ستاره شوی بر سپهرببری ز روی زمین پاک مهربخواهد هم از تو پدر کین من چو بیند که خاکست بالین مناز این نامداران گردن کشان کسی هم برد سوی رستم نشانکه سهراب کشته است و افکنده خوارترا خواست کردن همی خواستاراتش میزند - این ها سره است و ان  چه میان ان امده سره نیست
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۰۳ - ۱۰:۲۲:۳۳
چو بشنید رستم سرش خیره گشت جهان پیش چشم اندرش تیره گشت بپرسید زان پس که آمد به هوش بدو گفت با ناله و با خروش که اکنون چه داری ز رستم نشان که کم باد نامش ز گردنکشانکه رستم منم کم مماناد نامنشیناد در شیونم پور سام بدو گفت ار ایدونکه رستم تویی بکشتی مرا خیره از بدخویی ز هر گونه‌ای بودمت رهنمای نجنبید یک باره مهرت ز جای چو برخاست آواز کوس از درم بیامد پر از خون دو رخ مادرم همی جانش از رفتن من بخست یکی مهره بر بازوی من ببست مرا گفت کاین از پدر یادگار بدار و ببین تا کی آید به کار کنون کارگر شد که بیکار گشت پسر پیش چشم پدر خوار گشت
user_image
برمک
۱۴۰۳/۰۶/۰۳ - ۱۰:۲۴:۱۸
که اکنون چه داری ز رستم نشانکه گم باد نامش ز گردنکشانکه رستم منم کم مماناد نامنشیناد در شیونم پور سام