فردوسی

فردوسی

بخش ۷

۱

چو آگاه شد دختر گژدهم

که سالار آن انجمن گشت کم

۲

زنی بود برسان گردی سوار

همیشه به جنگ اندرون نامدار

۳

کجا نام او بود گردآفرید

زمانه ز مادر چنین ناورید

۴

چنان ننگش آمد ز کار هجیر

که شد لاله رنگش به کردار قیر

۵

بپوشید درع سواران جنگ

نبود اندر آن کار جای درنگ

۶

نهان کرد گیسو به زیر زره

بزد بر سر ترگ رومی گره

۷

فرود آمد از دژ به کردار شیر

کمر بر میان بادپایی به زیر

۸

به پیش سپاه اندر آمد چو گرد

چو رعد خروشان یکی ویله کرد

۹

که گردان کدامند و جنگ‌آوران

دلیران و کارآزموده سران

۱۰

چو سهراب شیراوژن او را بدید

بخندید و لب را به دندان گزید

۱۱

چنین گفت کامد دگر باره گور

به دام خداوند شمشیر و زور

۱۲

بپوشید خفتان و بر سر نهاد

یکی ترگ چینی به کردار باد

۱۳

بیامد دمان پیش گرد آفرید

چو دخت کمندافگن او را بدید

۱۴

کمان را بزه کرد و بگشاد بر

نبد مرغ را پیش تیرش گذر

۱۵

به سهراب بر تیر باران گرفت

چپ و راست جنگ سواران گرفت

۱۶

نگه کرد سهراب و آمدش ننگ

برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ

۱۷

سپر بر سر آورد و بنهاد روی

ز پیگار خون اندر آمد به جوی

۱۸

چو سهراب را دید گردآفرید

که برسان آتش همی بردمید

۱۹

کمان بزه را به بازو فگند

سمندش برآمد به ابر بلند

۲۰

سر نیزه را سوی سهراب کرد

عنان و سنان را پر از تاب کرد

۲۱

برآشفت سهراب و شد چون پلنگ

چو بدخواه او چاره گر بد به جنگ

۲۲

عنان برگرایید و برگاشت اسپ

بیامد به کردار آذرگشسپ

۲۳

زدوده سنان آنگهی درربود

درآمد بدو هم به کردار دود

۲۴

بزد بر کمربند گردآفرید

زره بر برش یک به یک بردرید

۲۵

ز زین برگرفتش به کردار گوی

چو چوگان به زخم اندر آید بدوی

۲۶

چو بر زین بپیچید گرد آفرید

یکی تیغ تیز از میان برکشید

۲۷

بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد

نشست از بر اسپ و برخاست گرد

۲۸

به آورد با او بسنده نبود

بپیچید ازو روی و برگاشت زود

۲۹

سپهبد عنان اژدها را سپرد

به خشم از جهان روشنایی ببرد

۳۰

چو آمد خروشان به تنگ اندرش

بجنبید و برداشت خود از سرش

۳۱

رها شد ز بند زره موی اوی

درفشان چو خورشید شد روی اوی

۳۲

بدانست سهراب کاو دخترست

سر و موی او ازدر افسرست

۳۳

شگفت آمدش گفت از ایران سپاه

چنین دختر آید به آوردگاه

۳۴

سواران جنگی به روز نبرد

همانا به ابر اندر آرند گرد

۳۵

ز فتراک بگشاد پیچان کمند

بینداخت و آمد میانش ببند

۳۶

بدو گفت کز من رهایی مجوی

چرا جنگ جویی تو ای ماهروی

۳۷

نیامد بدامم بسان تو گور

ز چنگم رهایی نیابی مشور

۳۸

بدانست کاویخت گردآفرید

مر آن را جز از چاره درمان ندید

۳۹

بدو روی بنمود و گفت ای دلیر

میان دلیران به کردار شیر

۴۰

دو لشکر نظاره برین جنگ ما

برین گرز و شمشیر و آهنگ ما

۴۱

کنون من گشایم چنین روی و موی

سپاه تو گردد پر از گفت‌وگوی

۴۲

که با دختری او به دشت نبرد

بدین سان به ابر اندر آورد گرد

۴۳

نهانی بسازیم بهتر بود

خرد داشتن کار مهتر بود

۴۴

ز بهر من آهو ز هر سو مخواه

میان دو صف برکشیده سپاه

۴۵

کنون لشکر و دژ به فرمان تست

نباید برین آشتی جنگ جست

۴۶

دژ و گنج و دژبان سراسر تراست

چو آیی بدان ساز کت دل هواست

۴۷

چو رخساره بنمود سهراب را

ز خوشاب بگشاد عناب را

۴۸

یکی بوستان بد در اندر بهشت

به بالای او سرو دهقان نکشت

۴۹

دو چشمش گوزن و دو ابرو کمان

تو گفتی همی بشکفد هر زمان

۵۰

بدو گفت کاکنون ازین برمگرد

که دیدی مرا روزگار نبرد

۵۱

برین بارهٔ دژ دل اندر مبند

که این نیست برتر ز ابر بلند

۵۲

بپای آورد زخم کوپال من

نراندکسی نیزه بر یال من

۵۳

عنان را بپیچید گرد آفرید

سمند سرافراز بر دژ کشید

۵۴

همی رفت و سهراب با او به هم

بیامد به درگاه دژ گژدهم

۵۵

درِ باره بگشاد گرد آفرید

تن خسته و بسته بر دژ کشید

۵۶

در دژ ببستند و غمگین شدند

پر از غم دل و دیده خونین شدند

۵۷

ز آزار گردآفرید و هجیر

پر از درد بودند برنا و پیر

۵۸

بگفتند کای نیکدل شیرزن

پر از غم بد از تو دل انجمن

۵۹

که هم رزم جستی هم افسون و رنگ

نیامد ز کار تو بر دوده ننگ

۶۰

بخندید بسیار گرد آفرید

به باره برآمد سپه بنگرید

۶۱

چو سهراب را دید بر پشت زین

چنین گفت کای شاه ترکان چین

۶۲

چرا رنجه گشتی کنون بازگرد

هم از آمدن هم ز دشت نبرد

۶۳

بخندید و او را به افسوس گفت

که ترکان ز ایران نیابند جفت

۶۴

چنین بود و روزی نبودت ز من

بدین درد غمگین مکن خویشتن

۶۵

همانا که تو خود ز ترکان نه‌ای

که جز بآفرین بزرگان نه‌ای

۶۶

بدان زور و بازوی و آن کتف و یال

نداری کس از پهلوانان همال

۶۷

ولیکن چو آگاهی آید به شاه

که آورد گردی ز توران سپاه

۶۸

شهنشاه و رستم بجنبد ز جای

شما با تهمتن ندارید پای

۶۹

نماند یکی زنده از لشکرت

ندانم چه آید ز بد بر سرت

۷۰

دریغ آیدم کاین چنین یال و سفت

همی از پلنگان بباید نهفت

۷۱

ترا بهتر آید که فرمان کنی

رخ نامور سوی توران کنی

۷۲

نباشی بس ایمن به بازوی خویش

خورد گاو نادان ز پهلوی خویش

۷۳

چو بشنید سهراب ننگ آمدش

که آسان همی دژ به چنگ آمدش

۷۴

به زیر دژ اندر یکی جای بود

کجا دژ بدان جای بر پای بود

۷۵

به تاراج داد آن همه بوم و رست

به یکبارگی دست بد را بشست

۷۶

چنین گفت کامروز بیگاه گشت

ز پیگارمان دست کوتاه گشت

۷۷

برآرم به شبگیر ازین باره گرد

ببینند آسیب روز نبرد

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 491
عندلیب :

نظرات

user_image
mohsen
۱۳۹۱/۰۲/۱۴ - ۰۲:۵۵:۳۱
بخندید بسیار گرد آفریدبه باره برآمد سپه بنگریدقبل از این بیت ابیات زیادی در گفتگو میان سهراب و گردآفرید (قول و قرارهای عاشقانه) حذف شده است که در نتیجه گردآفرید از بالای برج میخندد و به سهراب میگوید من تو را فریب دادم و ترکان از ایرانیان زن نمی یابند. ابیات افتاده شده را در یاد ندارم اما بزودی خواهم آورد!
user_image
mohsen
۱۳۹۱/۰۲/۱۴ - ۰۲:۵۷:۳۹
یکی بوستان بد در اندر بهشتبه بالای او سرو دهقان نکشتدر اندر بهشت غلط و بی معتاست و در اردیبهشت صحیح است (تصحیح استاد بهرام مشیری)
user_image
mohsen
۱۳۹۱/۰۲/۱۴ - ۰۲:۵۹:۵۰
دریغ آیدم کاین چنین یال و سفتهمی از پلنگان بباید نهفت بباید نهفت غلط و بی معناست و بیابد تهفت صحیح است (تصحیح استاد بهرام مشیری)
user_image
سیل آبادی
۱۳۹۱/۰۹/۱۸ - ۰۳:۵۴:۲۴
به نظر در اندر بهشت یعنی درش به بهشت باز میشود و در اردیبهشت یعنی یک باغ در فصل اردیبهشت که هر دو معنی دارد.و همچنین بباید نهفت یعنی بباید کم کرد و مخفی کرد و تهفت نمیدانم یعنی چی.و اما قول و قرار عاشقانه من جایی چیزی اضافه بر این ندیدم در حالی که فکر هم نمی کنم ناقص باشه بیت :چو رخساره بنمود سهراب راز خوشاب بگشاد عناب رااشاره به عشوه ای دارد که گرد آفرین در کار سهراب میکنه. ( خوشاب یعنی در خوش آب و رنگ و کنایه از دندان - عناب کنایه از لب)
user_image
MOHSEN
۱۳۹۱/۱۰/۲۱ - ۰۳:۵۵:۱۴
تصحیح میکنم "بیابد نهفت" یعنی پلنگان بدن پهلوانی تو را میخورند. با سپاس از سیل آبادی...
user_image
MOHSEN
۱۳۹۱/۱۰/۲۱ - ۰۴:۰۳:۵۸
همانا که تو خود ز ترکان نه ای؛ که جز بآفرینِ بزرگان نه ای.بدان زور و بازوی و آن کتف و یال، ندیدم تو را از بزرگان هَمال».بدو گفت سهراب:«کای خوبچهر! به تاج و به تخت و به ماه و به مهر،که این باره با خاک پست آورم؛ تو را ، ای ستمگر! به دست آورم.چو بیچاره گردی و پیچان شوی، ز گفتِ نبهره پشیمان شوی». بخندید و او را به افسوس گفت، که:«ترکان از ایران نیابند جفت.
user_image
سینا
۱۳۹۳/۰۷/۰۴ - ۱۸:۲۹:۲۳
بیت چهارم مصراع دومکه شد لاله رنگش به کردار قیر اصلاح شود بهچو شد لاله برگش به کردار قیربا تشکر
user_image
سهراب فدائی
۱۳۹۳/۱۱/۲۵ - ۰۲:۰۳:۵۸
خداوندا چرادل آفریدی چرادرعشق مشکل افریدی اگرعاشق شدن باشد گناهی پس چرامعشوق خوشکل افریدی
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۳/۰۱ - ۱۳:۴۹:۳۱
نباشی بس ایمن به بازوی خویشخورد گاو نادان ز پهلوی خویشمصرع دوم یعنی چه ؟ممنون اگر توضیح دهید
user_image
merce
۱۳۹۴/۰۳/۰۲ - ۱۸:۲۲:۵۲
ناشناس گرامی خورد گاو نادان ز پهلوی خویشچندی صبر کردم تا جواب سؤال شما را یکی از ادیبان بدهد . ولی گویا تعبیرها و تفسیر های بسیاری در مورد این مصرع گفته شده که زیاد مورد پسند صاحبنظران نیست . من نیز از رسمی با خبرم که هنوز در دهات ایران متداول است . معمولاً ما انسانها برجسته ترین شاخص هر حیوانی را به او نسبت می دهیم مثلاً سگ با وفاست یا کسی مثل شیر می غرّد و یا مثل گاو میخوردمیگویند تنها حیوانی که آنقدر می خورد تا راه نفَسش میگیرد گاو است که در حال خفگی می افتددرین مواقع کسانی درآبادی متخصص حل مشکل هستند که در زیر دنده ی حیوان که معده کاملاً به پوست چسبیده کاردی فرو می کنند که علوفه ی بلعیده شده به بیرون فوران کند و گاو آسوده شودکاردی که به پهلوی گاو می خورد سزای نادانی اوستمیگوید تو هم چون گاو نادان سزای نادانی ات را می بینی امید که دیگران نیز معانی دیگری بنویسندبا درود مرسده
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۰۳/۰۳ - ۰۳:۵۳:۰۵
بسم الله تعالی و له الحمدنباشی بس ایمن به بازوی خویش / خورد گاو نادان ز پهلوی خویشگاو را برای استفاده از گوشتش پروار می کنند ، بنابراین گاو هر چقدر بیشتر بخورد و چاق تر شود ، زمان مرگ و تباهی اش نزدیک تر خواهد شد و (تو نیز فریفتۀ زور و بازو و هیکل خود نشو) یا اگر گاوی سر در آخور گاو دیگری کند ، آن گاو او را شاخ خواهد زد (تو نیز سرت را در آخور پهلوانان دیگر نکن)مثلی است ، و مراد این که ، نادان باشد کسی که جان خویشتن را در خطر اندازد .
user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۰۳/۰۳ - ۰۴:۱۵:۱۶
به زیر دژ اندر ، یکی جای بود / کجا دژ بدان جای بر پای بودبه تاراج داد آن همه بوم و رُست / به یکبارگی دست بَد را بشُستدریافت این دو بیت هم کمی دشوار است ، عرض می کنم : دژ در بلندی قرار گرفته بوده که قاعدتا هم ، برای تسلط بر همه جا بدین گونه بنا می کردند و در پایین آن ، دشتی بوده که غذا و علوفه و چراگاه دژ به آن بستگی داشته است . سهراب ، پیش از همه آن را به تاراج داده تا مردم آن قلعه بی برگ و گرسنه بمانند و تسلیم شوند .مصراع (به یکبارگی...) را به دو شکل می توان خواند ،الف) دست بد را بشست ، یعنی کار بد را آغاز کرد ب) دستِ بد را بشست : بدی را به نهایت رساند . اما به نظر می رسد که «به یکبارگی دست ، بد را بشست» یعنی برای جنگیدن آماده شد ، با توجه به سیاق عبارت مناسب تر است .والله اعلم
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۳/۰۳ - ۱۴:۰۰:۰۷
با سلامجناب اقای مجتبی خراسانی مرسی که نظر خودتان را فرمودیدولی من تا آنجا که دیده ام در ولایت ما گاوها اگر هم آخور باشند به یکدیگر شاخ نمیزنند ولی توضیح کافی لازم بود بر اینکه هرچقدر گاو بیشتر بخوردو زمان مرگ و تباهی اش نزدیکتر خواهد شد چه ارتباطی به خورد گاو نادان ز پهلوی خویش داردبه هر حال همانطور که خانم مرسده نوشته اند گویا تعبیر ها و تفسیرها برین بیت بسیار است سرکار خانم مرسدهاز شما هم بسیار متشکرم برای تعریف و تفسیر این بیت . من دو معنی دیگر از آقای استاد بهرام مشیری که نظر شخص ایشان نبود شنیده بودم که یکی از آنها نزدیک به نظر آقای خراسانی بود ولی استاد مشیری هیچکدام را معتبر نمی دانستند . ولی این معنی که شما نوشتید از همه ی معانی دیگر به عقل نزدیکتر و ملموستر میآیدکه گاو نادان به سبب پر خوری کاردی به پهلویش بخورد با اجازه ی شما من این تعریف را برای آقای مشیری نیز میفرستم که شاهنامه شناس هستندبه هر حال بسیار لذت بردم و مساًله من نیز با تعریف شما حل شد
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۰۳/۰۶ - ۰۹:۳۹:۰۷
من هم با نظر محسن در مورد بیت زیر موافقم:دریغ آیدم کاین چنین یال و سفتهمی از پلنگان بباید نهفتگویا «بیابد نهفت» معنای بهتری به بیت می‌دهد، چنانچه در واژه‌نامه دهخدا برای کلمه نهفت معنی «گور. مدفن . قبر. » ذکر شده است و این بیت از شاهنامه هم برای مثال آورده شده است:که کام دد و دام بودش نهفت سرش را یکی تنگ تابوت جفت .در مورد بیت مد نظر هم می‌شود چنین معنی کرد: «از دست پلنگان به گور رود» یا «گور او درون پلنگان شود (یعنی خوراک پلنگان گردد.)»
user_image
احمد رحمت بر
۱۳۹۴/۱۱/۲۳ - ۰۹:۱۲:۴۰
به تاراج داد آن همه بوم و رستبه یکبارگی دست بد را بشست- دست بد را شستن ؛ بد را دست شُستن . آماده شدن بدی رالغت‌نامه دهخدا.
user_image
هما
۱۳۹۵/۱۱/۲۳ - ۰۳:۴۵:۱۶
وزن این مصراع چرا اینجوریه؟!!!بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد
user_image
محمدرضا ابراهیمی
۱۳۹۶/۰۲/۱۳ - ۲۳:۵۸:۳۷
به نام خدادر مصراع اول بیت 27 مصراع اول اشکالل وجود دارد و صورت صحیح آن این است: بزد نیزه او را به دو نیم کردخوانش :بِزَد نِیزِیو را به دو نیم کرد. اگر منبع هم می خواهید به جلد دوم کتاب نامه باستان میر جلال الدین کزازی مراجعه کنید.
user_image
امین مرادبک
۱۳۹۶/۰۸/۱۳ - ۱۴:۳۴:۲۶
بیت سی مصارع دوم چو آمد خروشان به تنگ اندرش بجنبید و برداشت خود از سرش کلمه بنجبید غلط هست، درستش بخندید هست تصحیح استاد مینوی چون هر دو پشت اسب سوار هستند پس هر دو در حال جنبیدن و تکان خوردن هستند. چو آمد خروشان به تنگ اندرش بخندید و برداشت خود از سرش
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۶/۰۸/۱۶ - ۱۷:۳۵:۵۳
با درودبنابه نظر استاد بهرام مشیری، در بیت:یکی بوستان بد در اندر بهشتبه بالای او سرو دهقان نکشت«در اندر بهشت» نادرست است و «در اردیبهشت» صحیح آن است.دلیل اول آنکه:آنچیزی که در مشبه هست باید در مشبه به نیز باید موجود باشد. اگر «در اندر بهشت» صحیح میبود باید گرد آفرید نیز دارای دری میبود که ما قایل شویم که آن در رو به بهشت باز میگردد.دلیل دوم آنکه «در اردیبهشت» تشبیهی است که حداقل دو مرتبه ی دیگر در شاهنامه آمده:1) در داستان سیاوش:به شادی یکی نامه
پاسخ نوشتچو تازه بهاری در اردیبهشت2) در انتهای شاهنامه و در بخش پادشاهی یزدگرد:پر از گوهر نابسود افسرشز دیبای چینی فروزان برشبهاریست گویی در اردیبهشتبه بالای او سرو دهقان نکشتکه بسیار به بیت مورد بحث نزدیک است.البته مورد دیگری نیز هست که مربوط به داستان فریدون است البته گویا در متن شاهنامه ی گنجور وجود ندارد. و آن در داستان فریدون است:3) بهاریست خرم در اردیبهشتهمه خاک عنبر همه زر خشتباعث خوشحالی خواهد بود اساتید عزیز در اینباره نظر دهند.
user_image
شهروز کبیری
۱۳۹۶/۰۸/۱۶ - ۱۷:۵۶:۰۸
با درود خدمت اساتید پاک مغزدر باب بیت:نباشی بس ایمن به بازوی خویشخورد گاو نادان ز پهلوی خویشنظر اساتید به شرح زیر است: جناب‌ دکتر میرجلال‌الدین‌ کزّازی‌، «پهلو» را به‌ معنای‌ دو سوی‌ شکم‌ می‌دانند: «گاوی‌ را می‌کشند و از گوشتش‌ توشه‌ می‌سازند که‌ فربه‌ و چرب‌ پهلو باشد؛ پس‌ گاوی‌ که‌ خویشتن‌ را می‌پرورد و پهلوی‌ نزارش‌ را با خورش‌ بسیار فربه‌ و پروار می‌گرداند، به‌ راستی‌ زمینه‌ مرگ‌ خویش‌ را فراهم‌ می‌آورد.»جناب بهرام مشیری هم صراحتا (در برنامه تلویزیونی) همین نظر دکتر کزازی رو تایید کرده اند. ضمنا در تایید این معنی، بیتی از مثنوی معنوی عنوان میکنند با این مضمون: ویدیو این مساله اینجاست:پیوند به وبگاه بیرونی(دقیقه 29ویدیو)تو نظر دکتر منصور رستگار: «یعنی‌ گاو نادان‌ همه‌ ضربت‌ها و آسیب‌ها را از پهلوی‌ چاق‌ و فربه‌ خود می‌خورد.»نظر روانشاد دکتر جعفر شعار و جناب‌ دکتر حسن‌ انوری‌: «گاو نادان‌ نمی‌داند که‌ برای‌ بهره‌مندی‌ از گوشت‌ و پهلوی‌ چرب‌ اوست‌ که‌ به‌ او آب‌ و گیاه‌ می‌دهند.»نظر جناب دکتر عزیزالله جوینی البته چیز دیگری است که بسیار عجیب و بعید مینماید:گاوان‌ به‌ هنگام‌ جنگ‌ با یکدیگر ابتدا با سر به‌ همدیگر حمله‌ می‌کنند و… آنگاه‌ گاو غالب‌ با دو شاخ‌ خود به‌ پهلوی‌ گاو مغلوب‌ می‌کوبد و…در انتها بنظر این بنده ناچیز این میرسد نظر جناب کزازی (و سایر اساتید که آن معنی را تایید کرده اند) صحیح است. چند مورد از ابیات شعرای دیگر در این باره به عنوان شاهد، در ادامه آمده:گاو اگر خسبد وگر چیزی خوردبهر عید و ذبح خود می پرورد(مولانا - مثنوی معنوی - دفتر سوم - بخش 187)تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کنکه تا بری به تبرک هلال لاغر عید(مولانا - دیوان شمس - غزل شماره 925)خبر ز لذت پهلوی چرب خویشت نیستشبی چو شمع دربن قحطخانه مهمان باش(بیدل دهلوی - غزل شماره 1762)بر دستبرد تیغ قضا دل نهاده ایپهلوی چرب خویش به قصاب داده ای(صائب تبریزی -دیوان غزلیات - غزل شمارهٔ 6898)گاو است خویش پرور از بهر عید قرباندجال گاو مهدی عید است در قتالش(صفای اصفهانی)
user_image
کامبیز
۱۳۹۶/۰۹/۱۶ - ۱۵:۴۳:۳۰
آمد خروشان به تنگ اندرشبجنبید و برداشت خود از سرشبجنبید به غلط نوشته شده است، معنی نمیده، بخندید و برداشت از سرش. شعر حماسی است
user_image
۷
۱۳۹۶/۰۹/۱۶ - ۱۶:۱۰:۰۲
بجنبید درست است و به معنی عجله و شتاب د میباشد.حرکت تند و سریعبجنب: عجله کن-بشتابجنب و جوش
user_image
سید عطاالله مهاجرانی
۱۳۹۶/۱۰/۳۰ - ۱۹:۳۴:۲۹
خورد گاو نادان زپهلوی خویش!زپهلوی خویش، یک اصطلاح مجازی ست، به معنای از سوی خویش یا از طرف خویش. دوستان ارجمندی که پهلو را به معنای حقیقی آن تصور کرده اند، در تفسیر بیت به تنگنا افتاده اند. اصطلاح «از پهلو » را در آثار شاعران دیگر می بینیم که شاهد سخن ماست.مولوی:گر بدزدی و ز گل من می بریرو که هم از پهلوی خود می خوریسعدی:نمرد از تهیدستی آزاد مردز پهلوی مسکین شکم پر نکردحافظ:بگشا بند قبا تا بگشاید دل منکه گشادی که مرا بود ز پهلوی تو بوددر هر سه شاهد پهلو به معنای مجازی ست و نه حقیقی. بدهی ست که حکیم فردوسی هم به همان مفهوم مجازی این واژه را به کار برده است.با احترام
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۱:۲۷:۲۶
سید عطاء الله مهاجرانی گرامیلطفا این را هم بگویید که معنای مجازی پهلو در اینجا چیست؟معنای بیت چیست؟؟
user_image
۷
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۲:۰۴:۲۱
خدایا پناه بر تو من ماتم و مبهوتم این دوستان که هر یک فکر میکنند رای آنها درست است چرا دمی فکر نمیکنند که آیا ممکن نیست فردوسی هر دو برداشت را در نظر داشته است.و اما به این دوست بالایی:1-شکل درست این بیت شیخ سعدی چنین است:بمرد از تهیدستی آزادمردز پهلوی مسکین شکم پر نکردآزادمرد از تهیدستی مرد(یا میمیرد) ولی از پهلوی مسکین شکم خود پر نکرد(نمیکند)چنانکه آشکار است میتوان گفت آن که آزادمرد نیست و ستمکاره است همچون درنده ای است که از پهلوی جانور مسکین و ناتوان شکم خود پر میکند و به مردارخواری روی نهاده و مینهد.(ضعیف کشی)سعدی نیز در اینجا هر دو معنی را در نظر داشته است.
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۲:۳۳:۴۶
خورد گاو نادان زپهلوی خویش!چه خوش تعبیر و تفسیری داشت ، مرسده بانو که ضربه کارد به پهلوی گاو ، در نتیجه ی پرخوری و در نتیجه تنگی نفس اوست،البته که تعبیر دیگر دوستان نیز تا حدودی قابل پذیرش است ، ولی حاشیه ی جناب مهاجرانی را مربوط به موضوع نمی بینم ، امید که ایشان توضیح بیشتری در مورد مجازی بودن پهلو بدهندبا احترام
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۶:۵۳:۳۸
بلی گمان می کنم معنایی که یار دیرین مرسده بانو گفتند درست است. با توجه به نیم بیت اول که زنهار می دهد که چندان به زور بازویت تکیه مکن، اینجا هم مراد گوینده اینست که گاو که طبیعتا نادان است (گاو دانا که نداریم) از طبیعت نادان وار خود ضربه می خورد نه از کس دیگری. البته هیچ نمی دانم جریان این ضربه چگونه و از چه قرار است. ولی دور از ذهن نیست جریان کارد به پهلوی گاو و فوران محتویات معده. در روستایی که در آن باغداری می کنم گاوها لاینقطع در حال خوردن هستند و اگر هم دمی از خوردن فارغ شوند به نشخوار مشغولند حتی نیمه شبان! چالش عظیمی است برای این زبان بسته ها سیر شدن!
user_image
nabavar
۱۳۹۶/۱۱/۰۱ - ۰۷:۵۶:۰۲
روفیا بانو”یار دیرین “را گُل گفتید یاد آن بحث های شیرین گرامی بادزنده باشید
user_image
فاطمه
۱۳۹۷/۰۳/۲۰ - ۰۷:۰۹:۰۴
سلام ببخشید ما بین دوستامون بحث افتاده که تو بیت14(کمان را به زه کرد و بگشاد بر / نبد مرغ را پیش تیرش گذر)معنی بر پهلو هست یا بازو؟؟لطفا راهنماییم کنینایمیل منfatemeh80rezazadeh@yahoo.com
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۳/۲۱ - ۱۷:۵۰:۵۵
کمان را به زه کرد و بگشاد بربر در اینجا بازو باشد.کمان را چله کرد و بازو گشود و چنان استاد تیراندازی بود که مرغ را در هوا میزدالبته واژه زود حذف شده است.
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۳/۲۱ - ۱۸:۳۸:۱۵
نباشی بس ایمن به بازوی خویشخورد گاو نادان ز پهلوی خویشنادان به زور بازوی خود گرفتار آید درست چون گاو که از پرخوری کشته میشود.چون چاق تر از دیگر گاوان که باشد زودتر کارد بر گلویش. مینشیند.آدم نادان که زور و بازویی هم اگر داشته باشد(یا خیال کند که دارد) بیشتر با دیگران درگیر میشود و آخر سر کسی پیدا میشود که سر و ته او را یکی کند.دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخردبا نفس خود کند به مراد و هوای خویشاز دست دیگران چه شکایت کند کسیسیلی به دست خویش زند بر قفای خویش
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۳/۲۱ - ۱۸:۵۷:۵۹
آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه+یارو یابو برش داشته=از ماست که بر ماست
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۳/۲۹ - ۱۷:۰۲:۱۰
سپهبد عنان اژدها را سپردبه خشم از جهان روشنایی ببردسپهبد(سهراب) عنان را به اژدها سپرد(افسار اسب را رها کرد)انچنان با خشم راند که گویی شب شد(بر اثر گرد و خاک)
user_image
محمود طیب
۱۳۹۷/۰۴/۳۰ - ۰۶:۱۸:۳۲
دوستان معنی بیت " برین بارهٔ دژ دل اندر مبندکه این نیست برتر ز ابر بلند" این است:"به این اسب قوی و نیرومند است دل مبند، چرا که هرچه باشد از ابرهای بلند و آسمان دست نیافتنی تر نیست"باره: در اینجا به معنای اسب است. باره گاهی به معنای دژ و حصار بلند و محکم است.پس اگر در این بیت هم باره به معنای دژ باشد؛ خب می شود حشو! مانند حُسن خوب! پس اینجا باره به معنای اسب دژمانند و قوی هیکل است. به ویژه که در مصراع بعدی آن رابه ابر تشبیه کنایی کرده. چرا که ابر نیز در حرکت است و می شود تشبیهی به اسب هم داشت. مثلاً فلانی سوار بر ابر در حرکت است. محمود طیّب
user_image
حسین،۱
۱۳۹۷/۰۴/۳۰ - ۰۸:۴۴:۴۷
طیب جان بارهٔ دژ گویا منظور دیوار قلعه باشد .زنده باشی
user_image
هاوژین
۱۳۹۷/۱۲/۱۳ - ۱۵:۱۹:۰۸
سلام خدمت دوستان در مورد بیت «خورد گاو نادان ز پهلوی خویش» بهتره بپذیریم که ممکنه شاعر چندین منظور داشته باشه. ممکن هم هست که فقط یک معنا مورد نظرش بوده باشه. ولی درهر حال تفاوت مفهومی زیادی به چشم نمی‌خورد.نظر من اینست که: اگر کارد خوردن به پهلوی گاو، در اثر پرخوری و طمع را در نظر بگیریم، میتوانیم بگوییم که فردوسی به آز و هوس و قول‌قرارهای عاشقانه سهراب اشاره کرده(اگر اینچنین ابیات عاشقانه وجود داشته باشند)و اگر این را در نظر بگیرم که گاو علوفه میخورد و چاق میشود و به سبب چاق‌وچله‌ بودن خورده می‌شود؛ -که با مصراع قبلی نیز هماهنگ تر است- میتوانیم بگوییم منظور شاعر همان تکبر سهراب به زور وبازویش است که موجب شکستش شد.شاید هم مصراع به ضربه خوردن گاو از پهلو-جایی که از آن غافل است- اشاه دارد(معمولا گاو را از سمت پهلو‌اش غافلگیر میکنند)
user_image
شمس الدین جلیلیان
۱۳۹۹/۰۱/۰۲ - ۱۱:۱۶:۴۴
با درود به پیشگاه دوستان خورد گاو نادان ز پهلوی خویش را باید با نگاه به مصراع نخست تفسیر نمود : در مصراع اول با لحنی هشدار آمیز به سهراب می گوید فریفته ی قدرت بازو و توان و اندام پهلوانیت نشو و به زور بازویت نناز و مانند گاو نباش زیرا گاو آسیب و ضربه ای که می بیند ناشی از پهلوی چاق و هیکل درشتش است (اگر پهلویش چاق نباشد ، قصابی نمی شود !) خوردن در اینجا به معنی ضربه و آسیب خوردن است و امروزه هم در همین معنا کاربرد دارد . مثلا هرچه خوردیم از رفیق نا رفیق بود و ... ) لازم به ذکر است سروران ارجمند می دانند مصدر خوردن در زبان فارسی در معانی فراوانی کاربرد دارد و در این بیت نباید آن را متعدی بگیریم . خوردن : اصابت کردن / تیر به او خورد / قرعه به نام او خورد خورد : ضربه خورد که شرح آن رفتبه او می خورد : یعنی مناسب اوست ، به او می آید این قطعه به این وسیله می خورد : یعنی اندازه اش است و ...به قیافه اش می خورد که دزد باشد ، یعنی از قیافه اش بر می آید که ...
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۱/۰۲ - ۱۳:۲۹:۴۳
نباشی بس ایمن به بازوی خویشخورد گاو نادان ز پهلوی خویشتفسیر و تعبیر خانم مرسده از تمام معانی که دیگر عزیزان گفته اند مستدل تر است. با پوزش از آقای مهاجرانی که بسیار نامربوط فرمودند
user_image
اشکان
۱۳۹۹/۰۸/۱۷ - ۱۰:۳۴:۴۶
چو بشنید سهراب تنگ آمدش که آسان همی دژ به چنگ آمدش همی : برای استمرار و امتداد فعل می آید
user_image
nabavar
۱۳۹۹/۰۹/۰۸ - ۰۸:۰۲:۰۳
خورد گاو نادان ز پهلوی خویشدر درسهایی از شاهنامه ی استاد دکتر محمد جعفر محجوب در مورد این مصرع دقیقاً همین تعبیر بانو مرسده را بیان داشته اند،تا بحال خطایی در گفتار ایشان ندیده ام
user_image
علی رضازاده کاشانی
۱۳۹۹/۰۹/۱۶ - ۰۴:۱۱:۳۴
باسلام.در مورد نظر خانم مرسده اگه یه همچین کاری باشه که پهلوی گاو پر خور را کارد میزنن تا محتویات به بیرون ریخته شود، برداشتی که بنده میکنم ابنه که این عمل رو برا نجات جان گاو میکنن نه برا کشتنش. که این تعبیر در این جا جایی نداره به سهراب هشدار داده میشه که کشته خواهی شد نه اینکه خنجر میخوری که نجات پیدا کنی. به نظر بنده استدلال ادبیب بزرگوار بهرام مشیری کامل تر باشه. دوستان میتونند در مورد صحبت بنده داوری کرده و نظر بدهند.
user_image
علی رضازاده کاشانی
۱۳۹۹/۰۹/۱۶ - ۰۴:۲۲:۳۵
البته بنده این عمل کارد زدن بخ پهلوی گاور رو اولین بار است که میشنوم و بعید میدانم که وافعی باشد. حالا گیرم که وجود داشته باشه. با جای پاره گی کارد چیکار میکنن. بخیه و پانسمان میکنن یا رها میکنن خودش خوب بشه. دوستانی که چنین چیزی رو دیدن یا شنیدن بیشتر توضیح بدن.
user_image
محمد
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۱۳:۳۹:۴۵
سلاممفهوم و منظور از سرافراز در مصرع سمند سرافراز بر دژ کشید چیست؟
user_image
ملیکا رضایی
۱۴۰۰/۰۴/۰۶ - ۰۲:۳۱:۳۲
سلام بیت ای که شما قرار دادید باید به صورت زیر تصحیح گردد  بزد بر کمربند گردآفرید زره بر برش یک به یک بردرید
user_image
مهیار
۱۴۰۰/۱۲/۲۱ - ۲۲:۵۱:۲۱
او زنی بود که مثل پهلوانی سوارکار، همیشه در جنگ‌ها نام‌آور و مشهور بود.
user_image
مهیار
۱۴۰۰/۱۲/۲۱ - ۲۲:۵۱:۵۳
وقتی دختر گژدهم (گردآفرید)، با خبر شد که فرمانده دژ سپید (هجیر) اسیر شده است،
user_image
مهیار
۱۴۰۰/۱۲/۲۱ - ۲۲:۵۴:۱۲
که نام او گردآفرید بود. در طول روزگار، دختری مانند او به دنیا نیامده بود.
user_image
مهیار
۱۴۰۰/۱۲/۲۱ - ۲۲:۵۴:۵۴
گردآفرید چنان از شکست هجیر شرمنده و خشمگین بود که صورت سُرخَش به رنگ سیاه درآمد.
user_image
مهیار
۱۴۰۰/۱۲/۲۱ - ۲۲:۵۵:۳۸
فوراً زره جنگجویان را پوشید، زیرا درنگ و معطلی در آن شرایط جایز نبود.
user_image
مهیار
۱۴۰۰/۱۲/۲۱ - ۲۲:۵۹:۳۲
گیسوی خود را زیر زره پنهان کرد و در کلاهخود خود گره زد.
user_image
ابوتراب صمیمی
۱۴۰۲/۰۲/۱۷ - ۰۶:۲۱:۳۲
با سلام به همه عزیزان  به نظر من منظور جناب فردوسی از یکی بوستان بد در اندر بهشت یعنی چهره گرد آفرید را به بوستانی تشبیه فرموده که( درِ) ان به بهشت باز می شود  « در» در اینجا معنی درب یا ورودی می دهد
user_image
صادق سالک
۱۴۰۳/۰۳/۱۳ - ۱۷:۰۲:۲۰
نباشی بس ایمن به بازوی خویشخورد گاو نادان ز پهلوی خویش با سلام و عرض ادب معناش کاملاً مشخصه منظورش اینه که آقا سهراب به زور بازو هات مغرور نشو چون میخوای با این بازو هات دشمن رو زمین بزنی اما آخرش از اطرافیانت ضربه میخوری. همانطور که گاو خبر نداره که آخرش کسی سرش رو می بره که پهلوی او بوده و بزرگش کرده.
user_image
صادق سالک
۱۴۰۳/۰۳/۱۳ - ۱۷:۰۵:۰۰
با توجه به اینکه در نهایت پدر خودش یعنی نزدیک ترین فرد به سهراب، اون رو می کشه.