فردوسی

فردوسی

طهمورث

۱

پسر بد مر او را یکی هوشمند

گرانمایه طهمورث دیو بند

۲

بیامد به تخت پدر بر نشست

به شاهی کمر بر میان بر ببست

۳

همه موبدان را ز لشکر بخواند

به خوبی چه مایه سخن‌ها براند

۴

چنین گفت کامروز تخت و کلاه

مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه

۵

جهان از بدی‌ها بشویم به رای

پس آنگه کنم درگهی گرد پای

۶

ز هر جای کوته کنم دست دیو

که من بود خواهم جهان را خدیو

۷

هر آن چیز کاندر جهان سودمند

کنم آشکارا گشایم ز بند

۸

پس از پشت میش و بره پشم و موی

برید و به رشتن نهادند روی

۹

به کوشش از او کرد پوشش به رای

به گستردنی بد هم او رهنمای

۱۰

ز پویندگان هر چه بد تیز رو

خورش کردشان سبزه و کاه و جو

۱۱

رمنده ددان را همه بنگرید

سیه گوش و یوز از میان برگزید

۱۲

به چاره بیاوردش از دشت و کوه

به بند آمدند آن که بد زان گروه

۱۳

ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز

چو باز و چو شاهین گردن فراز

۱۴

بیاورد و آموختن‌شان گرفت

جهانی بدو مانده اندر شگفت

۱۵

چو این کرده شد ماکیان و خروس

کجا بر خروشد گه زخم کوس

۱۶

بیاورد و یک‌سر به مردم کشید

نهفته همه سودمندش گزید

۱۷

بفرمودشان تا نوازند گرم

نخوانندشان جز به آواز نرم

۱۸

چنین گفت کاین را ستایش کنید

جهان آفرین را نیایش کنید

۱۹

که او دادمان بر ددان دستگاه

ستایش مر او را که بنمود راه

۲۰

مر او را یکی پاک دستور بود

که رایش ز کردار بد دور بود

۲۱

خنیده به هر جای شهرسپ نام

نزد جز به نیکی به هر جای گام

۲۲

همه روزه بسته ز خوردن دو لب

به پیش جهاندار بر پای شب

۲۳

چنان بر دل هر کسی بود دوست

نماز شب و روزه آیین اوست

۲۴

سر مایه بد اختر شاه را

در بسته بد جان بدخواه را

۲۵

همه راه نیکی نمودی به شاه

همه راستی خواستی پایگاه

۲۶

چنان شاه پالوده گشت از بدی

که تابید ازو فرّهٔ ایزدی

۲۷

برفت اهرمن را به افسون ببست

چو بر تیز رو بارگی بر نشست

۲۸

زمان تا زمان زینش بر ساختی

همی گرد گیتی‌ش بر تاختی

۲۹

چو دیوان بدیدند کردار او

کشیدند گردن ز گفتار او

۳۰

شدند انجمن دیو بسیار مر

که پردخته مانند از او تاج و فرّ

۳۱

چو طهمورث آگه شد از کارشان

بر آشفت و بشکست بازارشان

۳۲

به فرّ جهاندار بستش میان

به گردن بر آورد گرز گران

۳۳

همه نرّه دیوان و افسونگران

برفتند جادو سپاهی گران

۳۴

دمنده سیه دیوشان پیش‌رو

همی بآسمان برکشیدند غو

۳۵

جهاندار طهمورث بافرین

بیامد کمربستهٔ جنگ و کین

۳۶

یکایک بیاراست با دیو جنگ

نبد جنگشان را فراوان درنگ

۳۷

از ایشان دو بهره به افسون ببست

دگرشان به گرز گران کرد پست

۳۸

کشیدندشان خسته و بسته خوار

به جان خواستند آن زمان زینهار

۳۹

که ما را مکش تا یکی نو هنر

بیاموزی از ما که‌ت آید به بر

۴۰

کی نامور دادشان زینهار

بدان تا نهانی کنند آشکار

۴۱

چو آزاد گشتند از بند او

بجستند ناچار پیوند او

۴۲

نبشتن به خسرو بیاموختند

دلش را به دانش برافروختند

۴۳

نبشتن یکی نه، که نزدیک سی

چه رومی، چه تازی و چه پارسی

۴۴

چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی

ز هر گونه‌ای کان همی بشنوی

۴۵

جهاندار سی سال از این بیشتر

چه گونه پدید آوریدی هنر

۴۶

برفت و سر آمد بر او روزگار

همه رنج او ماند از او یادگار

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 37
فرید حامد :
فرشید ربانی :
فرهاد بشیریان :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
حمید
۱۳۸۸/۰۱/۰۷ - ۲۱:۲۲:۰۷
در بیت پانزدهم از بالا، "کجا بر خرو شد گه زخم کوس" یک فاصله‌ی اضافه در میان "خروشد" هست که بایستی برداشته شود چون به اشتباه "خرو-شد" خوانده می‌شود.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
حمید
۱۳۸۸/۰۱/۰۷ - ۲۱:۲۹:۱۰
در بیت هشتم از پائین، "بیاموزی از ماکت آید به بر"، "ماکت" بایستی "ما کت" باشد تا درست خوانده شود چون "کت" به معنی "که تو را" است.
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
user_image
کیهان ص
۱۳۸۹/۰۵/۰۱ - ۲۱:۴۷:۵۰
واژه طهمورث درست نیست بایستی تهمورث باشد.
user_image
فؤاد
۱۳۹۱/۰۲/۱۶ - ۰۴:۲۴:۰۸
بعد از بیت آخر «برفت و سر آمد برو روزگار»چند بیت دیگر هم در برخی نسخه ها هست:جهانا مپرور چو خواهی درودچو می بدروی پروریدن چه سودبرآری یکی را به چرخ بلندسپاریش ناگه به خاک نژند
user_image
فرهود
۱۳۹۱/۱۰/۰۸ - ۱۲:۵۳:۲۲
عنوان را به نادرستی نوشتید: تهمورث درست است. تهمورث= تَهم: توانا+اورث: سگ نَر. بنا بر این تهمورث یعنی دارنده سگ نر. هم چنین است تهماسپ= دارنده اسپ توانا، تهمتن= دارنده تَن نیرومند.
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۰ - ۰۱:۵۰:۳۰
دربیت پنجم :جهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی گرد پایقافیه نمی خواند احتمالا در مصرع دوم پایگه یا جایگه درست باشد جهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی پایگه نظیر این بیت دیگر شاهنامه :اگر داد بینی همی رای من مگردان از این پایگه پای من .لذا در نسخه های دیگر هم بررسی شود و درصورت درست بودن اصلاح شود
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۰ - ۰۲:۱۳:۱۵
در بیت :به کوشش ازو کرد پوشش به رایبه گستردنی بد هم او رهنماینه قافیه درست است و بعید است این بیت از شاهنامه به این نحو درست باشد و یا اینکه حتی از فردوسی باشد
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۱۰ - ۱۲:۴۲:۳۱
حمید خان گرامی قافیه ها با هم همخوانی دارند ، اگر ، الفِ ، رای ، آ خوانده شود { رآی }رای با جایگه هم قافیه نیستبا احترام
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۲:۰۰:۳۱
هانی گرامآن تلخ وش که صوفی ام الخبائث ش خوانداشهی لنا و احلی من قُبلة العذا رااین مثل بدان آوردم تا در تعبیر و تفسیرشو اتصالش به شراب روحانی و عروج به دنیای عرفان برایم بگویی نه اکثر کسانی که به گنجور می آیند دین باورند و نه اشعار مذهبی ستبلکه آنان که بیشتر می نویسند چون تاب سخن مخالف نمی آرند فریادشان بیشتر هواستکه از خصوصیات مدعیان دین چنین است که هر سخن مخالف را در گلو خفه کنند و این را در تاخت و تازشان دیدیم ، ای کاش جناب حمید رضا حاشیه های محبت آمیزشان را حذف نمی کردند تا منطق و ادب مدعیان ابدی می شد ما بی دین نیستیم ، که خرافات را در دینمان نمی گنجانیم ، شما از عقیده ی خود دفاع کنید ، ما می خوانیم و تاب می آوریم و بی احترامی نمی کنیم ، به شما نخواهیم گفت : کله ات پُر از قورمه سبزی ست ، ما کجا خدا را نفی کردیم ؟ کی به شما گفتیم از عقیده ی خود دست بردارید؟ ، هیچ ستیزی در کار نیست بگذارید تا محیطی آزاد برای اظهار نظر هست ، در به روی آزادگان نبندیمبا احترام
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۳:۰۵:۳۱
قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادیهانی جانخوشحالم که آدم دینداری یافتم که می شود با او حرف زد! اگر گمان میکنیم که حقیقتی را دریافتیم توصیه شده برای بر پا داشتن آن قیام کنیم ولو یک نفری یا دو نفری! در اقلیت بودن دلیل کافی برای خاموشی نیست! به علاوه هر کسی وقتی به چیزی اعتقاد دارد آن را بر حق می داند. کسی حقیقت مکشوف را رها نمی کند به باطل توسل جوید. مگر ریاکاران و متظاهران که اگر کسی در این فضای مجازی نیز چنین کند تنها وقت خویش را تلف کرده است. هیچکس لا مذهب نیست، مذهب یعنی راه و روش و هر کسی بی تردید راه و روشی برای زندگی برگزیده است. و مذهب درست تر آنی نیست که حتی آداب اولیه سخن گفتن را به مدعی آن یاد ندهد. به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشینکه هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر داردیک دین باور حقیقی داریم و یک دین باور الکی، خواهشمندم بین این دو تمایز قایل شوید. به خاطر داشته باشید هر کالایی در جهان اصل و بدل دارد. و سخت مراقب باشید تا ناگهان بدل را به جای اصل به شما نیندازند.
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۳:۰۷:۴۷
ام الخبائث اشاره دقیقی به این شعر عطار(حکایت شیخ سمعان) دارد:روز هشیاری نبودم بت پرستبت پرستیدم چو گشتم مست مستبس کسا کز خمر ترک دین کندبی شکی ام الخبایث این کندشیخ گفت ای دختر دلبر چه ماندهرچ گفتی کرده شد، دیگر چه ماندخمر خوردم، بت پرستیدم ز عشقکس مبیناد آنچ من دیدم ز عشق
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۳:۲۹:۴۶
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او
پاسخ می‌دهد.دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند !و ظرف غذایش را که دست‌ نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!پائولو کوئلیو:من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،در حالی که آفریقاییِ دانش‌ آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .: زمین بهشت می شود...روزیکه مردم بفهمند هیچ چیز عیب نیست جز قضاوت ومسخره کردن دیگران...! هیچ چیز گناه نیست جز حق الناس..!هیچ چیز ثواب نیست جز خدمت به دیگران. ...!هیچ کس اسطوره نیست الا در مهربانی و انسانیت...!هیچ دینی با ارزشتر از انسانیت نیست...!هیچ چیز جاودانه نمی ماند جز عشق...!هیچ چیز ماندگار نیست جز خوبی ... (( پائولو کوئیلو))
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۴:۴۰:۰۵
روفیای گرامی برای اولین با دیدم که شما به عربی نوشتید... اینجا دوستان "روشنفکر" بسیار هستند که با زبان عربی مشکلات زیادی دارند.
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۴:۴۲:۴۸
روفیای گرامی برای اولین بار دیدم که شما به عر بی نوشتید... اینجا دوستان "روشن فکر" بسیار هستند که با زبان عر بی مشکلات زیادی دارند.
user_image
هانی
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۰۰:۰۵:۵۲
روفیای عزیزسپاسگزارم از نظر شما.توصیه هایتان را به جان و دل می پذیرم. هر چند آن آیه ای نوشته اید مربوط به هر حقیقت نیست و قید لله می رساند که دستور به برخاستن فردی یا جمعی در مسیر تحقق حقایق الهی است. اما توصیه ای نیک است. من هم منظورم نبود که اکثریت ملاک حقانیت است. اتفاقا در بیشتر طول تاریخ بشر، اکثریت بر باطل(اعم از باطل مطلق و باطل نسبی) بوده اند. منظور من این بود که اکثریت کسانی که اینجا می ایند خداباور هستند چون ایرانی ها-به جز کمتر از یک درصد غیر ایرانی- اینجا می ایند و ایرانی ها هم غالبا خداباور هستند.وجود امثال سمانه که در ظاهر افکاری مخالف موج اکثریت ایران اسلامی دارد، هم موجب انگشت نما بودن نظرات وی و خودش در محیط گنجور است. و هم نظرهای امثال سمانه برای افرادی که اهل مطالعه نیستند و شاید تنها به سبب علاقه به یک شعر حافظ و سعدی و یا حتی سرچ نام محسن چاوشی به این محیط می آیند موجب بدفهمی نسبت به حقایق پاک عالم خاک شود و حتی دید افراد کم سن و سال 13-14 ساله را نسبت به شاعران خداباور ادبیات ما بد و تاریک کند.من به هر دو سبب گفتم بهتر است سمانه ترویج آن گونه افکارش را در اینجا ادامه ندهد و می تواند به سایت های مرتبط با این مقصود هجرت! کند. بماند هم چندان ربطی به ما ندارد. هر که هر چه بکارد همان را درو می کند. من دوستانه به او گفتم.
user_image
هانی
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۰۰:۱۹:۰۲
در مورد جنس اصل و جنس بدل هم متشکرم از توصیه و نصیحت شما.اتفاقا یکی از اولین چیزهایی که برای من مهم بود این بود که دکان ها را بشناسم نه زود شیفته و مفتون کالاها شوم.برای من دکانی که کالاهی رنگی و جذاب دارد ولی کالاهای غیر جذاب یا نفرت انگیز هم دارد دکان خوبی نبوده نیست و نخواهد بود.مغازه ای که دم از فروختن شکر خالص می زند ولی وقتی شکر را خانه بردم و در کیک استفاده کردم کیکم سیاه شد و حتی اگر سیاه نشد کامم تلخ شد، برای من یک ریال نمی ارزد.من دکان و مغازه ای را دوست دارم که اولا چیزی را مخفی نکرده باشد، کالاهایش همه اصلی باشد، ترس امتحان و محک زدن کالاها را نداشته باشد. هراس مقایسه کردن کالاهایش با کالاهای سایر مغازه ها و حتی بازارهای دوردست را نداشته باشد.برای من مهم است که فروشنده ی کالاها کیست و معرفی کننده شان و حتی شاگرد مغازه....حتی اینکه مغازه در کجا هست هم برایم مهم است.... اینکه کسی کالای بی دینی اش را می فروشد و کسی دین داری موجب نشده و نمی شود من سریع به سمت مغاززه ی دین فروش! بروم.در این دنیا از ان بودایی هند و چین تا مسیحیان تمام دنیا و یهودیان دنیا کالاهایشان را می فروشند. بعضی با ترس بعضی با تقلب بعضی با هراس و هزار توصیه.... من از فروشندگان جسور خوشم می آید.... که از کارخانه ای که کالا را تولید می کند تا منزل مصرف کننده را رصد کرده اند... کالایشان هم اصلی اصلی است. .... همیشه نو نو نو است.... کهنه نمی شود....جایگزین می کند ولی نو تر را با نو....من به این بحث اصل و بدل وسواس دارم و چقدر خوشحال شدم که توصیه ای را شنیدم که به بحث مورد علاقه ام مربوط بود.باز هم تشکر می کنم.
user_image
هانی
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۰۰:۳۲:۰۳
در اینکه همه کس مذهب دارد و هیچ کسی بی مذهب نیست، درست است. اما فقط طبق معنای لغوی مذهب…حتی بی دین ها هم دارای مذهب و دین و روش و مسلک هستند…ولی در علم منطق می گویند بین اصطلاح و لغت را نباید با هم قاطی کرد چون درست نیست.مذهب در اصطلاح یعنی کسی که معتقد به دینی است که چند شاخه شده، مثلا شیـعه، سنـی، زیدی و… در اسلام.به خاطر همین وقتی بحث اطلاح در میان است اینکه بگوییم هیچ کسی لا مذهب نیست، درست نیست دوست عزیز.اتفاقا لامذهب خیلی زیاد یافت می شود.مهم این است که آدم از میان مذهب های متعدد، ببیند کدام یک به واقعیت نزدیکتر است…اگر قرار باشد قید دین و مذهب اصطلاحی را بزنیم دیگر نیازی نبود خدا کسی را بفرستد تا مردم را هدایت کند و راه های گمراهی و شیطانی را نشان دهند.کسی که فکر کند همه کس مذهب دارد و از هر کدام هم می توان خوبی ها را برداشت کرد، آن گوهر اصلی و درجه یک را که همان هوش برتر به آن راهنمایی کرده، با تمام مسلک های منحرف و حتی ساخته ی بشر مساوی دانسته و به آن هوش برتر احترام نگذاشته است…. و از میزان ها و ترازوهایی که ان هوش برتر در اختیار بشر خاکی نهاده استفاده نکرده و همان مذهب ها و مسلک های باطل و ناخالص، او را فریب می دهند.ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کسیکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد…تشکر مجدد از نظر شما.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۱۶:۵۹:۵۵
روزی مردی با رد نظریه ثابت بودن کره زمین و طرح موضوع گردش آن به دور خورشید مقابل نظریه ارسطو و نص کتب مقدس ایستاد. این مرد به آیه قرآن عمل کرد :ان تقوموا لله مثنی و فرادی...او برای بر پا داشتن آنچه که حقیقت میپنداشت قیام کرد، انگشت نما شد،از سوی کلیسا تکفیر شد، خانه نشین شد....آن روز هم عده ای او و نظرات او را نفرت انگیز خواندند، شکسپیر در جایی میگوید من در شگفتم از کسانی که با دست خود قلاب می گیرند تا دزد شراب از پنجره دهانشان وارد شود و گنجینه عقلشان را برباید... آن گالیله مسلمان و این شکسپیر پیغمبر است!من نمی گویم که آن عالیجنابهست پیغمبر ولی دارد کتاب!گالیله آنجا که یک تنه برای برپایی حقیقت قیام میکند دین ورزیده و شکسپیر وقتی که میگوید باده نوشی آنجا که رهزن عقل شود خطاست پیامی از خدا آورده است. جان کلام من این است هانی جان، جوهر اعمال و نمود اندیشه های انسان ها را ببینیم، صرفنظر از نام دین یا مذهبی که با آن زاده شدند یا ادعای آن را دارند!تنها یک چیز در جهان نفرت انگیز است و آن جهل است، جهل سرچشمه همه بدیهاست، تعصب، خشم، خود بزرگ بینی، استبداد، ساده لوحی،بیماری و...چه بسیار شیعه دانا و چه بسیار شیعه نادان....چه بسیار به گفته شما لامذهب دانا و چه بسیار لامذهب نادان....
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۱۸:۰۳:۱۷
روزی مردی با رد نظریه ثابت بودن کره زمین و طرح موضوع گردش آن به دور خورشید مقابل نظریه ارسطو و نص کتب مقدس ایستاد.این مرد به آیه قرآن عمل کرد :ان تقوموا لله مثنی و فرادی…او برای بر پا داشتن آنچه که حقیقت میپنداشت قیام کرد،انگشت نما شد،از سوی کلیسا تکفیر شد،خانه نشین شد….آن روز هم عده ای او و نظرات او را نفرت انگیز خواندند،شکسپیر در جایی میگوید من در شگفتم از کسانی که با دست خود قلاب می گیرند تا دزد شراب از پنجره دهانشان وارد شود و گنجینه عقلشان را برباید…آن گالیله مسلمان و این شکسپیر پیغمبر است!من نمی گویم که آن عالیجنابهست پیغمبر ولی دارد کتاب!گالیله آنجا که یک تنه برای برپایی حقیقت قیام میکند دین ورزیده و شکسپیر وقتی که میگوید باده نوشی آنجا که رهزن عقل شود خطاست پیامی از خدا آورده است.جان کلام من این است هانی جان،جوهر اعمال و نمود اندیشه های انسان ها را ببینیم،صرفنظر از نام دین یا مذهبی که با آن زاده شدند یا ادعای آن را دارند!تنها یک چیز در جهان ناخوشایند است و آن جهل است،جهل سرچشمه همه بدیهاست،تعصب، خشم، خود بزرگ بینی، استبداد، ساده لوحی،بیماری و…
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۱۳ - ۱۸:۱۶:۳۸
چه بسیار شیعه هدایت شده و چه بسیار شیعه گمراه...چه بسیار به گفته شما لامذهب هدایت شده و چه بسیار لامذهب گمراه...
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۴ - ۰۱:۳۶:۳۹
حرف حق را باید شنید هر چند که گوینده ان کافر باشد. با سخنان بانو روفیا موافق هستم.امام علی(ع) فرمود: «خُذِ الْحِکْمَةَ مِمَّنْ أَتَاکَ بِهَا وَ انْظُرْ إِلَی مَا قَالَ وَ لَا تَنْظُرْ إِلَی مَنْ قَال‏»؛ حکمت را از کسی که آن‌ را برای تو می‌آورد، بگیر و به آنچه گفته است، بنگر و به [شخصیت‏] گوینده نگاه نکن. سخن شکسپیر را در مورد شراب نمیدانستم، ممنونم!
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۱/۱۴ - ۱۰:۰۷:۳۹
همیشه بیدار گرامیحتما متوجه هستید که شکسپیر باده نوشی را در حدی که موجب زوال عقل شود مذمت می کند. البته اشکالی بر همه مواد شیمیایی طبیعی وارد است که دوز دقیق ماده موثره آنها معلوم نیست به ویژه بر گذشتگان در صد الکل یک شراب خاص و میزان تاثیر آن بر هوشیاری مردم دقیقا آشکار نبود. امروزه شاید بتوان با دقت بیشتری اعلام کرد چه میزان از چه نوع شرابی موجب کاهش سطح تمرکز انسان می گردد و محدوده ایمنی آن را تعیین کرد. این همه حساسیت بر روی موضوع حل و حرمت شراب از اینروست که در عهد پیامبر شراب بود ولی مثلا اکستازی نبود. وگرنه همین که اکستازی یا ال اس دی حلال یا حرام است بدون تردید جزء مواردی است که (از نظر دینداران) فقها باید درباره اش نظر بدهند. حتما شما قبول دارید که اگر بخواهند حکمی درباره ال اس دی صادر کنند باید آثار مصرف آن بر بدن انسان را از دانشمندان طب و داروسازی بپرسند. بنابر این عقلا این استفتاء از پزشکان در مورد شراب نیز صدق میکند... کما اینکه اکنون نیز میگویند اگر پزشک تجویز کند منعی ندارد. برای بسیاری از موضوعات دنیای مدرن هیچ مبنایی در قرآن و فقه و... وجود ندارد. از جمله موضوع شبیه سازی و اتانازی یا مرگ خود خواسته. برای تشخیص حل و حرمت این موضوعات، ما ناگزیر از تشخیص درستی یا نادرستی آن ها با دانش امروز هستیم. با آنچه از دانش پزشکی و روانشناسی و تاریخ و... در دست داریم. اگر اینجا عقل و دانش روز کار میکند چرا همه جا کار نکند؟؟!
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۰۵:۳۷:۳۰
سمانه خانم در مورد توضیحات شما در مورد بیت پنجم که فرموده اید "قافیه ها با هم همخوانی دارند ، اگر ، الفِ ، رای ، آ خوانده شود { رآی }به نظر من بهترین شارح شاهنامه خود شاهنامه است چه در لفظ چه در معنا بطوریکه مثلا کسی که اولین بار این بیت زیر را می خواند : به هستیش باید که خستو شوی. ز گفتار بی‌کار یکسو شوی به قرینه مصرع بعدی و یا ابیات قبلی معنی کلمه "خستو "را در می یابد و احتیاج به هیچ واژ نامه ای ندارد و اگر فردوسی ادعا دارد که با این اثر عجم را زنده کرده است بیراه نگفته .و اگر ما این اثر را شاهکار می نامیم نیز برای دریافت لفظ و معنا باید از خود شاهنامه و ابیات آن استفاده نمائیم . غفلت از این موضوع باعث گر فتار آمدن و لغزش های بسیاری ازسوی بزرگان در شرح لفط و یا معنی ابیات شاهنامه گردیده بطوریکه در معنا کردن یک کلمه دفترها سیاه نموده تا اشتباه ذهنی خود راجبران نمایند .در صورتیکه در خلق این اثر و" گوهر دری" توسط خالق آن نظر به دو چیز یعنی استفاده همه مردم فارسی زبان نه قشر خاص و دوم سادگی و روان بودن داشته است چرا که هدف او زنده نمودن ریشه فرهنگ این سرزمین که همان زبان باشد بوده که پس از صدها سال تاختن اعراب (که به واقع آلام زیادی را برای این سرزمین آنهم بیشتر از جنبه فرهنگ و پیشینه کشور در بر داشته )صورت گرفته است .با این مقدمه به توضیح شما برمی گردیم که فرموده اید قافیه ها با هم همخوانی دارند ، اگر ، الفِ ، رای ، آ خوانده شود { رآی }رای با جایگه هم قافیه نیست.ما در اینجا دو کلمه پایگه و جایگه که در بسیاری از جاهای دیگر شاهنامه آمده و مثالی هم ذکرنمودیم پیشنهاد نمودیم و اگر جایگه راست ناید پایگه که در صورت جایگزین شدن به معنا نیز نزدیکتر آید پیشنهاد نموده ایم که معنی آن این می شود (که پس از اینکه با اندیشه نمودن بدیها را از جهان می شویم آنگاه درگاه و بارگاهم را پایگاه پادشاهی خود و جهان قرار می دهم) نظیر معنی پایگه در این بیت دیگر شاهنامه به اخترت گویند کیخسروی بشاهی بر آن پایگه برشویاگر این موضوع مورد قبول افتد با جایگزینی این کلمه هم لفظ که در اینجا قافیه را در بر می گیرد درست می شود و هم معنا چراکه با جایگزینی کلمه {رآی} که شما پیشنهاد داده اید اگرچه قافیه بسامان می گردد ولی باز هنوز مشکل دیگر که معنا باشد یعنی کلمه گرد پای در مصرع :"پس آنگه کنم درگهی گرد پای" به قوت خود باقی است اگرچه هنوز معنی دو کلمه رآی و گرد پای دراین دو مصرع برای ما روشن نیست شاد و پیروز باشید –ضمنا از اینکه به ابهامات اینجانب در مورد این بیت
پاسخ دادید سپاسگزارم
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۰۵:۵۶:۲۷
می خواستم بدانم نسخه شاهنامه مورد استفاده شما کدام است با تشکر گنجور
پاسخ دهید
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۰۷:۰۸:۵۲
روفیای گرامی: دلیل اینکه بیشتر مردم که شراب استفاده میکنند مستی است که موجب زوال عقل میشود. اکستازی یا ال اس دی : هر چیزی که یقیناّ به بدن یا روح من صدمه بزند٬ حرام است، این دستور قرآن و عقل است. اینکه چیزی نیست که "فقها باید درباره اش نظر بدهند"، البته به نظر من. فرمودید: "اگر اینجا عقل و دانش روز کار میکند چرا همه جا کار نکند؟؟!"عقل و دانش همیشه در همه جا کار میکند، ولی عقل جزعی به درد کارهای جزعی میخورد.عقل بشر بدون تمسک به آیاتِ عقلِ کل که قرآن و روایاتِ اهلِ بیت (ع) بخشی از آن میباشند در خیلی مواقع اشتباه میکند.مثالی میزنم که از اینترنت کوپی کردم:خوردن گوشت خوک ... برای شما حرام شده است». مائده آیه 3و در سوره انعام آیه 145 ضمن یادآوری تحریم گوشت خوک، خوک را حـیـوانـی انگـلی توصیف نموده:« ... لَحْمَ خِـنْـزِیـرٍ فَـإِنّـَهُ رِجْـسٌ = ... مگر اینکه گوشت خوک باشد، که موجودی انگـلی است».یک متخصص مسیحی آلـمانی نـتـیـجه مـطالعات خود و دیگران را در رابطه با گوشت خوک چنین بیان می کند: گوشت خـوک در مناطق گرم خطرناک تر از مناطق سرد است. در سودان و مناطق همجوار آن در یک شـرایط آب و هـوائی یکـسـانی تفاوت میان سلامتی کسانی که گوشـت خوک می خورند و کسانیکه نمی خورند خـیـلی زیـاد است. هـمـیـنـطـور در هند در یک آب و هوای مشترک، کسانی که گوشت خوک نمی خورند از کسانی که می خورند از سلامتی بالاتری برخوردار هـستند، بیشتر عمر می کنند و توان کاری بیشتری دارند. مثلا فرد پیری که گوشت خوک نخورده حمالی می کـند و از ارتـفـاعـات بــالا می رود، در حالیکه آنکه خورده نمی توانـد این کارها را بکند و زودتر ضعف و بازنـشـسـتـگـی بـسراغ وی می آید. کسانیکه با تعالـیـم اسـلامی زنـدگی می کـنـنـد از سلامتی خـوب و بـالائی بـرخوردارند و بـیماریهائی که دیگران از مسائل تحریم شده دارند آنها ندارند. همینطور وی می گویـد در جریـان جـنـگ جهانی دوم از ارتش گـزارشی برای آنها می آید که می گوید: سربازان آلمانی در آفریقا دچار ناراحتی ها و آبله هائی در پاها می شده اند که آنها را از جنگ و تـحـرک بـاز می داشـتـه و علاج سرپائی نیز برای آنها کافی نبوده بلکه به پشت جبهه انـتـقـال داده می شـده انـد. در حالـیکه مـردمـی کــه در هـمان مناطق و همان آب و هـوا زنـدگـی می کرده اند آن ناراحتی ها را نداشته اند. پس از بررسی ها می بینند که ارتش تـقـریـبـاً هـمـه روزه از گوشت خوک استفاده می کند. گوشت خوک را قطع می کنند و آن ناراحتیها تمام می شود.هـمـیـنطور می گوید پس از اتمام جنگ که وضعیت اقتصادی خراب می شود و خوک بوفور طبق روال عادی نبوده اندازه مراجـعـات به پزشک نسبت به دوران پیش از جنگ کاهش پیدا می کند. ولی با رونق گرفتن اقتصاد و خورده شدن گوشت خوک توسط طـبـقـه ای کـه وضع خوبی داشته، بیماریها دوباره در آنها شروع می شود، در حالیکه طـبـقـه فـقـیر که هنوز توان استفاده از گوشت خوک را نداشـتـه از سـلامتی بهتری برخوردار بوده است. و پـس از اینکه فـقـیـران نیز تـوان خریدن و خوردن آنرا پـیـدا می کـنند دوباره وضع بیماریها طـبق روال پیشینِ خود زیاد و هـمـه گـیـر مـی شـود. هـمـیـنـطـور وی می گوید که به آزمایشهای عملی در رابطه با گوشت خوک رو می آورد. 30 تا مـوش را با خـوراک خوک بزرگ می کند و 30 تای دیگر را با غذای عادی. آنهائـیـکه غذای خوک داده می شوند: سریعا بزرگ می شـونـد ـــ تـمـایلات تجاوزگرانه در آنـهـا ایـجـاد می شود، و دوست دارند که هـمـدیگـر را بخورند و بیماریهائی از قـبـیـل سـرطـان و بیماریهای پوستی در آنها ظاهر می شود، ولی آنهائی که غـذای عـادی بزرگ می شـونـد هـیـچـیـک از ایـن مـوارد در آنهـا ظاهر نمی شود. او محتاطانه می گوید در گوشت خوک سمی است که فهمیده نمی شود و روغن آن خطرناکـترین نوع روغن است. و مـوجـب تصلب شـرایین، بیماری قند، اختلال جریان خون، و نسبت بالائی از کلسترل را باعث می شود، و بافتهای آن فـسـفـر دارد که منجر به زیانهائی می شود.با این حال گوشت خوک در آلمان خیلی زیاد استفاده میشود و به تحقیات ایشان کسی توجه نمیکند به جز جماعت کمی.در حالیکه یک مسلمان دلیلی برای خوردن خوک ندارد، که به تحقیات ایشان توجه کند. منظور من این است که عقل بشری ناقص است و بدون اتصال به عقل کل راه به جایی نمیبرد.
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۰۸:۱۵:۴۱
حمید خان گرامیسپاسگزارم از متن راهنما و تذکرِ اشتباه من هنوز بعد از چهارده سال تدریس نمی دانستم که ” رای “ با ”جایگه “ هم قافیه هستندنوشته بودید: ”جهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی گرد پایقافیه نمی خواند احتمالا در مصرع دوم پایگه یا جایگه درست باشدجهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی پایگه“نوشته ام را پس میگیرم و از شما پوزش می خواهمبا احترام
user_image
سیدمحمد
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۲:۴۳:۲۴
سمانه خانم درود بر شماآنچه که نوشته بودید بسیار به جا و مطابق اصول و رعایت قافیه بندی شعر است نمیدانم چرا پوزش خواسته اید ، در صورتی که رای ، با جایگه ، هم قافیه نیست و همان ” گرد پای“ صحیح مینماید ، ضمن اینکه هرکس به گمان خود حق دستبردن در اشعار بزرگان را نداردتعجب میکنم که این لغت ”جایگه“ را ایشان از کجا آورده اند و به جای ”گرد پای“ گذاشته اندفردوسی شعری سروده و صحیح نیست لغات من درآوردی به جایش بگذاریم چون معنای ”گرد پای“ را نمی فهمیمدر پایان گمان می کنم شما به خاطر خاتمه ی بحث و فرار از جواب ، عذر خواسته ایدجهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی گرد پایمعنای شعر چنین مینماید : با خرد مندی ، بدی های جهان مان را از میان بر می دارم و سپس به دربار و مملکت سر و سامان میدهم با آحترام
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۳:۱۲:۰۵
سمانه خانم قبل از هرچیز سپاسگزار ادب گفتاری و نوشتاری شما هستم اگرچه شاید سخن سید محمد عزیز در مورد دلیل جواب شما درست باشد .اما ذکر این نکته شاید مفید باشد که ما دونوع قافیه داریم لفظی و معنوی منظور من در اینجا قافیه معنوی بود که تعریف آن اینگونه است و آن قافیه ای است که دو کلمه از لحاظ معنایی با هم همآهنگ باشند و یا میان شان تناسب برقرار باشد مثل اینکه میان دو کلمه ئی که در پایان مصراع ها قرار گرفته اند، جناس، مراعات النظیر و یا تضاد برقرار باشد ماننددیگر اینک این زمانمسافران گم شدهدر شبان قطبی مهیبکسی نپرسد از کسیدر کجا غروب؟در کجا سحرگهان؟چون میان غروب و سحرگهان تضاد وجود دارد، لذا می توان گفت آنها همقافیه می باشند لیکن قافیه معنوی.
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۳:۵۶:۴۴
حمید خان گرامیتا به حال از قافیه ی معنوی که جنابعالی نام بردید بی خبر بودم که هیچ کجا ندیده و در هیچ چامه ای نخوانده امبسیار سپاسگزار می شوم اگر نشانی از مرجع گفتار خود و همچنین چند بیتی از قافیه ی معنوی برای مثال ، بیاورید ، این مثال را که آوردید در مورد شعر کلاسیک صدق نمی کندتا آنجا که سواد من قد می دهد قوافی پنج بوده : مترادف، متدارک، متکاوس، متواتر و متراکب.بیش ازین نمی دانمبا درود
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۴:۰۷:۰۶
سیدمحمد عزیز ضمن سپاس از توضیحات شما اگرچه معنایی که شما برای این بیت در نظر گرفته اید همان معنای مورد نظر ماست که به این ترتیب معنا کرده ایم ( پس از اینکه با اندیشه نمودن بدیها را از جهان شستم آنگاه درگاه و بارگاهم را پایگاه پادشاهی خود و جهان قرار می دهم) اما با قافیه فعلی و از کلمات رآی و گردپای این معنا حاصل نمی گردد .اگرچه بنده همانطور که در سوال اول بیان داشتم لفظ پایگه یا جایگه که بارها در شاهنامه بکار برده شده است و از پیش خود اختراع ننموده ام را مناسب تر دانستم اگرچه سکته لفظی و معنایی موجوددر بیت حاضر را نمی پسندم لیکن هیچ اصراری بر بکار بردن این کلمه ندارم ولی در هر حال جهت رفع این مشکل پیشنهاد بررسی نسخه های مختلف شاهنامه را دارم تا این مشکل با دیده تحقیق برطرف شود لذا بهتر است گنجور نیز در این زمینه کمک نماید.شاد و پیروز باشید -با احترام صمیمانه دوستدار شما حمید
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۴:۲۵:۱۶
سید محمد عزیز شما را جهت آشنایی بیشتر به موضوع قافیه ها به فصلنامه پژوهشهای ادبی شماره 6 زمستان 83به موضوع موسیقی قافیه در شعر م سرشک محمدرضا شفعیی کدکنی ارجاع می دهم
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۵:۰۴:۱۹
سمانه خانم این موضوع بیشتر در بحث قوافی ناساز مطرح می شود و از این دست قافیه ها در شعر قدیم در مثنوی معنوی زیاد تکرار شده و شما را به آنجا ارجاع می دهم اگر مثالهای از این دست شما را قانع نمی نماید کتاب هستی ما این کتیبه خیام کتاب هستی ما این سرود فردوسی کتاب هستی ما این سماع مولانا کتاب هستی ما این ترانه حافظ یا این شعر این یکی سه غار ازو شنیده گفته {خیروان دگر دو غار و گفته {شر البته ذکر این مطلب به هیچ وجه به این معنی نبست که شاعران بزرگ و توانای ادب فارسی ازآوردن قوافی سالم عاجز بوده اند و در تنگنای قافیه قرار گرفته اند بلکه بعضی از آنها ازجمله مولانا جلال الدین بلخی نوعی تجاهر به بی توجهی نسبت به قافیه و لفظ داشته و تنها هدف آنها بیان مقاصد و استفاده از لفظ و قافیه برای بیان اهداف آنها است
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۶:۱۳:۵۹
حمید خان گرامی درودکتاب هستی ما، این سفینه، این دریاکه موجْ موجش دلکش ترین ترانه های وجود استدر آستانه ی بیداد باددارد اوراق می شود،فریاد!و سطرهایش را دارد جاروب می کند، آشوبکتاب هستی ما این کتیبه ی خیامکتاب هستی ما این سرود فردوسیکتاب هستی ما این سماع مولاناکتاب هستی ما این ترانه ی حافظکتاب هستی ما راکه موریانهزِ هر گوشهتوشه ای کرده است.چون شما می فرمائید ، قانع نشده ، قبول می کنماما صحبت در مورد اشعار شاهنامه است شما بدعتی در اشعار استاد توسی آورده اید:جهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی پایگهکه چنین قافیه ای { معنوی! } در هیچ جای شاهنامه ندیده ام ، چنانچه شما سراغ دارید ، لطفاً بفرمائید سپاس
user_image
یک بنده ی خدا
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۶:۲۸:۵۳
جناب حمید عزیزمخاطب من سرکار خانم سمانه بودند ، ولی چون جنابعالی مرا لایق دانستید ، عرض میکنم : این قافیه ی پیشنهادی شما با قافیه های شاهنامه ابداً همخوانی ندارد و اگر قرار برین باشد که ما به میل خود تغییراتی در اشعار شاهنامه بدهیم گمان کنم تا چند سال دیگر شاهنامه ی جدیدی ظهور خواهد کرد که استاد توس در خواب هم نمی دیدهشاد باشید
user_image
سیدمحمد
۱۳۹۴/۱۱/۱۵ - ۱۶:۳۱:۲۸
حمید خان عزیزمن همان ، یک بنده ی خدا ، هستم
user_image
هانی
۱۳۹۴/۱۱/۱۶ - ۰۰:۰۰:۳۷
روفیا جانممنونم از نظرهای شما و بقیه ی دوستاناین شعر عطار، شعری خوش است:چون مرا روح القدس هم کاسه استکی توانم نان هر مدبر شکستمن نخواهم نان هر ناخوش منشبس بود این نانم و آن نان خورش
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۶ - ۰۴:۲۷:۱۲
سپاس از نظر تمامی دوستان 1-صحبت در مورد کلمات ثبت شده رآی و گرد پای در این سایت است که احتمال می دهم درست ثبت نشده باشد چنانکه مواردی از این دست قبلا در سایت بوده و اصلاح شده و هیچ اشکالی هم ندارد 2-همانطور که قبلا گفتیم هیچ اصراری بر بکار بردن این کلمه ندارم ولی در هر حال هنوز جهت رفع این مشکل پیشنهاد بررسی نسخه های مختلف شاهنامه را دارم 3-من هم چون شما اعتقاد دارم آوردن بدعت در اشعار استاد توس که دلبسته آنم خطای نابخشودنی است و درست به همین دلیل و از سر وظیفه کلمات چندی را نگاشتم .4-ضمنا در صورت امکان معنی کلمه رآی و گرد پای را که دوستان نظر به حفظ آن در این بیت دارند مشخص نمایند بیشتر از این مایه اذیت شما نمی شوم و برای اجتناب از دراز نویسی ،سخن را خاتمه می دهم در پایان از مسولین سایت در صورتیکه این بحث ها را دیده خواهان اعلام نظر آنان نیز در مورد این بیت و دو کلمه مورد بحث هستیم سپاس از همه شما (سمیه خانم -سید محمد عزیز و همه بندگان خدا) که در بحث شرکت نمودید -شاد و پیروز باشید
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۶ - ۰۸:۱۱:۴۷
حمید جان من 3 نسخه را دیدم: 2 بار ابیات ماند اینجا بودند.در نسخه فلوراس ابیات دیگری بودند ولی این نسخه "ب" و "پ" و همینطور "ک" و "گ" مساوی نوشته (یعنی گ و پ را من خودم جاینشین کردم): جهان از بدیها بشویم بَرایپس انگه درنگی کنم گرد پایبه کوشش ازو کرد پوشش بجایبه گستردنی بد هم او رهنمایلینک را ببینید:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
مهری
۱۳۹۴/۱۱/۱۶ - ۱۱:۴۰:۰۸
سمانه عزیزم سلام می بینم که بحثی جالب را با حمید خان گرامی پی گرفته ای ، از روی علاقه ای که به تو دارم ، خواستم نظری بدهم شاید به کار آید . تمام شاهنامه در بحر تقارب یا متقارب استبه قول اُدبا، بحر متقاربِ مُثَمَّنِ مَحذوف (فعولن فعولن فعولن فَعَل) وزن مصراعِ «به نام خداوند جان و خرد» فعولن فعولن فعولن فَعول استگویا جناب حمید خان شعر کهن را با شعر امروز مطابقت داده اند و انگونه اظهار نظر کرده بودند که در بحر تقارب کار آیی ندارد ، مشکل هم در مفهوم بیت یا بهتر بگویم ” گرد پای “ بوده که من با رجوع به لغت نامه ها ، معنای ” گرد پای “ را ” ” اعتکاف “ یافتم که به مانای گوشه گیری به عبادت استسعدی هم در همین زمینه می گوید ؛ بتی داشت بانوی مصر از رخامبر او معتکف بامدادان و شامکه منظور از بانوی مصر زلیخاستدر مصرع : جهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی گرد پایدرین معناست که پس از زدودن جهان از بدی ها ، به عبادت می پردازماز لغت نامه: پای گرد کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتکاف : جهان از بدیها بشویم برای پس آنگه کنم در کُهی گرد پای .می بینی که در لغتنامه ”در کُهی “نوشتهکه می گوید در کوهی به عبادت می پردازمپس از مدتها خوشحال شدم با تو دوست عزیزم گفتگو داشتمشاد باشی
user_image
سیدمحمد
۱۳۹۴/۱۱/۱۶ - ۱۵:۰۴:۵۱
مهری بانودرود بر شما بانوی راهگشاسپاسگزارم که تمام نکات مبهم را روشن کردید لطفاً بیشتر در حاشیه نویسی شرکت کنید با احترام
user_image
حمید
۱۳۹۴/۱۱/۱۷ - ۱۵:۴۰:۳۱
همیشه بیدار عزیزم درود بر شما -اگرچه قصد ادامه دادن موضوع را نداشتم ولی نگاشتن این مطلب قبل از هرچیز بها نه ای است جهت تشکر از توضیح بجای همیشه بیدار عزیزم که برای این حقیر بسیار راهگشا بود لذا اول از هر چیز از کوششی که در راه تهیه این مطلب سودمند به خرج دادید بسیار سپاسگزارم من هم نسخه فلوراس را دیدم البته حاشیه ثبت شده بالای کلمه درنگی در این نسخه را متوجه نشدم چند نکته در مورد این ابیات در این نسخه :کلمه درنکی که در نسخه ثبت شده معادل همان درنگی است که شما نیز بیان داشتید(کنم کرد بای) در نسخه می تواند هم معادل :(کنم کرد بای )باشد که معنی "بایستی انجام دهم" را می دهد اگر بشود کلمه بای را به معنی بایستی گرفت که بعید می نماید اینظور باشد ویا (کنم کرد پای باشد) که معنی پای را کنم باشدلذا در صورت اول معنای بیت این چنین می شود :جهان را از راه اندیشه از بدیها بشویم و بایستی پس از آن استقامت بخرج دهم و در صورت دوم نیز معنای بیت این چنین می شود:جهان را از راه اندیشه از بدیها بشویم و پس از آن پای را محکم کنم کنایه از استقامت نمودن همچنین کلمه درنگی در اشعار استاد توس هم به معنی با استقامت و هم به معنی سستی آمده نظیر دو بیت زیر :گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منمو یا بیت زیر :درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکیکه در اینجا کلمه با استقامت درست است در هر دوصورت کلمه (گرد پای) از لحاظ معنا با لفظ درنگی درست نمی آید و همان (کرد پای) یا (کرد بای) درست تر آید همچنین با تلاش و حاشیه سودمند شما و مشاهده نسخه فلورانس و چند نسخه دیگر قانع شدم که قافیه از لحاظ لفظ و معنا طبق نسخه فلوراس صحیح می باشد چه خوب است برطبق این نسخه در سایت هم اصلاح شود پس بیت به نظر اینطور میرسدجهان از بدیها بشویم بَرایپس انگه درنگی کنم کرد پایو به این ترتیب دیگر به کلمه گرد پای که مهری خانم به معنای اعتکاف پیشنهاد داده اند و با کلمه درنگی در اینجا سنخیتی ندارد جدا از مطابقت شعر کهن با شعر امروز که آن موضوع از مقوله دیگری است نیز احتیاج نداریم .شاد و پیروز باشید- همیشه بیدار عزیزم
user_image
سید محمد
۱۳۹۴/۱۱/۱۸ - ۰۷:۰۳:۵۹
مهری بانوی گرامی با ارادت ، بنده به چند مرجع و استاد شاهنامه پژوه در زمینه ی این ابیات شاهنامه ی مورد بحث رجوع کردمدر چاپ مسکو جهان از بدیها بشویم برای ، پس آنگه کنم درگهی گرد پایآمده . در نسخه ی فلورانس که شاید قدیمی ترین نسخه ی شاهنامه باشد چون 214 سال بعد از پایان نگارش شاهنامه با دست نوشته شده ، آمده جهان از بدیهابشویم بَراییبس آنکه درنکی کنم کرد باییبامراجعه به لغت نامه ی دهخدا و یافتن معنای” پای گرد کردن “ همانی یافتم که شما مرقوم فرموده بودیدو اما با دو استاد شاهنامه شناس که نام نمی برم ، به اختصار{ م، م ، و م، ش } اولی در دانشگاه تهران و دومی در آمریکا تماس گرفتم که هر دو نفر مصرع دوم بیت را گوشه گیری و عبادت معنا کردند ، که با فرمایش سرکار مطابقت داردضمناً استاد خالقی مطلق نیز بر نسخه ی فلورانس ایرادات بسیاری دارند که در قسمت آغاز کتاب ، {اندر ستایش پیغمبر } خواهم آوردباز هم از کوشش شما در راهنمایی بنده سپاسگزارم
user_image
همیشه بیدار
۱۳۹۴/۱۱/۱۸ - ۰۷:۴۱:۰۵
حمید جان: از مرقومه دوستانه شما ممنون هستم. یک ضرب المثل آلمانی میگوید:Zwei Experten, drei Meinungen دو صاحبنظر 3 نظر مختلف دارند.
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۴/۱۵ - ۱۷:۴۷:۴۷
چنان شاه پالوده گشت از بدی که تابید ازو فره ایزدیشاید حافظ از این بیت الهام گرفته که فرموده :دیو چو بیرون رود فرشته در آید!برای تابش فره ایزدی نیاز به جانفشانی و انجام کارهای محیر العقول نیست، تنها کافیست که از بدی پالوده شد، این همان پرهیز است، پرهیز دشوار نیست، پرهیز کاری نیست کردنی، کاریست از برای نکردن، نه نبوغ می خواهد، نه فداکاری، نه امکانات! آقا این کار را نکن! نگفته است که این کار را بکن!
user_image
روفیا
۱۳۹۵/۰۴/۱۵ - ۱۷:۵۰:۲۴
این تز باید برای شمس شیرازی عزیز جالب توجه باشد نه؟!
user_image
رهام
۱۳۹۵/۰۵/۳۱ - ۰۲:۲۰:۱۹
در مصرع دوم بیت سی ام :شدند انجمن دیو بسیار مرکه پردخته مانند ازو تاج و فربر طبق لغت نامه دهخدا کلمه "پردخته ماند" بجای" پردخته مانند "درست است
user_image
آرین
۱۳۹۶/۰۸/۰۹ - ۰۹:۳۷:۵۵
به شاهی کمر بر میان بر ببست باید به کمر بر میان رسم او را ببستاز کتاب شاهنامه خوانی تیزهوشان
user_image
ذبیح اله
۱۳۹۷/۰۶/۲۹ - ۱۶:۳۱:۱۶
پس ازهوشنگ فرندش طهمورث برجای او نشست که بدلیل مبارزه وغلبه بر دیوان لقب طهمورث دیو بند به او داده اند..درخطبه ای که ابتدای کارمیگوید وعده مبارزه با شر و دیو وبرچیدن اقتدارآنها را به رای و تدبیر میدهد و شرط تشکیل دولتش(به اصطلاح امروزی) را ریشه کن کردن شر وبدی قرار میدهد و درنهایت نیز چنان میکند.اولویت دیگرش اجرای پروژه های عام المنفعه است.هرآنچه برای مردم سودمند است را مرسوم میکند ومشکلات آنها را با نیروی خرد حل وفصل میکند. از موی و پشم بز و میش رشتن و بافتن لباس و فرش را باب کرد.حیواناتی که قدرت بارکشی داشتند را رام کرد و علوفه آنها را تامین کرد.به اهلی کردن سایرحیوانات وبرای کاربردهای متفاوت پرداخت مانند خروس برای بیدارکردن مردم و درنهایت آنچه برای مردم آن دوران سودمندبود را انتخاب و بکارگرفت (بیاورد و یکسر به مردم کشید/ نهفته همه سودمندش گزید)مقام مشاور در دستگاه طهمورث: از ویژگیهای دوران سه پادشاه اولیه یعنی کیومرث هوشنگ و طهمورث وجود جایگاه مشاور دردستگاه حاکمیت بود.و با پیشرفته ترشدن سیستم براهمیت کارکرد آن افزوده میشد.بطوریکه در زمان طهمورث آشکارا به شاه اهنمود میدهد و یکی از عناصری است که بر مقبولیت اجتماعی (فره) شاه می افزاید و عامل موفقیتش بحساب می آید.مر او را یکی پاک دستور بود که رایش ز کردار بد دور بودخنیده به هر جای شهرسپ نام نزد جز به نیکی به هر جای گامهمه روزه بسته ز خوردن دو لب به پیش جهاندار برپای شبطهمورث با دیوان(شر وبدی و ناهنجار درسطح جامعه) به مبارزه برخاست و برآنها غلبه کرد.وبرخی راکشت وتعدادی(دو سوم) را به اسارت گرفت.آنها به طهمورث پیشنهاد کردند در مقابل گذشتن از خونشان به یاران او زبانهای مختلف مانند رومی پارسی چینی و سغدی بیاموزند و طهمورث پذیرفت.واین پایان کار طهمورث بود.درمجموع حکومت تا قبل ازجمشید به ساده ترین شکل آن رواج داشته ومیتوان گفت کل دوره های ماقبل جمشید دارای ویژگی های مشترک و گامهای اولیه شکل گیری حکومت را نشان میدهد.اگر بخواهیم مثالی برای این وضعیت بیاوریم میتوان به ساختار حکومت های پس از انقلاب ها وجنبش های اجتماعی اشاره کرد.مانند انقلاب اکتبرروسیه که بنا برخواست جمعی مردم یک بنای حکومت جدید را میگزارند.سعی میشود خواست همه گروهها رعایت گردد لذا حاکمان مورد قبول عموم هستند دسترسی به حکام آسان است بروکراسی اندک شکل گیری نهادها متناسب با نیاز جامعه است ودر نهایت وجود چهره های کاریزما وحرمت انقلابیون اولیه از ویژگی آنهاست اما به مرور این شکل ساده بنا به ضرورتهای اجتماعی پیچیده وپیچیده تر میگردد.دوران قبل از جمشید تقریبا شبیه وضعیت ابتدائی شکل گیری حکومت های انقلابی است با این تفاوت که فرض کتاب برآنست قبل ازآن دوران هیچ حکومتی وجونداشته است..البته همانطورکه پیشتراشاره شد این بخش میتولوژی است و شکل گیری آرمانهای یک مردم رانشان میدهد.آنچه از این پس اتفاق می افتد مهم است زیرا تاکنون تکیه بر ویژگی های شخصی پادشاهان در یک جامعه ساده میتوانست راهگشا باشد اما در زمان جمشید سازمانهای اجتماعی و شکل گیری طبقات بعد فردی را کاهش میدهد وجنگ قدرت شروع میشود. همانگونه که ذکرشد تا پایان این دوران ابزارجنگ و امکانات نظامی خیلی مورد توجه نبود چون جنگ برای کسب منافع مادی وقدرت بیشتراتفاق می افتد.
user_image
بهروز
۱۳۹۸/۱۲/۱۰ - ۱۲:۱۶:۰۳
نکته‌ای تازه درباره بیت پنجحجم گفت‌وگویی را که درباره بیت پنجم این قطعه خواندم، شاید به جرئت بتوانم بگویم که هیچ جای دیگری از گنجور ندیده‌ام. پس از اینکه این بحث‌ها را خواندم، مدتی به معنای این بیت می‌اندیشیدم تا اینکه روایت دیگری از این بیت را از استاد جلال الدین کزازی شنیدم (نامه باستان، انتشارات سمت) که به نظرم آمد معنای این فرموده فردوسی را با روشنی بیشتری می‌نماید. بیت این بود:جهان از بدی‌ها بشویم به رایپس آنگه کنم در کیئی گردپای"پا گرد کردن" در این خوانش به‌واقع به معنای پا محکم کردن است. چون تهمورث، قصد اعتکاف و دوری گزیدن از خلق یا کناره گرفتن از پادشاهی را ندارد (پس کهی نیز درست نمی‌نماید). اگر این خوانش را بپذیریم، معنای سخن تهمورث این است:نخستین کاری که می‌خواهم انجام بدهم، شستن بدی از جهان و کوتاه کردن دست آن‌هاست. آن‌گاه به استوار کردن پایه‌های حکومت و به امور شهریاری (که شاید منظورش ستاندن باژ و برگزاری بزم و ... است که کار شهریاران بوده) می‌پردازم. البته این هم بخشی از پادشاهی است. اما به‌واقع او خواسته است بر این موضوع به صورت ویژه پا بفشارد. امیدوارم این یافته کمکی به بحث کند.
user_image
aksvare
۱۳۹۹/۰۸/۱۵ - ۰۶:۴۷:۲۷
دروددست اندرکاران گرامی گنجورسپاسگزار تلاشهای تان هستم.خواهشی دارم، امید که بپذیرید:(عامیانه مینویسم که برای همگی به راحتی قابل درک باشد)باور کنید نمای خوبی ندارد، این که وضعی ست؟(پیش از آغاز سخنم، آشکارا میگویم: من به هیچ چیزی باور ندارم اعم از خداباوری و خداناباوری، نه مسلمانم نه مسیحی نه یهودی نه ... و نه حتی زردشتی. این را گفتم که شک و شبهه ای ایجاد نشود)اینجا سایت شعر و شاعری و تحلیل و بررسی این زمینه است،یا ممرکز مجادلات مذهبی و سیاسی و اقتصادی و ... خلاصه هر چیزی جز شعر و شاعری؟یه وقت همراهانی که نظراتشون زیرمجموعه ی انتقاد من هست دلخور نشوند، روی سخنم با گنجور است نه شما بزرگواران، شما ادامه بدهید، راحت باشید.گنجور، واقعا زشته! خواهش میکنم از اینگونه موارد قویاً جلوگیری کنید.حتی اگر بخواهید دموکراتیک برخورد کنید، اکثریت قابل توجهی از کاربران گنجور، با من موافق هستند، میتوانید نظرسنجی کنید تا آشکار شود.خواهشا قوانین سختگیرانه تری اعمال کنید، خسته شدیم از بس اینگونه بیربطی ها رو در سایت دیدیم!همین یک صفحه برای اینکه کل سایت زیر سوال بره کافیه!آخه برای چی؟سایت شما ست و اختیاردارش شمایید و هرگونه بپسندید اداره اش میکنید.من هم جسارت نمیکنم.من بعنوان یک کاربر آزاد، دارم از عملکرد بینهایت ضعیف تان در این زمینه انتقاد میکنم. باور کنید کمتر سایت تخصصی ای رو پیدا میکنید که تا این اندازه اجازه انتشار مطالب بیربط رو به کاربرانش داده باشه!حتی اگر نیت شما ارج نهادن به آزادی بیان هم باشد، باز هم نباید اجازه بدید کار به اینجا بکشه.ببخشید اگر لحنم تند بود، باور کنید اعصابم دیگه ریخته بهم!سپاس از تلاشهای بی چشمداشت شما بزرگوارا
user_image
aksvare
۱۳۹۹/۰۸/۱۵ - ۰۶:۴۹:۵۹
ببخشید، تا فراموش نشده:حتی اگر طبق قوانین خود شما بزرگواران هم حساب کنیم، باز هم نقضی ست آشکار
user_image
مصطفی قباخلو
۱۳۹۹/۱۱/۲۵ - ۰۰:۱۲:۵۸
سلامدرخصوص بیت جهان از بدیها بشویم به رایپس آنگه کنم درگهی گرد پایبا وجود درگه ((درگهی)) بیت بی معنی است.و به نظر می رسد جایگزین کردن ((در مهی)) معنی می دهد.یعنی بعد از آن که جهان را درست کردم فارغ می شوم و یک جا با مکنت می نشینم
user_image
مصطفی قباخلو
۱۳۹۹/۱۱/۲۵ - ۰۱:۵۳:۰۵
سلاماین گنجور محملی شده برای بحث های بی ربط به ادب و ادبیات ..جای تا سف دارهاینجا جای چت کردن و چه میدونم کامنت گذاشتن نیستروی سخنم با فرد خاصی نیست ...اما انصافا کار درستی نیست وفرهنگی نیست
user_image
karim habibi
۱۴۰۰/۱۱/۲۶ - ۱۴:۵۸:۳۳
درواقع مهاجرین اریایی که وارد فلات ایران شده ودامدار وکوچرو بودند.ومردمان بومی ان را که دارای فرهنگ و دانش بودند را دیو میخوانندند که خط ونوشتن را از انها اموختند  
user_image
داریوش ابونصری
۱۴۰۱/۰۶/۲۹ - ۰۲:۵۶:۰۸
جهان از بدی ها بشویم بِرای (ب +رای یعنی به تدبیر)پس آنگه درنگی کنم گرد پایچنانکه استاد بهرام مشیری فرمودند این بیت درست است و در نسخهء بیروت چنین آمده گونه های دیگر همه نادرست هستند.
user_image
احمد الماس
۱۴۰۱/۰۶/۲۹ - ۱۸:۵۶:۰۵
در بیت پنجم این بخش که آمده : جهان از بدیها بشویم به رای  پس آنگه کنم درگهی گرد پای  با وجود واژه درگهی مصرع دوم حاوی هیچ معنای مشخصی نیست و بنابر بر نسخه ی قدیمی بیروت بجای"کنم  درگهی" بایستی نوشته شود " درنگی کنم"  تا بیت مزبور دارای معنای مشخص و قابل قبولی باشد . پس آنگه درنگی کنم گرد پای  با سپاس از توجه استادان گرانقدر    
user_image
siavash moussavi
۱۴۰۱/۰۶/۲۹ - ۲۱:۰۰:۰۸
جهان از بدیها بشویم به رای پس آنگه درنگی کنم گرد پای.   درستش این هست در شاهنامه بیروت
user_image
Nazanin
۱۴۰۱/۰۶/۳۰ - ۱۱:۰۵:۱۷
درست مصرع دوم بیت پنجم این است :  پس آنگه درنگی کنم گردپای!  به معنی آنکه : پس از پاک کردن جهان از بدیها و گرفتن جهان به رای خود  ، به استراحت بپردازم. گرد پای به معنی به استراحت پرداختن  شاهنامه چاپ بیروت ،  استاد بهرام مشیری .  
user_image
مجتبا زنگنه
۱۴۰۱/۰۸/۱۳ - ۱۶:۰۸:۳۸
خوَنیدِ یا خوَنیده، درست تر آید -آنچنان که در کُردی و پهلوی از *خواندن برگرفتند، به معنای خوانده شده به .پر آوازه  .نامبردار
user_image
سورنا
۱۴۰۲/۰۹/۲۱ - ۱۴:۴۴:۳۱
فقط میتونم به حمید خان بگم واست متاسفم. بیسوادی و بلاهتت تو سرت بخوره که رای رو نمیتونی بخونی، بعد با پایگه هم قافیه میخونیش، بعد با شعر نو مقایسش میکنی و درنگ رو هم قوی معنی میکنی. فقط موندم این اعتماد بنفس و از کجا آوردی که نظر هم میدی و با سماجت ول کن هم نیستی. مغزتو.   خانم نازنین درست نوشتن. پا گرد کردن یعنی استراحت کردن و کنایه از فارغ شدن پس از انجام کار بزرگه. پس آنگه درنگی کنم گرد پای