
فردوسی
طهمورث
پسر بد مر او را یکی هوشمند
گرانمایه طهمورث دیو بند
بیامد به تخت پدر بر نشست
به شاهی کمر بر میان بر ببست
همه موبدان را ز لشکر بخواند
به خوبی چه مایه سخنها براند
چنین گفت کامروز تخت و کلاه
مرا زیبد این تاج و گنج و سپاه
جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه کنم درگهی گرد پای
ز هر جای کوته کنم دست دیو
که من بود خواهم جهان را خدیو
هر آن چیز کاندر جهان سودمند
کنم آشکارا گشایم ز بند
پس از پشت میش و بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی
به کوشش از او کرد پوشش به رای
به گستردنی بد هم او رهنمای
ز پویندگان هر چه بد تیز رو
خورش کردشان سبزه و کاه و جو
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید
به چاره بیاوردش از دشت و کوه
به بند آمدند آن که بد زان گروه
ز مرغان مر آن را که بد نیک تاز
چو باز و چو شاهین گردن فراز
بیاورد و آموختنشان گرفت
جهانی بدو مانده اندر شگفت
چو این کرده شد ماکیان و خروس
کجا بر خروشد گه زخم کوس
بیاورد و یکسر به مردم کشید
نهفته همه سودمندش گزید
بفرمودشان تا نوازند گرم
نخوانندشان جز به آواز نرم
چنین گفت کاین را ستایش کنید
جهان آفرین را نیایش کنید
که او دادمان بر ددان دستگاه
ستایش مر او را که بنمود راه
مر او را یکی پاک دستور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
خنیده به هر جای شهرسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
همه روزه بسته ز خوردن دو لب
به پیش جهاندار بر پای شب
چنان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست
سر مایه بد اختر شاه را
در بسته بد جان بدخواه را
همه راه نیکی نمودی به شاه
همه راستی خواستی پایگاه
چنان شاه پالوده گشت از بدی
که تابید ازو فرّهٔ ایزدی
برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیز رو بارگی بر نشست
زمان تا زمان زینش بر ساختی
همی گرد گیتیش بر تاختی
چو دیوان بدیدند کردار او
کشیدند گردن ز گفتار او
شدند انجمن دیو بسیار مر
که پردخته مانند از او تاج و فرّ
چو طهمورث آگه شد از کارشان
بر آشفت و بشکست بازارشان
به فرّ جهاندار بستش میان
به گردن بر آورد گرز گران
همه نرّه دیوان و افسونگران
برفتند جادو سپاهی گران
دمنده سیه دیوشان پیشرو
همی بآسمان برکشیدند غو
جهاندار طهمورث بافرین
بیامد کمربستهٔ جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو جنگ
نبد جنگشان را فراوان درنگ
از ایشان دو بهره به افسون ببست
دگرشان به گرز گران کرد پست
کشیدندشان خسته و بسته خوار
به جان خواستند آن زمان زینهار
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کهت آید به بر
کی نامور دادشان زینهار
بدان تا نهانی کنند آشکار
چو آزاد گشتند از بند او
بجستند ناچار پیوند او
نبشتن به خسرو بیاموختند
دلش را به دانش برافروختند
نبشتن یکی نه، که نزدیک سی
چه رومی، چه تازی و چه پارسی
چه سغدی، چه چینی و چه پهلوی
ز هر گونهای کان همی بشنوی
جهاندار سی سال از این بیشتر
چه گونه پدید آوریدی هنر
برفت و سر آمد بر او روزگار
همه رنج او ماند از او یادگار
تصاویر و صوت

نظرات
حمید
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
حمید
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
کیهان ص
فؤاد
فرهود
حمید
حمید
سمانه ، م
سمانه ، م
روفیا
همیشه بیدار
روفیا
پاسخ میدهد.دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمیدارند، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند.آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد.و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند !و ظرف غذایش را که دست نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!پائولو کوئلیو:من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند.داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،در حالی که آفریقاییِ دانش آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .: زمین بهشت می شود...روزیکه مردم بفهمند هیچ چیز عیب نیست جز قضاوت ومسخره کردن دیگران...! هیچ چیز گناه نیست جز حق الناس..!هیچ چیز ثواب نیست جز خدمت به دیگران. ...!هیچ کس اسطوره نیست الا در مهربانی و انسانیت...!هیچ دینی با ارزشتر از انسانیت نیست...!هیچ چیز جاودانه نمی ماند جز عشق...!هیچ چیز ماندگار نیست جز خوبی ... (( پائولو کوئیلو))
همیشه بیدار
همیشه بیدار
هانی
هانی
هانی
روفیا
روفیا
روفیا
همیشه بیدار
روفیا
حمید
پاسخ دادید سپاسگزارم
حمید
پاسخ دهید
همیشه بیدار
سمانه ، م
سیدمحمد
حمید
سمانه ، م
حمید
حمید
حمید
سمانه ، م
یک بنده ی خدا
سیدمحمد
هانی
حمید
همیشه بیدار
مهری
سیدمحمد
حمید
سید محمد
همیشه بیدار
روفیا
روفیا
رهام
آرین
ذبیح اله
بهروز
aksvare
aksvare
مصطفی قباخلو
مصطفی قباخلو
karim habibi
داریوش ابونصری
احمد الماس
siavash moussavi
Nazanin
مجتبا زنگنه
سورنا