فردوسی

فردوسی

بخش ۱۰

۱

طلسمی که ضحاک سازیده بود

سرش بآسمان برفرازیده بود

۲

فریدون ز بالا فرود آورید

که آن جز به نام جهاندار دید

۳

وزان جادوان کاندر ایوان بدند

همه نامور نره دیوان بدند

۴

سرانشان به گرز گران کرد پست

نشست از برگاه جادوپرست

۵

نهاد از بر تخت ضحاک پای

کلاه کئی جست و بگرفت جای

۶

برون آورید از شبستان اوی

بتان سیه‌موی و خورشید روی

۷

بفرمود شستن سرانشان نخست

روانشان ازان تیرگیها بشست

۸

ره داور پاک بنمودشان

ز آلودگی پس بپالودشان

۹

که پروردهٔ بت پرستان بدند

سراسیمه برسان مستان بدند

۱۰

پس آن دختران جهاندار جم

به نرگس گل سرخ را داده نم

۱۱

گشادند بر آفریدون سخن

که نو باش تا هست گیتی کهن

۱۲

چه اختر بد این از تو ای نیک‌بخت

چه باری ز شاخ کدامین درخت

۱۳

که ایدون به بالین شیرآمدی

ستمکاره مرد دلیر آمدی

۱۴

چه مایه جهان گشت بر ما ببد

ز کردار این جادوی بی‌خرد

۱۵

ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت

بدین پایگه از هنر بهره داشت

۱۶

کش اندیشهٔ گاه او آمدی

و گرش آرزو جاه او آمدی

۱۷

چنین داد پاسخ فریدون که تخت

نماند به کس جاودانه نه بخت

۱۸

منم پور آن نیک‌بخت آبتین

که بگرفت ضحاک ز ایران زمین

۱۹

بکشتش به زاری و من کینه جوی

نهادم سوی تخت ضحاک روی

۲۰

همان گاو بر مایه کم دایه بود

ز پیکر تنش همچو پیرایه بود

۲۱

ز خون چنان بی‌زبان چارپای

چه آمد برآن مرد ناپاک رای

۲۲

کمر بسته‌ام لاجرم جنگجوی

از ایران به کین اندر آورده روی

۲۳

سرش را بدین گرزهٔ گاو چهر

بکوبم نه بخشایش آرم نه مهر

۲۴

چو بشنید ازو این سخن ارنواز

گشاده شدش بر دل پاک راز

۲۵

بدو گفت شاه آفریدون تویی

که ویران کنی تنبل و جادویی

۲۶

کجا هوش ضحاک بر دست تست

گشاد جهان بر کمربست تست

۲۷

ز تخم کیان ما دو پوشیده پاک

شده رام با او ز بیم هلاک

۲۸

همی جفت‌مان خواند او جفت مار

چگونه توان بودن ای شهریار

۲۹

فریدون چنین پاسخ آورد باز

که گر چرخ دادم دهد از فراز

۳۰

ببرم پی اژدها را ز خاک

بشویم جهان را ز ناپاک پاک

۳۱

بباید شما را کنون گفت راست

که آن بی‌بها اژدهافش کجاست

۳۲

برو خوب رویان گشادند راز

مگر که اژدها را سرآید به گاز

۳۳

بگفتند کاو سوی هندوستان

بشد تا کند بند جادوستان

۳۴

ببرد سر بی‌گناهان هزار

هراسان شدست از بد روزگار

۳۵

کجا گفته بودش یکی پیشبین

که پردختگی گردد از تو زمین

۳۶

که آید که گیرد سر تخت تو

چگونه فرو پژمرد بخت تو

۳۷

دلش زان زده فال پر آتشست

همه زندگانی برو ناخوشست

۳۸

همی خون دام و دد و مرد و زن

بریزد کند در یکی آبدن

۳۹

مگر کاو سرو تن بشوید به خون

شود فال اخترشناسان نگون

۴۰

همان نیز از آن مارها بر دو کفت

به رنج درازست مانده شگفت

۴۱

ازین کشور آید به دیگر شود

ز رنج دو مار سیه نغنود

۴۲

بیامد کنون گاه بازآمدنش

که جایی نباید فراوان بدنش

۴۳

گشاد آن نگار جگر خسته راز

نهاده بدو گوش گردن‌فراز

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 69
فرید حامد :
فرشید ربانی :
فرهاد بشیریان :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۳۰ - ۱۶:۲۵:۰۵
کهن در پهلوی kahwan بوده است و امروزه در chronic دیده می شود که به انگلیسی می شود مزمن مثلا chronic hepatitis را ترجمه می کنیم هـپاتیت مزمن ولی اگر انرا ترجمه کنیم کهن که انگلیسی ها هم از لغت همانند فارسی أش به کار می برند بهتر است . جالب است خود زمان هم فارسی است
user_image
چنور برهانی
۱۳۹۴/۱۰/۰۱ - ۱۲:۲۶:۴۶
برون آوریدن دختران جم از خوابگاه ضحاک در نسخه خالقی مطلق بدینگونه است:برون آورید از شبستان اویبتان سیه‌موی خورشید رویبفرمود شستن سرانشان نخستروانشان پس از تیرگی¬ها بشستره داور پاک بنمودشاناز آلودگی سر بپالودشانکه پروردۀ بت پرستان بدنچن آسیمه برسان مستان بدندپس آن خواهران جهاندار جمبه نرگس گل سرخ را داد نمگشادند بر آفریدون سخنکه نو باش تا هست گیتی کهنچه اختر بد این از تو ای نیک‌بخت؟چه باری؟ ز شاخ کدامین درخت؟که ایدون به بالین شیرآمدیستمکاره مردی دلیر آمدیچه مایه جهان گشت بر ما به بدز کردار این جادوی کم ‌خردندیدیم کس کاین چنین زهره داشتنه زین پایگه از هنر بهره داشتکه¬ش اندیشۀ گاه او آمدیو گر آرزوش جاه او آمدیچنین داد
پاسخ فریدون که تختنماند به کس جاودانه، نه بختمنم پور آن نیک‌بخت آبتینکه ضحّاک بگرفت از ایران زمینبکشتش به زاری و من کینه جوینهادم سوی تخت ضحاک رویهمان گاو بر مایه کم دایه بودز پیکر تنش همچو پیرایه بودز خون چنان بی‌زبان چارپایچه آید بران مرد ناپاک رایکمر بسته‌ام لاجرم جنگ جویاز ایران به کین اندر آورده رویسرش را بدین گرزۀ گاو چهربکوبم نه بخشایش آرم نه مهرسخن را چو بشنید ازو ارنوازگشاده شدش بر دل پاک رازبدو گفت شاه آفریدون توییکه ویران کنی تنبل و جادوییکجا هوش ضحاک بر دست تستگشایش جهان را کمربست تستز تخم کیان ما دو پوشیده پاکشده رام با او ز بیم هلاکهمی جفت‌مان خواند و جفت مارچگونه توان بودن ای شهریارفریدون چنین
پاسخ آورد بازکه گر با بلا چرخ را نیست رازببرم پی اژدها را ز خاکبشویم جهان را ز ناپاک پاکبباید شما را کنون گفت راستکه آن بی‌بها اژدهافش کجاستبرو خوب رویان گشادند رازمگر که اژدها را سرآید به گازبگفتند کو سوی هندوستانبشد تا کند هند جادوستانببرد سر بی‌گناهان هزارهراسان شده¬ست از بد روزگارکجا گفته بودش یکی پیش بینکه پردخته کی گردد از تو زمینکه آید که گیرد سر تخت توچگونه فرو پژمرد بخت تودلش زان زده فال پر آتش ستهمه زندگانی برو ناخوش ستهمی خون دام و دد و مرد و زنبریزد کند در یکی آب زنمگر کو سر و تن بشوید به خونشود فال اخترشناسان نگونهمان نیز زان مارها بر دو کفتبه رنج درازست مانده شگفتازین کشور آید به دیگر شودز رنج دو مار سیه نغنودبیامد کنون گاه بازآمدنشکه جایی نباشد فراوان بدنشگشاد آن نگار جگر خسته رازنهاده بدو گوش گردن‌فراز(ج1، ص 75- 78، ب 328- 366)در باورهای اسطوره ای با کشتن کسی روح و حیات او منتقل می شده است، پس ضحاک برای استمرار حیات سر و تن خود را با خون می شسته است. علاوه بر آن شستن سر و تن با خون جنبه باطل کردن سحر و جادو را داشته است و به عنوان جادوشکن استفاده می شده است. مارهای روی دوش ضحاک را می توان به عذاب وجدان او از کشتن مرداس، پدرش تعبیر کرد.
user_image
خسروساسان
۱۳۹۸/۰۱/۰۶ - ۱۵:۳۵:۲۷
درود بر همگی دوستان. نوروز پیروز باد. دوستان مصرع دوم «فریدون ز بالا فرود آورید/ که آن جز به نام جهاندار دید» را اندرنمیابم؟ همچنین مصرع دوم «همی خون دام و دد و مرد و زن/ بریزد کند در یکی آبدن» را نیز اندرنمیابم. از راهنمایی شما بسیار سپاسگزارم.
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۸/۰۱/۰۶ - ۱۶:۵۶:۱۱
خسرو جانطلسمی که ضحاک سازیده بودسرش به آسمان برفرازیده بودفریدون ز بالا فرود آوریدکه آن جز به نام جهاندار دید، درین ماناست:طلسم و جادوی ضحاک که بسیار بزرگ بود ، به دست فریدون باطل شد چون آن جادو را در راه رضای خداوند ندید. همی خون دام و دد و مرد و زنبریزد کند در یکی آبدنمگر کاو سرو تن بشوید به خونشود فال اخترشناسان نگوندرین مانا: که ضحاک خون همگان میریزد و در ظرف بزرگی می ریزد تا سرو تن خویش بشوید تا گفته ی ستاره شناسان باطل شود.دَن به مانای خمره و ظرفی بزرگ است که می توان در آن شستشو کرد، و آبدن نیز ظرفیست که پر از آبش کنند و استحمام کنند.متاسفانه در نسخه ی آقای خالقی مطلق چنین آمده :بریزد کند در یکی آب زنکه ایشان معنای آبدن را نمیدانسته و به” آب زن “تغییر داده
user_image
..
۱۳۹۸/۰۱/۰۸ - ۰۷:۵۹:۲۹
درود محسن جانآبزن همان معنای مورد اشاره‌ی شما را می‌دهد..
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۸/۰۱/۰۸ - ۰۹:۲۱:۰۹
..گرامی می دانم ، ولی حق داریم هر لغتی را به دلخواه عوض کنیم .
user_image
..
۱۳۹۸/۰۱/۰۸ - ۰۹:۴۹:۰۲
فرموده‌اید ایشان معنای آبدن را نمی‌دانسته و به آبزن تغییر داده!..
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۸/۰۱/۰۸ - ۱۵:۱۱:۵۱
آری گمانم بر ندانستن ایشان است چون تنها این یک مورد نیست که عوض شده ، گاهی چنان لغات را نا بجا به کار برده که به قول خودش: ”سی سال زحمت کشیده“ را متأسفانه لطمه زده .مصرع را بی مسما و معنا کرده . سعی می کنم یکی دو مورد را پیدا کنم و حضورتان بیاورم یک ، در همین نسخه ی گنجور ، دوم و سوم در دو نسخه ی دیگر همان آبدن آمده . کاش در حاشیه آبدن را می آورد .ضمناً اگر آبزن می نوشت قابل قبول بود چنانچه شما مرقوم فرمودید ولی ” آب زن “ ؟؟؟
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۸/۰۱/۰۸ - ۱۵:۱۴:۵۰
حاشیه ام سؤالی بود آیا حق داریم هر لغتی را به دلخواه عوض کنیم؟ .
user_image
اسرا
۱۳۹۸/۰۱/۱۰ - ۱۶:۳۲:۳۹
ببخشید در تعیین وزن عروضی بیت چنین داد
پاسخ فریدون که تخت/ نماند به کس جاودانه نه بخت مشکل پیدا کردم. میشه یکی از اساتید لطف کنه تقطیعشو بفرسته.
user_image
سیپان دولتخواه
۱۳۹۹/۰۱/۰۲ - ۱۰:۵۸:۰۵
تنبُل که مثل تنبل نوشته میشود و به معنای حیله و فریب می باشد برایم واژه جالبی بود ....
user_image
فیراس
۱۴۰۱/۱۱/۰۳ - ۱۸:۱۵:۳۶
ظاهرا واژه لاجرم عربی است دراینصورت استفاده از آن کمی به نظرم عجیب است. شاید با کمی تغییر این امکان بود که واژه ناچار یا ناگزیر بکار می رفت. اساتید اگر توضیحی بدهند سپاسگزار خواهم بود.