فردوسی

فردوسی

بخش ۱۱

۱

چوکشور ز ضحاک بودی تهی

یکی مایه ور بد بسان رهی

۲

که او داشتی گنج و تخت و سرای

شگفتی به دل سوزگی کدخدای

۳

ورا کندرو خواندندی بنام

به کندی زدی پیش بیداد گام

۴

به کاخ اندر آمد دوان کند رو

در ایوان یکی تاجور دید نو

۵

نشسته به آرام در پیشگاه

چو سرو بلند از برش گرد ماه

۶

ز یک دست سرو سهی شهرناز

به دست دگر ماه‌روی ار نواز

۷

همه شهر یکسر پر از لشکرش

کمربستگان صف زده بر درش

۸

نه آسیمه گشت و نه پرسید راز

نیایش کنان رفت و بردش نماز

۹

برو آفرین کرد کای شهریار

همیشه بزی تا بود روزگار

۱۰

خجسته نشست تو با فرهی

که هستی سزاوار شاهنشهی

۱۱

جهان هفت کشور ترا بنده باد

سرت برتر از ابر بارنده باد

۱۲

فریدونش فرمود تا رفت پیش

بکرد آشکارا همه راز خویش

۱۳

بفرمود شاه دلاور بدوی

که رو آلت تخت شاهی بجوی

۱۴

نبیذ آر و رامشگران را بخوان

بپیمای جام و بیارای خوان

۱۵

کسی کاو به رامش سزای منست

به دانش همان دلزدای منست

۱۶

بیار انجمن کن بر تخت من

چنان چون بود در خور بخت من

۱۷

چو بشنید از او این سخن کدخدای

بکرد آنچه گفتش بدو رهنمای

۱۸

می روشن آورد و رامشگران

همان در خورش باگهر مهتران

۱۹

فریدون غم افکند و رامش گزید

شبی کرد جشنی چنان چون سزید

۲۰

چو شد رام گیتی دوان کندرو

برون آمد از پیش سالار نو

۲۱

نشست از بر بارهٔ راه جوی

سوی شاه ضحاک بنهاد روی

۲۲

بیامد چو پیش سپهبد رسید

سراسر بگفت آنچه دید و شنید

۲۳

بدو گفت کای شاه گردنکشان

به برگشتن کارت آمد نشان

۲۴

سه مرد سرافراز با لشکری

فراز آمدند از دگر کشوری

۲۵

ازان سه یکی کهتر اندر میان

به بالای سرو و به چهر کیان

۲۶

به سالست کهتر فزونیش بیش

از آن مهتران او نهد پای پیش

۲۷

یکی گرز دارد چو یک لخت کوه

همی تابد اندر میان گروه

۲۸

به اسپ اندر آمد بایوان شاه

دو پرمایه با او همیدون براه

۲۹

بیامد به تخت کئی بر نشست

همه بند و نیرنگ تو کرد پست

۳۰

هر آنکس که بود اندر ایوان تو

ز مردان مرد و ز دیوان تو

۳۱

سر از پای یکسر فروریختشان

همه مغز با خون برامیختشان

۳۲

بدو گفت ضحاک شاید بدن

که مهمان بود شاد باید بدن

۳۳

چنین داد پاسخ ورا پیشکار

که مهمان ابا گرزهٔ گاوسار

۳۴

به مردی نشیند به آرام تو

زتاج و کمر بسترد نام تو

۳۵

به آیین خویش آورد ناسپاس

چنین گر تو مهمان شناسی شناس

۳۶

بدو گفت ضحاک چندین منال

که مهمان گستاخ بهتر به فال

۳۷

چنین داد پاسخ بدو کندرو

که آری شنیدم تو پاسخ شنو

۳۸

گرین نامور هست مهمان تو

چه کارستش اندر شبستان تو

۳۹

که با دختران جهاندار جم

نشیند زند رای بر بیش و کم

۴۰

به یک دست گیرد رخ شهرناز

به دیگر عقیق لب ارنواز

۴۱

شب تیره گون خود بترزین کند

به زیر سر از مشک بالین کند

۴۲

چومشک آن دو گیسوی دو ماه تو

که بودند همواره دلخواه تو

۴۳

بگیرد ببرشان چو شد نیم مست

بدین گونه مهمان نباید بدست

۴۴

برآشفت ضحاک برسان کرگ

شنید آن سخن کارزو کرد مرگ

۴۵

به دشنام زشت و به آواز سخت

شگفتی بشورید با شوربخت

۴۶

بدو گفت هرگز تو در خان من

ازین پس نباشی نگهبان من

۴۷

چنین داد پاسخ ورا پیشکار

که ایدون گمانم من ای شهریار

۴۸

کزان بخت هرگز نباشدت بهر

به من چون دهی کدخدایی شهر

۴۹

چو بی‌بهره باشی ز گاه مهی

مرا کار سازندگی چون دهی

۵۰

چرا تو نسازی همی کار خویش

که هرگز نیامدت ازین کار پیش

۵۱

ز تاج بزرگی چو موی از خمیر

برون آمدی مهترا چاره‌گیر

۵۲

ترا دشمن آمد به گه برنشست

یکی گرزهٔ گاوپیکر به دست

۵۳

همه بند و نیرنگت از رنگ برد

دلارام بگرفت و گاهت سپرد

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 72
نقاشی محضر شاه گورکانی (احتمالاً جهانگیر) و یک صفحه خوشنویسی شامل چند شعر مختلف » تصویر 2
فرید حامد :
فرشید ربانی :
فرهاد بشیریان :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۰۸ - ۰۳:۰۲:۴۹
خازه یعنی خمیر به فارسی ، خازیدن یعنی تخمیر ، لغت های از میان رفته ای نیستند ، به لری غزسه به زیر اول و دوم یعنی غزیدن یا خزیدن به زیر اول باز یعنی تخمیر و همین لغت است ،
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۰۸ - ۰۳:۰۵:۱۹
در صورتیکه این واژگان بوسیله دیگر هم میهنانی که گویش های دیگری دارند همکار-نگری ( peer -review) شوند شکرند به کام شکرستان فارسی .
user_image
خسروساسان
۱۳۹۸/۰۱/۰۷ - ۰۰:۳۵:۱۵
درود بر همه دوستان. 1- در بیت «که او داشتی گنج و تخت و سرای/ شگفتی به دل سوزگی کدخدای» مصرع دو به چه ماناست؟ 2- در بیت «ورا کندرو خواندندی بنامبه کندی زدی پیش بیداد گام» آیا به کندی به مانای به آرامیست؟ جایی خواندم به مانای شکوه است.3- در بیت «بدو گفت ضحاک چندین منالکه مهمان گستاخ بهتر به فال» مصرع دوم به مانای اینست که مهمان گستاخ شگون و آمد دارد؟4- آیا منظور از این بیت «شب تیره گون خود بتر زین کندبه زیر سر از مشک بالین کند» فریدون است؟ اگر آری، چرا باید شب تیره گون خود را بدتر کند؟ او که کنون بر تخت نشسته و جهاندارشده و همه چیز به کام اوست. پس نباید بختش تیره گون باشد.5- در بیت «همه بند و نیرنگت از رنگ برددلارام بگرفت و گاهت سپرد» گاهت سپرد به چه ماناست؟پیشاپیش برای این همه پرسش پوزش میخواهم و از شما سپاسگزارم.
user_image
رضا
۱۳۹۹/۰۴/۱۳ - ۲۱:۰۳:۲۲
دلسوزگی: دلسوزی، ترحم
user_image
سیـنا ---
۱۳۹۹/۰۴/۲۱ - ۰۷:۵۳:۵۵
خسرو ساسان گرامی، به کندی زند پیش بیداد گام به گمانم یعنی در برابر بیداد به کندی و سستی گام میگذارد. ( ثابت قدم نیست)در مورد شب تیره گون خود بتر زین کند هم به گمانم منظور همبستر شدن با خواهران جمشید است. بیت های دیگری که گفتید بعضی از آنها پرسش من هم هست و درست معنایشان را درنمی یابم. شاید وقتی که دوباره این بخش را خواندم.
user_image
شهیار
۱۳۹۹/۰۷/۱۱ - ۱۷:۵۳:۲۴
در
پاسخ به خسرو ساسان باید بگویم که گستاخ همان معنی را نمیدهد که امروز آن را به نادرست بکار میبریم پس سرودۀ زیر ناروشن نمی باشد.که مهمان گستاخ بهتر به فالدر همۀ سروده های فردوسی گستاخ به معنی بی باک و نترس است بجز آنها که افزوده اند.
user_image
مصطفی قباخلو
۱۴۰۰/۰۲/۰۶ - ۰۰:۰۸:۵۵
سلام به نظر من در بیتکسی کاو به رامش سزای منستبه دانش همان دلزدای منستاگر فکر کنید دلزدا معنی نمی ده اگر مثلا (( دل فزا )) یا غم زدا بود معنیش جور در میومد به نظر می رسه توسط کتاب و نسخه نویسان مورد دستبرد غرار گرفته
user_image
مصطفی قباخلو
۱۴۰۰/۰۲/۰۶ - ۰۰:۱۰:۰۵
قرار
user_image
داریوش غفاری
۱۴۰۰/۰۹/۱۵ - ۱۱:۴۶:۱۵
وقتی کندرو به ضحاک درباره فریدون خبر میده،
پاسخی که ضحاک میده باتوجه به شخصیت و ستمکاریش
پاسخی نیست که از چنان شخصیتی انتظار داریم بدو گفت ضحاک شاید بدن که مهمان بود شاد باید بدن درباره فریدون از واژه مهمان استفاده میکنه،بعد که کندرو باز تلاش میکند بگوید که چه فاجعه ای رخ داده
پاسخ میدهد:  بدو گفت ضحاک چندین منال که مهمان گستاخ بهتر بفال انگار درباره کسی سخن میگوید که  به او اعتماد کامل دارد و نمیخواهد باور کند که از جانب او خیانتی شده