فردوسی

فردوسی

بخش ۳

۱

چو از روزگارش چهل سال ماند

نگر تا به سر برش یزدان چه راند

۲

در ایوان شاهی شبی دیر یاز

به خواب اندرون بود با ارنواز

۳

چنان دید کز کاخ شاهنشهان

سه جنگی پدید آمدی ناگهان

۴

دو مهتر یکی کهتر اندر میان

به بالای سرو و به فرّ کیان

۵

کمر بستن و رفتن شاهوار

به چنگ اندرون گرزهٔ گاوسار

۶

دمان پیش ضحاک رفتی به جنگ

نهادی به گردن برش پالهنگ

۷

همی تاختی تا دماوند کوه

کشان و دوان از پس اندر گروه

۸

بپیچید ضحاک بیدادگر

بدرّیدش از هول گفتی جگر

۹

یکی بانگ بر زد به خواب اندرون

که لرزان شد آن خانهٔ صدستون

۱۰

بجَستند خورشید رویان ز جای

از آن غلغل نامور کدخدای

۱۱

چنین گفت ضحاک را ارنواز

که شاها چه بودت نگویی به راز

۱۲

که خفته به آرام در خان خویش

بر این سان بترسیدی از جان خویش

۱۳

زمین هفت کشور به فرمان تو است

دد و دام و مردم به پیمان تو است

۱۴

به خورشید رویان جهاندار گفت

که چونین شگفتی بشاید نهفت

۱۵

که گر از من این داستان بشنوید

شودتان دل از جان من ناامید

۱۶

به شاه گرانمایه گفت ارنواز

که بر ما بباید گشادنت راز

۱۷

توانیم کردن مگر چاره‌ای

که بی‌چاره‌ای نیست پتیاره‌ای

۱۸

سپهبد گشاد آن نهان از نهفت

همه خواب یک یک بدیشان بگفت

۱۹

چنین گفت با نامور ماهروی

که مگذار این را ره چاره جوی

۲۰

نگین زمانه سر تخت تو است

جهان روشن از نامور بخت تو است

۲۱

تو داری جهان زیر انگشتری

دد و مردم و مرغ و دیو و پری

۲۲

ز هر کشوری گِرد کن مهتران

از اخترشناسان و افسونگران

۲۳

سخن سربه‌سر موبدان را بگوی

پژوهش کن و راستی بازجوی

۲۴

نگه کن که هوش تو بر دست کیست

ز مردم شمار ار ز دیو و پریست

۲۵

چو دانسته شد چاره ساز آن زمان

به خیره مترس از بد بدگمان

۲۶

شه پر منش را خوش آمد سخن

که آن سرو سیمین برافگند بن

۲۷

جهان از شب تیره چون پرّ زاغ

همانگه سر از کوه بر زد چراغ

۲۸

تو گفتی که بر گنبد لاژورد

بگسترد خورشید یاقوت زرد

۲۹

سپهبد به هر جا که بد موبدی

سخن دان و بیداردل بخردی

۳۰

ز کشور به نزدیک خویش آورید

بگفت آن جگر خسته خوابی که دید

۳۱

نهانی سخن کردشان آشکار

ز نیک و بد و گردش روزگار

۳۲

که بر من زمانه کی آید بسر

که را باشد این تاج و تخت و کمر

۳۳

گر این راز با من بباید گشاد

و گر سر به خواری بباید نهاد

۳۴

لب موبدان خشک و رخساره تر

زبان پر ز گفتار با یکدگر

۳۵

که گر بودنی باز گوییم راست

به جانست پیکار و جان بی‌بهاست

۳۶

و گر نشنود بودنی‌ها درست

بباید هم اکنون ز جان دست شست

۳۷

سه روز اندر این کار شد روزگار

سخن کس نیارست کرد آشکار

۳۸

به روز چهارم برآشفت شاه

بر آن موبدان نماینده راه

۳۹

که گر زنده‌تان دار باید بسود

و گر بودنی‌ها بباید نمود

۴۰

همه موبدان سرفگنده نگون

پر از هول دل، دیدگان پر ز خون

۴۱

از آن نامداران بسیار هوش

یکی بود بینادل و تیزگوش

۴۲

خردمند و بیدار و زیرک به نام

کز آن موبدان او زدی پیش گام

۴۳

دلش تنگ‌تر گشت و ناباک شد

گشاده زبان پیش ضحاک شد

۴۴

بدو گفت پردخته کن سر ز باد

که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

۴۵

جهاندار پیش از تو بسیار بود

که تخت مهی را سزاوار بود

۴۶

فراوان غم و شادمانی شمرد

برفت و جهان دیگری را سپرد

۴۷

اگر بارهٔ آهنینی به پای

سپهرت بساید نمانی به جای

۴۸

کسی را بود زین سپس تخت تو

به خاک اندر آرد سر و بخت تو

۴۹

کجا نام او آفریدون بود

زمین را سپهری همایون بود

۵۰

هنوز آن سپهبد ز مادر نزاد

نیامد گه پرسش و سرد باد

۵۱

چو او زاید از مادر پرهنر

به سان درختی شود بارور

۵۲

به مردی رسد بر کشد سر به ماه

کمر جوید و تاج و تخت و کلاه

۵۳

به بالا شود چون یکی سرو برز

به گردن برآرد ز پولاد گرز

۵۴

زند بر سرت گرزهٔ گاوسار

بگیردت زار و ببنددت خوار

۵۵

بدو گفت ضحاک ناپاک دین

چرا بنددم از منش چیست کین

۵۶

دلاور بدو گفت گر بخردی

کسی بی‌بهانه نسازد بدی

۵۷

برآید به دست تو هوش پدرش

از آن درد گردد پر از کینه سرش

۵۸

یکی گاو برمایه خواهد بدن

جهانجوی را دایه خواهد بدن

۵۹

تبه گردد آن هم به دست تو بر

بدین کین کِشد گرزهٔ گاوسر

۶۰

چو بشنید ضحاک بگشاد گوش

ز تخت اندر افتاد و ز او رفت هوش

۶۱

گرانمایه از پیش تخت بلند

بتابید روی از نهیب گزند

۶۲

چو آمد دل نامور بازجای

به تخت کیان اندر آورد پای

۶۳

نشان فریدون به گرد جهان

همی باز جست آشکار و نهان

۶۴

نه آرام بودش نه خواب و نه خورد

شده روز روشن بر او لاژورد

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 54
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر یکم - تصویر ۹۳
فرید حامد :
فرشید ربانی :
فرهاد بشیریان :
محمدیزدانی جوینده :

نظرات

user_image
ابوالفضل
۱۳۹۴/۰۳/۰۹ - ۰۲:۳۳:۵۳
با توجه به ابیات بعدی درباره گاو از جمله این بیت « همان گاو کش نام بر مایه بود ز گاوان ورا برترین پایه بود » به نظر برمایه صحیح تر می باشد . و چون نام گاو بوده نه صفت گاو هر چیزی می تواند صحیح باشد هر چند این گاو پرمایه و پر شیر هم باشد اما نامش برمایه است .
user_image
پی جو
۱۳۹۴/۱۱/۰۴ - ۱۰:۳۴:۱۳
سلام برکریم عزیز ومهدیه نازین وساس از گنجورمحترم؛ عزیزان اینکه یک حیوان یا یک شیء اسم داشته باشد حرف تازه ای نیست، به یاد داشته باشید رخش، شبدیز، ذوالجناح، ذوالفقار، و.... از همین جمله است. اما در این مورد من بخش کوتاهی را از مقاله" رمز شناسی..." آقای اکبری (دانشگاه مشهد)می آورم، بخوانید: گاو برمایه از پر راز و رمزترین موجودات شاهنامه است. بازشناسی نقش او به عنوان نماد خرد و فره، در روند نمادشناسی در اساطیر و حماسه­های ایرانی بسیار مهم است. پس از آنکه اهریمن، خرد را از تن جمشید دور می­کند، به سبب ادعای خدایی و دروغ­گویی از سوی جمشید، فره در پیکر مرغ وارَغنَه از او جدا می­گردد. مرغ وارَغنَه در گردش اسطوره­ای خود به سیمرغ و سپس در پیکر زمینی خود به گاو برمایه دگرگون می­شود. خرد و فره گریخته از جمشید از طریق شیر گاو برمایه به فریدون می­پیوندد.شاید با روش تبادل نظر داشته باشیم بهتراست.
user_image
خسروساسان
۱۳۹۷/۱۲/۱۲ - ۰۰:۵۹:۴۵
درود بر همه دوستداران فردوسی بزرگ. دوستان معنی این مصرع چیست: نیامد گه پرسش و سرد باد
user_image
محسن ، ۲
۱۳۹۷/۱۲/۱۲ - ۰۳:۴۰:۱۸
خسرو جان نیامد گه پرسش و سرد بادهنوز زمان تحقیق و سؤال و جواب و آه و ناله و افسوس نیامده
user_image
علی
۱۳۹۸/۰۷/۰۵ - ۰۹:۴۱:۵۰
دوستان من هم میپذیرم که بحث هایی درموزد لغات انجام بگیره ولی نظر شخصی من اینه که جان مطلب رو بچسبید ای کاش جای بحث درمورد پرمایه یا برمایه بر سر مفهوم شعر و اینکه پیام فردوسی برای ما چه بوده بحث میکردید ممنون از همه و همچنین ممنون از گنجور که انقدر برای ادبیات زحمت کشیده
user_image
علی نادری
۱۳۹۹/۱۰/۱۹ - ۰۱:۳۴:۰۲
نکته مهمی که در داستان فریدون و ضحاک وجود دارد و در این بخش از داستان پر رنگ تر است، انگیزه های پنهان فریدون برای مقابله با ضحاک است. در انتهای این قسمت ضحاک سوال می کند که چرا فریدون این کار را با من می کند؟
پاسخ می شنود که چون در آن زمان تو پدر او را کشته ای، و گاوی به نام برمایه هم داشته که تو کشته ای،در بخش 6 این داستان در گنجور هم در مکالمه فریدون با مادر همین موضوع کین پدر بیان میشه و در انتهای داستان هم در بخش آخر از زبان فردوسی 3 تا دلیل برای کار فریدون ذکر میشه که دلیل دوم کین پدر هست:و دیگر که کین پدر بازخواست...
user_image
فرحناز یوسفی
۱۴۰۰/۰۱/۲۰ - ۰۷:۱۰:۵۷
داستان فریدون و ضحاک (اژی دهاک) در شاهنامه، داستانی رمزی است. از منظر عرفانی، فریدون وضحاک نماد نیکی و بدی هستند. .
user_image
مصطفی قباخلو
۱۴۰۰/۰۱/۲۳ - ۲۲:۲۸:۰۲
با سلام در بیتنگه کن که هوش تو بر دست کیستز مردم شمار ار ز دیو و پریستمعنی مصرع ز مردم شمار ار ز دیو و پریستچیه به نظر دوستان ممنون میشم بگید.
user_image
مصطفی قباخلو
۱۴۰۰/۰۱/۳۱ - ۰۱:۴۵:۵۵
سلاماین بیت رو یکی برای من معنی کنهممنون میشمکه گر زنده‌تان دار باید بسودو گر بودنیها بباید نمود
user_image
Manoochher Hooshi
۱۴۰۲/۱۱/۱۴ - ۱۶:۱۶:۱۰
دلیران ایران همه کینه جوی  به ضحاک یکسر ببرند روی  من اینجوری خوندم در منبع دیگه  اما  اما  چه فرقی میکنه  اگر ان موقغه ایرپاس بود از لغت استفاده میکرد  ...دقیقا  حال ماست