
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۱۲
۱
ما را زباغ حسن تو حسرت ثمر بس است
از قلزم غم تو محبت گهر بس است
۲
گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است
از کشت عمر حاصل ما اینقدر بس است
۳
دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم
سوزیم پاک سوخته را یک شرر بس است
۴
میزان چه میکنیم حساب از چه میدهیم
قانون عشق و کرده ما درنظر بس است
۵
ساقی بیار باده شکستیم توبه را
آمد بهار خوردن غم این قدر بس است
۶
تا کی دریم پردهٔ ناموس زیر دلق
یکباره پرده برفکنیم از حذر بس است
۷
آسوده باش فیض که در محشرت شفیع
سودای عشق در سرو آه سحر بس است
نظرات