
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۱۶
۱
منوش ساغر دنیا که درد ناب نماست
درونش خون دلست از برون شراب نماست
۲
هر آنچه در نظر آید ز زینت دنیا
بنزد اهل بصیرت سراب آب نماست
۳
ببر مگیر عروس جهان که غدار است
مرو بجامه خوابش که پیر شاب نماست
۴
مدوز کیسهٔ نفعش که نفع او ضرر است
مخور فریب خطایش جهان صواب نماست
۵
درونش تیره و تنگ از برون بود روشن
ز ذره کمتر و در دیده آفتاب نماست
۶
برونش عیش و طرب وز درون غم و محنت
درون فسرده و بیرونش آب و تاب نماست
۷
غمزه اش کند اندوه جلوهٔ راحت
زعشوه اش دل ناکام کامیاب نماست
۸
رین سرا دل اشکسته بیت معمور است
اگرچه در نظر بی بصر خراب نماست
۹
جهانست خواب پریشان گهی شوی بیدار
که زیر خاک نخسبی اگر چه خواب نماست
۱۰
نظر بصورت دنیاست آنچه گفتی فیض
بمعنی ارنگری سوی حق شتاب نماست
نظرات