فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۱۲۲

۱

مرا سودای عشق آئین دین است

همیشه عاشقم کار من این است

۲

دلم شاد است اگر دارم غم عشق

غم عشق ارندارم دل غمین است

۳

بود عشقم بجای جان شیرین

چو عشق از سر رود مرگم همین است

۴

سرم میخانه صهبای عشقست

دلم دیوانهٔ عقل آفرین است

۵

زدولتهای عشق این بس که دلرا

زهر سو دلربائی در کمین است

۶

مرا گر عاقلان دیوانه خوانند

یکی را تا زحشر عشق این است

۷

مرا در عشق باید مرد و جان برد

نجات جان و دل فیض اندرین است

تصاویر و صوت

نظرات