فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۱۳۲

۱

دلم با گلرخان تا خو گرفتست

ز گلزار حقیقت بو گرفتست

۲

زمهروئی کتابی پیش دارد

بمعنی انس و با خط خو گرفتست

۳

زحسن بیوفا میخواند آیات

رهی از لا بالا هو گرفتست

۴

بهنگام نمازش رو بحق است

ولیکن قبله زان ابرو گرفتست

۵

برای سنت عطرش نسیمی

از آن زلفان عنبر بو گرفتست

۶

گهی زان لب گرفته ساغرمی

گهی زان نرگس جادو گرفتست

۷

سیه چشمی که بهر قتل عشاق

هزاران دشنه از هر سو گرفتست

۸

بمن یکذره از من نیست باقی

سرا پای وجودم او گرفتست

۹

سر قتل من بیمار دارد

بنازم شیوه نیکو گرفتست

۱۰

کمان و تیر بهر صید دلها

از آن چشم و از آن ابرو گرفتست

۱۱

خط سبزش خبر آورد ناگه

که ملک روم را هندو گرفتست

۱۲

بیا تا رخت بر بندیم ای فیض

که دل زین گنبد نه تو گرفتست

تصاویر و صوت

نظرات