
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۳۵
۱
پای تا سر همه ام در غمت اندیشه شدست
زدن تیشه بر این کوه مرا پیشه شدست
۲
خواهش من دگر و آنچه تو خواهی دگرست
نخل امید مرا غیرت تو تیشه شدست
۳
هر نهالی که خیال قد و بالای تو گشت
ریشهٔ شد بدل اکنون همه دل ریشه شدست
۴
دم بدم در دلم از غصه نهالی کارم
از درخت غم تو باغ دلم بیشه شدست
۵
بیش ازین تاب جفای تو ندارم جانا
بس که بگداخت سراپای دلم شیشه شدست
۶
متصل میکندش تا که در آرد از پای
غم هجران تو بنیاد مرا تیشه شدست
۷
ناله ام مطرب و خون باده و چشمم ساغر
یادتو ساقی این بزم و دلم شیشه شدست
۸
گل سرخست رخت یاشده از می گلگون
زعفرانیست رخم یا گل کافیشه شدست
۹
بس که در حسن سراپای تو اندیشه نمود
پای تا سر دل حیرت زده اندیشه شدست
۱۰
فیض هر روز بنظم غزلی پردازد
سفتن گوهر معنیش مگر پیشه شدست
نظرات
پیمان