
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۵۱
۱
سرکرده ایم پا بره جستجوی دوست
کو رهبری که راه نماید بکوی دوست
۲
از بی نشان نشان ندهد غیر بی نشان
خود بی نشان شویم پی جستجوی دوست
۳
با پای او مگر بسپاریم راه او
ورنه بخویشتن نتوان شد بکوی دوست
۴
هر چند میرویم بجائی نمیرسیم
کو جذبه عنایتی از لطف خوی دوست
۵
بوئی زکوی دوست گر آید بسوی ما
در یکنفس زخویش توان شد بسوی دوست
۶
چل سال راه رفتی و در گام اولی
ای فیض هیچ شرم نداری زروی دوست
۷
تا چند مست باشی تو از باده هوس
یکجرعه هم بنوش زجام و سبوی دوست
نظرات