
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۵۲
۱
حلقهٔ آن در شدنم آرزوست
بر در او سرزدنم آرزوست
۲
چند بهر یاد پریشان شوم
خاک در او شدنم آرزوست
۳
خاک درش بوده سرم سالها
باز هوای وطنم آرزوست
۴
تا که بجان خدمت جانان کنم
دامن جان بر زدنم آرزوست
۵
بهر تماشای سراپای او
دیده سراپاشدنم آرزوست
۶
دیده ام از فرقت او شد سفید
بوئی از آن پیرهنم آرزوست
۷
مرغ دلم در قفس تن بمرد
بال پر و جان زدنم آرزوست
۸
بر در لب قفل خموشی زدم
سوی خموشان شدنم آرزوست
۹
عشق مهل فیض که با جان رود
زندگی در کفنم آرزوست
تصاویر و صوت

نظرات
#مجتباکلانی
داود
الهه