
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۵۳
۱
بادهٔ تلخ کهنم آرزوست
ساقی سیمین ذقنم آرزوست
۲
زهد ریا عیش مرا تلخ کرد
دلبر شیرین دهنم آرزوست
۳
صحبت زاهد همه خار غمست
شاهد گل پیرهنم آرزوست
۴
خال معنبر برخی چون قمر
زلف شکن در شکنم آرزوست
۵
خیز و لب خود بلب من بنه
بوسه بر آن لب زدنم آرزوست
۶
خیز که از توبه پشیمان شدم
ساقی پیمان شکنم آرزوست
۷
تلخ بگو زان لب و دشنام ده
باده زجام سخنم آرزوست
۸
خیز و بکش تیغ و بکش تا بحشر
زندگی در کفنم آرزوست
۹
نی غم زر دارم و نی سیم فیض
دلبر سیمین بدنم آرزوست
نظرات
بهرام مشهور