
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۵۷
۱
بهر گلی اگرم ناله و نوائی هست
بجان تو اگرم جز تو مدعائی هست
۲
مگو مگو زکجا آمدی کجا رفتی
ببین ببین که به جز سایه تو جائی هست؟
۳
مگو مگو بجهان آشنا کرا داری
ببین ببین بجهان جز تو آشنائی هست؟
۴
مرا بغیر هوای تو و رضای تو
هوای دیگر اگر هست و مدعائی هست
۵
هوا بسر نرسانم بمدعا نرسم
چه مدعا چه هوا جز تو روی ورائی هست؟
۶
بخاک درگه تو گر روم بجای دگر
کجا روم به جز این آستانه جائی هست؟
۷
مقابل گل رویت نشینم و نالم
چو عندلیب که در گلشن نوائی هست
۸
وصال دوست چو خواهی بساز با غم دوست
چو گنج باشد ناچار اژدهائی هست
۹
اگر جهان همه بیگانه شد زفیض چه باک
چو التفات نهان تو آشنائی هست
نظرات