
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۷۳
۱
کس نیست کز غم تو دلش پاره پاره نیست
لیکن چه چاره کز غم عشق تو چاره نیست
۲
تا کی جفا کنی صنما از خدا بترس
آخر دلست جای غمت سنگ خاره نیست
۳
هر دم هزار چاره کنی در جفای ما
ما را ولی ز دست جفای تو چاره نیست
۴
شاید که روز حشر نپرسند جرم ما
در عشق سوختیم عقوبت دوباره نیست
۵
دل بر هلاک نه به عبث دست و پا مزن
کاین قلزم هوا و هوس را کناره نیست
۶
ای فیض عشق ورز که عشقست هرچه هست
آن دل که عشق نیست درو هیچ کاره نیست
۷
گر جان طلب کند ز تو جانان روان بده
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
نظرات
غلامعلی حامدبرقی
غلامعلی حامدبرقی