فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۱۷۸

۱

عشق آمد و اختیار نگذاشت

در کشور دل قرار نگذاشت

۲

از جان اثری نماند در تن

وزخاک تنم غبار نگذاشت

۳

کیفیت چشم پرخمارت

در هیچ سری خمار نگذاشت

۴

پنهان میخواست دل غمت را

این دیدهٔ اشگبار نگذاشت

۵

تا جلوه کند درو جمالت

اشگم در دل غبار نگذاشت

۶

عبرت نتوان گرفت از دهر

چون فرصت اعتبار نگذاشت

۷

نشگفته بریخت غنچه دل

تعجیل خزان بهار نگذاشت

۸

رفتم که بپاش جان فشانم

دستم بگرفت و یار نگذاشت

۹

رفتم که کنم شکایت از فیض

کوتاهی روزگار نگذاشت

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۸۸

نظرات