فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۱۹۵

۱

شدیم بار کش ره زن هوا بعبث

وفا بعهد نکردیم با خدا بعبث

۲

براه حق نزدیم از سر وفا قدمی

بجد وجهد شدیم از پی هوا به عبث

۳

عنان خود بکف آرزوی دل دادیم

تمام صرف هوس گشت عمر ما بعبث

۴

زبهر دنیی کانرا اساس پر نقشی است

بسی بدوش کشیدیم بارها به عبث

۵

گذاشتیم زکف زاد آخرت را خام

بسوختیم به بیکار خویش را به عبث

۶

فتادی از پی لذات بی بقا شب و روز

تمام عمر تو ای فیض شد هبا بعبث

۷

گمان ندارم ازین بحر بیکران برهیم

چو میزنیم در این موج دست و پا بعبث

تصاویر و صوت

نظرات