
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۹۶
۱
دلی که عشق ندارد وجود اوست عبث
چو پرتوی ندهد شمع دور اوست عبث
۲
وجود خلق برای پرستش حقست
کسی که حق نپرستد وجود اوست عبث
۳
کسی که سود و زیانش نه در ره عشق است
زیان اوست بسی سهل و سود اوست عبث
۴
عبادتت نکند سود معرفت چون نیست
چو جامه را نبود تار و پود اوست عبث
۵
گمان مبر زسراب جهان شوی سیراب
که هر چه بود ندارد نمود اوست عبث
۶
بیا عبادت حق کن زباطلان بگریز
که مهر باطل باطل درود اوست عبث
۷
اگرنه فیض برای خدا سخن گوید
سخن سرائی او چون وجود اوست عبث
۸
خموش باش محیط جهان پر از سخن است
ببحر هر که گهر ریخت جود اوست عبث
نظرات