فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۱۹۷

۱

هر آنچه بود ندارد وجود اوست عبث

چو جامه را نبود تار و پود اوست عبث

۲

به بزم نغمه سرایان چو کاسهٔ طنبور

سری که عشق ندارد سرود اوست عبث

۳

چو نیست روشنئی در دل آن گلست نه دل

چو پرتوی ندهد شمع دود اوست عبث

۴

فغان چه سود دهد چون گمان وصلی نیست

ندارد آنکه امیدی سرود اوست عبث

۵

چو زاهد از پی جنت ثنای حق گوید

ثنای حق نبود آن درود اوست عبث

۶

چو در دلش نبود نور عشق و آه کشد

چو چرب تر بود آن خشک و دود اوست عبث

۷

اگر نه پختگی عاشقان غرض باشد

کجا جهنم و مؤمن درود اوست عبث

۸

اگر بدل نرسد دم بدم زحق فیضی

نعیم هشت بهشت و خلود اوست عبث

۹

برای سنگدلان خون دل مریز ای فیض

بکوه هر که برد لعل جود اوست عبث

تصاویر و صوت

نظرات