فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۱۹۹

۱

گذشت عمر تو امسال همچو پار عبث

چرا چنین گذرانند روزگار عبث

۲

بسی نماند زعمر و بسی نماند زکار

هزار حیف که بگذشت وقت کار عبث

۳

گمان مبر که ترا آفرید حق باطل

گمان مدار که ترا ساخت کرد گار عبث

۴

تو آمدی بجهان تا روی بر جانان

بکوش تا برسی خویش را مدار عبث

۵

تو جان هر دوجهانی و مقصد ایجاد

عزیز من چه کنی خویشرا تو خوار عبث

۶

توخویشرا مفروش ای پسر چنین ارزان

که بهر جنتی و میروی بنار عبث

۷

گرانبها و عزیز الوجود و بی بدلی

نهٔ چنین سبک و بی بها و خوار عبث

۸

چو کردهای تنت مردهای جان دارد

مدزد ایجان تن زاز کار و بار عبث

۹

غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای فیض

بکار کوش و سخن در میان میار عبث

تصاویر و صوت

نظرات