
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۰۰
۱
بمهر تو دادم دل و جان عبث
بعشقت گرو کردم ایمان عبث
۲
زدین و دل من چه حاصل مرا
گرفتی هم این را و هم آن عبث
۳
چه میخواهی از جانم ای بی وفا
چه دای دلم را پریشان عبث
۴
دل اقلیم دین جلوه ات تاخت کرد
بسی خانه شد از تو ویران عبث
۵
بیک عشوهٔ دل فریب خوشت
دل عالمی شد پریشان عبث
۶
بجانت که دست از اسیران بدار
مکن جور بر ناتوانان عبث
۷
دل من بود آن دل ای فیض بس
مریز اشگ بر روی سندان عبث
نظرات