فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۲۰۴

۱

در تنم دل خون شد از دلهای کج

سینه ام بریان شد از آرای کج

۲

میکند هر لحظه چندین فتنه راست

این فسون دیو در دلهای کج

۳

از زبان این ، سخن در گوش آن

میرود چون کفش کج در پای کج

۴

در بدن از دل سرایت می کند

قوم کج دلراست سرتاپای کج

۵

چشمشان کج گوششان کج کج زبان

فعلشان کج قولشان کج رای کج

۶

کج برآید بر زبان و چشم و گوش

چون بود در سینها دلهای کج

۷

پیشوا چون کج بود پیرو کج است

کج سرانرا نیست جز دمهای کج

۸

سوختم تاچند بینم زین خران

انتصاب قامت دلهای کج

۹

از کجیهای کجان افلاک راست

کجروی آئین و سر تا پای کج

۱۰

راستی خواهی نیارم دید فیض

بیش ازین دلهای کج آرای کج

تصاویر و صوت

نظرات