فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۲۰۶

۱

من و یاد خدا دگر همه هیچ

بندگی و فنا دگر همه هیچ

۲

شمع بیگانه پرتوی ندهد

من و آن آشنا دگر همه هیچ

۳

صمدم بس بود دگر همه پوچ

صحبت با خدا دگر همه هیچ

۴

دل پر درد و شاهد غیبی

عشق مرد آزما دگر همه هیچ

۵

روی دل سوی فبله رویش

مست جام لقا دگر همه هیچ

۶

باده مصطفای حق چه رسد

از کف مرتضی دگر همه هیچ

۷

بمناجاتش ار شبی گذرد

بس بود آن مرا دگر همه هیچ

۸

در دل شب چو شمع گریه و سوز

طاعت بیریا دگر همه هیچ

۹

بی نیازی زخلق و صحت و امن

دوری از ما سوی دگر همه هیچ

۱۰

گوشه خلوتی و یک دو سه کس

ملک فقر و فنا دگر همه هیچ

۱۱

یکدوسه یار همدم هم درد

هم یکی هم سه تا دگر همه هیچ

۱۲

فیض را بس پس از نبی و علی

یازده پیشوا دگر همه هیچ

تصاویر و صوت

نظرات