
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۱۰
۱
چشم او کرد بقتلم تصریح
نگهش کرد بعفوم تملیح
۲
سوی من کرد نگاه گرمی
که در آن بود بوصلش تلویح
۳
کرد مژگانش اشارت با لب
که بیفشان شکری با تملیح
۴
لب لعلش شکری داد بمن
نمکین شکر شیرین ملیح
۵
سخنی رفت میان من و او
باشارت به کنایت نه صریح
۶
بطمع شد دل من زان الطاف
که مگر وعده اوهست صحیح
۷
دل چو بستم بوصالش گفتا
می ندانی که بوصلیم شحیح
۸
گر نهد لب بلب فیض شود
سخنانش همه شیرین و ملیح
تصاویر و صوت

نظرات