
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۱۶
۱
تا کی ز صلاح من و زهد تو بگویند
ای کاش برین شهرت بیاصل بمویند
۲
تا کی چمن طاعت ما خوش بنماید
زین باغ ملائک گل اخلاص ببویند
۳
بر نامه ما چند نویسند گناهان
کو اشگ ندامت که بدان نامه بشویند
۴
داریم نهان سینهٔ از خلق ز خجلت
دانیم خدا داند این را چه بگویند
۵
آرند گروهی حسنات از دل پر درد
ترسند که مقبول نیفتد چه بجویند
۶
جا دارد اگر ما عمل خویش بسنجیم
زان پیش که از ذره و مثقال بجویند
۷
امروز بیا تا گل توفیق بچینیم
فرد است که ز خاک تن ما خار بروید
۸
ای فیض بیا در غم ارواح بموییم
زان پیش که در ماتم اجساد بمویند
نظرات