
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۲۰
۱
غم کشت مرا ز دست غم داد
فریاد ز غم هزار فریاد
۲
اجزای مرا ز هم فروریخت
غم داد مرا چو گرد بر باد
۳
بنیاد مرا نهاد بر غم
آن روز که ساخت دست استاد
۴
بنیاد منست بر غم و هم
غم میکندم ز بیخ و بنیاد
۵
ای دوست بگو بغم که تا کی
بر جان اسیر خویش بیداد
۶
نی نی نکنم شکایت از غم
ویرانه عشق از غم آباد
۷
چون مایهٔ شادیست هر غم
گوهر شادی فدای غم باد
۸
گر غم نبود کدام شادی
ویران باید که گردد آباد
۹
از غم دارم هر آنچه دارم
ای غم بادا روان تو شاد
۱۰
خوش باش ای فیض در گذار است
گر شادی و گر غمست چون باد
نظرات