
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۲۴
۱
از آن میان نزنم دم که مو نمیگنجد
و زان دهان که در و گفتگو نمیگنجد
۲
چه گویم از غم دل در شکنج گیسویش
که در زبان سخن تو بتو نمیگنجد
۳
حدیث آن لب شیرین نیایدم بزبان
حلاوت اینهمه در گفتگو نمیگنجد
۴
وصال دوست نه بتوانم آرزو کردن
به تنگنای دلم آرزو نمیگنجد
۵
بفرض اگر همه روی زمین شود دفتر
حکایت شب هحران درو نمیگنجد
۶
ز دود ناله چگویم کز آسمان بگذشت
ز خون دیده که در نهر و جو نمیگنجد
۷
بس است فیض شکایت که پر شد این دفتر
ز دود دل که درو تار مو نمیگنجد
نظرات