
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۲۹
۱
دل از ادنی کند آن کس که بر اعلی نظر بندد
شکوفه برگ افشاند که تا بادام تر بندد
۲
ترا رفعت اگر باید ره افتادگی بسپر
ز بالا قطره میبندد که در پائین گهر بندد
۳
نسوزد تا دل از عشقی به سر شوری نمیافتد
ندارد درد سر چون کس چرا چیزی به سر بندد
۴
نمیگنجد بیکدل غیر یک معشوق، ممکن نیست
نه بندد تا بمعشوقی ز معشوقی نظر بندد
۵
سر اندر راه آن بازو کمر در خدمت آن بند
که فرقت را نهد تاج و میانت را کمر بندد
۶
نهی سر بر درش بخشد ترا از معرفت تاجی
بفرمانش کمر بندی ترا مهرش کمر بندد
۷
یدالله دست جان گیرد یحبالله دهد جانش
اگر بعد از قل الله همتی بر ثم در بندد
۸
دلی با حق به پیوندد که اخلاصی در آن باشد
کسی مخلص تواند شد که خود را بر خطر بندد
۹
بیا ای فیض دست از خویشتن بردار یکباره
که تا دست خدا بر رویت ازاغبار در بندد
نظرات
منصور محمدزاده
پاسخ: با تشکر، در بیت اول «ارنی» با «ادنی» جایگزین شد و در بیت سوم «تا»ی اضافه حذف شد. لطف بفرمایید به جای این شیوه غلطها را با ذکر محل بیت و جایگزین پیشنهادی تذکر دهید.