فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۲۳۰

۱

نمی‌بینم در این میدان یکی مرد

زنانند این سبک عقلان بیدرد

۲

ندیدم مرد حق هر چند بردم

بگرد این جهان چشم جهان کرد

۳

گرفته گرد گرداگرد عالم

نمی‌بینم سواری زیر آن کرد

۴

سواری هست پنهان از نظرها

زنا محرم زنان پنهان بود مرد

۵

بود مرد آنکه حق را بنده باشد

به داغ بندگی بر دست هر مرد

۶

بود مرد آنکه او زد بر هوا پای

رگ و ریشه هوس از سربدر کرد

۷

بود مرد آنکه دل کند از دو عالم

بیکجا داد و گشت از خویشتن فرد

۸

بود مردآنکه با حق انس بگرفت

باو پیوست و ترک ما سوا کرد

۹

بود مرد آنکه اورست از من و ما

برآورد از نهاد خویشتن گرد

۱۰

بود مرد آنکه فانی گشت از خود

ز تشریف بقای حق قبا کرد

۱۱

گرافشانی ز گرد خویش خود را

بگردش کی رسی تا برخوری گرد

۱۲

ز گرد خود برا در گرد اورس

سراغی یابی ازگرد چنین مرد

۱۳

خداوندا بفضل خود مدد کن

که ره یابم بمردی تا شوم مرد

۱۴

بمردی میرسی ای فیض و مردی

بشرط آنکه کردی از خودی فرد

۱۵

خودی گردیست بر آینهٔ دل

بمردی وارهان خود را ازین گرد

تصاویر و صوت

نظرات