فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۲۳۲

۱

بر دل و جان رواست درد در سروتن چراست درد

تا که رسد ز تن بجان تا نپرد تمام مرد

۲

میرسد از بدن بجان میکشد این بسوی آن

گر بتنست و گر بجان هر چه بود سزاست درد

۳

مغز ز پوست میکشد هر دو بدوست میکشد

مرد چو گرم درد شد شد دلش از دو کون سرد

۴

درد دواست مرد را مرد دواست درد را

رد بود آنکه نبودش بیگه و گاه رنج و درد

۵

درد بود غذای روح مایهٔ شادی و فتوح

هر که بدرد گشت جفت شد ز غم زمانه فرد

۶

علت و سقم آب و گل هست شفای جان و دل

سرخی روی جان بود روی تنت چو گشت زرد

۷

کرد تن و سوار جان این شده پردهٔ بر آن

در طلب سوار تاز یاوه مگرد گرد گرد

۸

درد چو در تو نیست هیچ بیهده در سخن مپیچ

گرم سخن شدی تو فیض هست سخن ولیک سرد

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۱۷۷

نظرات