
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۳۸
۱
غرور خشکی زهد ار دماغ تر دارد
بیا که مستی ما نشأه دیگر دارد
۲
بهشت و خلد و نعیمش کی التفات افتد
کسی که حسن رخ دوست در نظر دارد
۳
بهشت یکطرف و عشق یک طرف چو نهند
غلام همت آنم که باده بر دارد
۴
بسنگلاخ نگردیم همچو زاهد خشک
به بحر عشق در آئیم کان گهر دارد
۵
نهال زهد اگر سدره گردد و طوبی
درخت عشق جمال حبیب بر دارد
۶
ز زهد خشک لقای حبیب نتوان چید
درخت عشق بود آنکه این ثمر دارد
۷
درا بحلقهٔ ما فیض و زهد را بگذار
که ذوق صحبت ما لذت دگر دارد
نظرات