فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۲۴

۱

آفتاب وصل جانان بر‌نمی‌آید مرا

وین شب تاریک هجران سرنمی‌آید مرا

۲

دل همی‌خواهد که جان در پایش افشانم ولی

یک‌نفس آن بی‌وفا بر سر نمی‌آید مرا

۳

طالع شوریده بین کان مایهٔ شوریدگی

بی‌خبر یک‌بار از در، درنمی‌آید مرا

۴

از طرب شیرین‌ترست آن نوش لب لیکن حسود

قامت چون نخل او در بر نمی‌آید مرا

۵

بخت بدبین کز پیامی خاطر ما خوش نکرد

آرزوئی از نکویان بر نمی‌آید مرا

۶

زرد شد برگ نهال عیش در دل سالهاست

لاله رخساری به‌چشم تر نمی‌آید مرا

۷

من ز رندی و نظربازی نخواهم توبه کرد

هیچ کاری فیض، ازین خوش‌تر نمی‌آید مرا

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فاطمه
۱۳۹۱/۱۲/۱۷ - ۱۶:۰۴:۵۹
به نام خدابیت آخر یادآور این بیت از شعر حافظ است:من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می زاهدان معذور داریدم که اینم مذهبست