
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۴۰
۱
کسی کو چشم دل بیدار دارد
نظر پیوسته با دلدار دارد
۲
بهر جا بنگرد چشم خدا بین
تماشای جمال یار دارد
۳
تماشا در تماشا باشد آن را
که در دل دیده بیدار دارد
۴
دل هشیار هر جا افکند چشم
روان چشم را بیدار دارد
۵
تماشا باشدش پیوسته آنکو
سرمست و دل هشیار دارد
۶
دلی کو میتواند عشق ورزید
نشاید خویش را بیکار دارد
۷
درون شادست و خرم عاشقانرا
برونشان گرچه حال زار دارد
۸
دلش با دوست تن با غیر عاشق
دل خرم تن بیمار دارد
۹
چه پروا دارد از تاریکی زلف
که از شمع رخش انوار دارد
۱۰
دو روزی فیض را مهلت ده ای عمر
دلش با عشقبازی کار دارد
تصاویر و صوت

نظرات