
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۲۴۱
۱
ز شراب وصل جانان سر من خمار دارد
سر خود گرفته دل هم سر آن دیار دارد
۲
چه کند دِگر جهانرا چو رسید جان بجانان
چو رسید جان بجانان بجهان چه کار دارد
۳
سر من ندارد این سر غم من ندارد این دل
که باین سرو باین دل غم کار و بار دارد
۴
ببر از سرم نصیحت ببر از برم گرانی
نه سرم خرد پذیرد نه دلم قرار دارد
۵
سر من پر از جنون و دل من پر است از عشق
نه سرم مجال عقل و نه دل اختیار دارد
۶
سر پر غرور زاهد بیخیال حور خرسند
دل بیقرار عاشق سر زلف یار دارد
۷
بر زاهدان نخوانی غزل و قصیدهای فیض
که تراست شعر و زاهد همه خشک بار دارد
تصاویر و صوت

نظرات